#الماس_هستی
#صفحههفتاد
من هنوز در مدينه هستم، به ياد روزى مى افتم كه پيامبر از دنيا رفت و مردم با ابوبكر بيعت كردند، ابوبكر دستور داد تا على(ع)را براى بيعت به مسجد بياورند. آن روز على(ع) براى حفظ اسلام بايد صبر مى كرد، حكومتى كه روى كار آمده بود، عطش رياست داشت و براى حفظ اين رياست ظلم هاى زيادى نمود. عدّه اى اطراف ابوبكر با شمشير ايستاده بودند ، عُمَربن خطّاب شمشير خود را بالاى سر على(ع) گرفته بود .
عُمَر رو به على(ع) كرد و گفت: "اى على ! با ابوبكر بيعت كن كه اگر اين كار را نكنى گردنت را مى زنم، تو چاره اى ندارى ، بايد با او بيعت كنى"
على(ع) در جواب چنين گفت:
اى ابوبكر ، من با تو بيعت نمى كنم ، اين تو هستى كه بايد با من بيعت كنى.
تو مردم را به دليل خويشاوندى خود با پيامبر به بيعتِ خود فرا خوانده اى ، اكنون ، من هم به همان دليل تو را به بيعت با خود فرا مى خوانم ! تو
خود مى دانى من به پيامبر از همه شما نزديك ترم.
ابوبكر به فكر فرو رفت، او جوابى نداشت، اگر قرار است مقام خلافت به خويشاوندى با پيامبر باشد كه على(ع) از همه به پيامبر نزديك تر است ، او پسر عموى پيامبر است و تنها كسى است كه پيامبر با او پيمان برادرى بسته است .
اين صداى على(ع) است كه سكوت مسجد را شكسته است:
اى ابوبكر! تو را به خدا قسم مى دهم كه راست سخن بگويى، بگو بدانم روزى كه پيامبر براى مباهله مسيحيان مى رفت، چه كسى را همراه خود برد؟ آيا مرا و همسر و پسرانم را همراه خود برد يا تو و همسر و پسرانت را؟
ابوبكر چاره نداشت جز اين كه راست بگويد، او در جواب گفت: "اى على! آن روز پيامبر تو و همسر و پسرانت را براى مباهله برد"
همه مردم به فكر فرو رفتند، آن ها به ياد آوردند كه به حكم قرآن، على، همانند جان و روح پيامبر است.
درست است كه ريسمان به دست هاى على(ع) بسته بودند و شمشير بالاى سر او نگه داشته بودند، امّا على(ع) اين گونه از حقّ خود دفاع كرد.
او پيام بزرگ خود را به تاريخ داد، اين صداى على(ع) بود كه تاريخ هرگز آن را فراموش نخواهد كرد و براى هميشه حقّانيت شيعه را ثابت مى كند .
☘☘☘☘💐☘☘☘☘
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحههفتاد
خورشيد بىوقفه مى تابد. هوا بسيار گرم شده و صحراى كربلا، غرق تشنگى است.
كودكان از سوز تشنگى بى تابى مى كنند و رخساره آنها، دل هر بيننده اى را مى سوزاند.
ابن حُصين هَمْدانى، نزد امام مى آيد و مى گويد: "مولاى من! اجازه دهيد بروم و با عمرسعد سخن بگويم. شايد بتوانم او را راضى كنم تا آب را آزاد كند".
امام با نظر او موافقت مى كند و او به سوى لشكر كوفه مى رود و به آنها مى گويد: "من مى خواهم با فرمانده شما سخن بگويم".
او را به خيمه عمرسعد مى برند و او وارد خيمه مى شود، امّا سلام نمى كند. عمرسعد از اين رفتار او ناراحت مى شود و به او مى گويد: "چرا به من سلام نكردى، مگر مرا مسلمان نمى دانى؟".
ابن حُصين هَمْدانى در جواب مى گويد: "اگر تو خودت را مسلمان مى دانى چرا آب فرات را بر خاندان پيامبر بسته اى؟ آيا درست است كه حيوانات اين صحرا از آب فرات بنوشند، امّا فرزندان پيامبر لب تشنه باشند؟ در كدام مذهب است كه آب را بر كودكان ببندند؟"
عمرسعد سر خود را پايين مى اندازد و مى گويد: "مى دانم كه تشنه گذاردن خاندان پيامبر، حرام است، امّا چه كنم ابن زياد به من اين دستور را داده است. باور كن كه من در شرايط سختى قرار گرفته ام و خودم هم نمى دانم چه كنم؟ آيا بايد حكومت رى را رها كنم. حكومتى كه در اشتياق آن مى سوزم. دلم اسير رى شده است. به خدا قسم نمى توانم از آن چشم بپوشم".
اين جاست كه ابن حُصين هَمْدانى باز مى گردد، در حالى كه مى داند سخن گفتن با عمرسعد كار بيهوده اى است. او چنان عاشق حكومت رى شده كه براى رسيدن به آن حاضر است به هر كارى دست بزند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef