eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
26 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
در روز مباهله وقتى پيامبر على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) را در كنار هم ديد، آيه تطهير را خواند. اكنون نوبت آن است تا درباره آيه تطهير سخن بگويم. در جستجوى خانه فاطمه(س) هستم، آيا مى توانم نشانه اى از آن پيدا كنم؟ شنيده ام خانه فاطمه(س) داخل ضريح پيامبر است، چقدر خوب بود مى توانستم محدوده آن خانه را بشناسم. سؤال مى كنم، از گمشده خويش مى پرسم، به من مى گويند كه اگر از "درِ جبرئيل" وارد مسجد پيامبر شوم، مى توانم درِ ضريح پيامبر را ببينم. درى از جنس فولاد كه قفلى بر آن زده اند. حدود دو متر بعد از اين در، درِ خانه فاطمه است. از در جبرئيل وارد مسجد پيامبر مى شوم، نگاهم به ضريح مى افتد، جلو مى روم، كنار درِ ضريح مى نشينم و به فكر فرو مى روم، اينجا اكنون جزء مسجد شده است، امّا در زمان پيامبر اينجا قسمتى از كوچه بوده است. به راستى من كجا آمده ام؟ بايد به تاريخ سفر كنم، به سال پنجم هجرى... در خانه باز مى شود، فاطمه(س) در حالى كه ظرف غذايى را در دست دارد از در خانه خارج مى شود و به سوى خانه پدر مى رود، (اين غذا از آب و آرد و روغن تهيّه شده است و با خرما شيرين شده است).173 فاطمه(س) در خانه پدر را مى زند، اُمّ سَلمه در را باز مى كند، او همسر پيامبر است. به فاطمه(س) خوش آمد مى گويد، اُمّ سَلمه به فاطمه(س) علاقه زيادى دارد. اكنون فاطمه(س) نزد پدر مى رود، او به پدر سلام مى كند، پدر جواب سلام او را به گرمى مى دهد و به احترام فاطمه(س) از جا برمى خيزد و او را مى بوسد، گويا همه دنيا را به اين پدر داده اند، فاطمه(س) به ديدار پدر آمده است!! فاطمه(س) مى گويد: ــ پدر جان! براى شما غذايى آماده كرده ام. ــ دخترم فاطمه! از تو ممنونم. چرا اين گونه براى من زحمت مى كشى. ــ من كارى نكردم پدر جان! ــ فاطمه جانم! پس على و حسن و حسين كجا هستند؟ ــ آن ها در خانه هستند. ــ برو و آن ها را همراه خود به اينجا بياور تا اين غذا با هم بخوريم. ــ چشم پدر جان! اكنون فاطمه اجازه مى گيرد و به خانه برمى گردد. ❣❣❣❣☀️❣❣❣❣ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
نيمه هاى شب هشتم محرّم است. هوا كاملا تاريك است، امّا بچّه ها از شدت تشنگى خواب ندارند. آيا راهى براى يافتن آب هست؟ نگاه كن عبّاس به سوى خيمه امام مى آيد. او ديگر تاب ديدن تشنگى كودكان را ندارد. سلام مى كند و با ادب روبروى امام مى نشيند و مى گويد: مولاى من ! آيا به من اجازه مى دهى براى آوردن آب با اين نامردان بجنگم؟ امام به چهره برادر نگاهى مى كند. غيرت را در وجود او مى بيند. پاسخ امام مثبت است. عبّاس با خوشحالى از خيمه بيرون مى رود و گروهى از دوستان را جمع مى كند و دستور مى دهد تا بيست مشك آب بردارند. آن گاه در دل شب به سوى فرات پيش مى تازند. عبّاس، ابتدا نافع بن هلال را مى فرستد تا موقعيّت دشمن را ارزيابى كند. قرار مى شود هر زمان او فرياد زد آنها حمله كنند. نافع آرام آرام جلو مى رود. در تاريكى شب خود را به نزديكى فرات مى رساند، امّا ناگهان نگهبانان او را مى بينند و به فرمانده خود، عَمْرو بن حَجّاج خبر مى دهند. او نزديك مى آيد و نافع را مى شناسد: ــ نافع تو هستى؟ سلام! اين جا چه مى كنى؟ ــ سلام پسر عمو! من براى بردن آب آمده ام. ــ خوب، مى توانى مقدارى آب بنوشى و سريع برگردى. او نگاهى به موج هاى آب مى اندازد. تشنگى در او بيداد مى كند. ولى در جواب مى گويد: ــ تا زمانى كه مولايم حسين(ع) از اين آب نياشاميده است، هرگز آب نخواهم خورد. چگونه من از اين آب بنوشم در حالى كه مولايم و فرزندان او تشنه هستند؟ مى خواهم آب براى خيمه ها ببرم. ــ امكان ندارد. تو نمى توانى آب را به خيمه هاى حسين ببرى. ما مأمور هستيم تا نگذاريم يك قطره آب هم به دست حسين برسد. اين جاست كه نافع فرياد مى زند: "الله اكبر!". اين عبّاس است كه مى آيد. نگاه كن كه چه مردانه مى آيد! شير بيشه ايمان، فرزند حيدر كرّار مى آيد. عبّاس و عدّه اى از يارانش، راه پانصد سرباز را مى بندند و گروه ديگر مشك ها را از آب پر مى كنند. صداى برخورد شمشيرها به گوش مى رسد. بعد از مدتى درگيرى و تاخت و تاز، عبّاس دلاور و همراهانش با بيست مشك پر از آب به سوى خيمه ها باز مى گردند. او همراه خود آب سرد و گوارا دارد و لب هايش از تشنگى خشكيده است، امّا تا آب را به خيمه ها نرساند و امام حسين(ع) آب نياشامد، عبّاس آب نمى نوشد. نگاه كن! همه بچّه ها چشم انتظارند. آرى! عمو رفته تا آب بياورد. دستهاى كوچك آنها به حالت قنوت است و دعا بر لب هاى تشنه آنها نشسته است: "خدايا، تو عموى ما را يارى كن!". صداى شيهه اسب عمو مى آيد. الله اكبر! اين صدا، صداى عمو است. همه از خيمه ها بيرون مى دوند. دور عمو را مى گيرند و از دست مهربان او سيراب مى شوند. همه اين صحنه را مى بينند. امام حسين(ع) هم، به برادر نگاه مى كند كه چگونه كودكان گرد او را گرفته اند. همسفر! آيا مى دانى بعد از اينكه بچّه ها از دست عموى خود آب نوشيدند به يكديگر چه گفتند: "بياييد از امشب عموى خود را سقّا صدا بزنيم" <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef