eitaa logo
شهداءومهدویت
6.9هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
😊 🔻هوا خیلی سرد بود. از بلندگو اعلام کردند جمع شوید جلوی تدارکات و پتو بگیرید. فرمانده گردان با صدای بلند گفت: «کی سردشه؟» همه جواب دادند: «دشمن» فرمانده گفت: «احسنت، احسنت. معلوم می‌شود هیچکدام سردتان نیست. بفرمایید بروید دنبال کارهایتان. پتویی نداریم که به شما بدهیم».😰 داد همه رفت به آسمان...!😩 (البته شوخی میکردند جناب فرمانده)😁 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
😂 به سلامتی فرمانده🕵 دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓! یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد نگه داشتم😉 سوار كه شد،🙂 گاز دادم و راه افتادم من با سرعت می‌راندم و با هم حرف می‌زديم!😍 گفت: می‌گن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!😒 راست می‌گن؟! گفتم: فرمانده گفته😊! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!!😄 مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند!!😟 پرسيدم: کی هستی تو مگه؟! گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😶😰😨😱😂 فرمانده مهدےباکری🙂 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
😂 🔺️یادمه از اولین دوره های راهیان نور که رفته بودم وقتی وارد هویزه شدیم قشنگی فضاش ما رو گرفت😍 ( کسایـی که رفتن هویزه میدونن چی میگم🌹) جلوی درش کفشاشو👟👞 میگیرن و واکس میزنن از تونل سر بندها که عبور میکنی میرسی به یه حیاط که دو طرفش شهدا دفنن و چند تا درخت🌴🌲 رو مزار بعضی شهدا سایه انداخته و دلچسبه فضا رو دو چندان میکنه☺️ یادمه وارد شدیم و راوی روایت گری میکرد. یکی از بچه ها که سابقه دار بود اصرار کرد بچه ها بریم سر قبر پرسیدیم چرا بین اینهمه شهید به اونجا اصرار داری ⁉️ گفت بیاین کارتون نباشه 🤔 رفتیم رو مزار شهید و مشغول فاتحه و صحبت و دیدیم چند تا خواهرا هم پشتمون سرپا وایسادن و منتظرن بیان همونجا و چون ما اونجا بودیم خجالت😰 میکشیدن جلو بیان برام جای تعجب بود خوب بقیه شهیدا اطرافشون خالین برن برا اونا فاتحه بخونن 😒 که این رفیقمون گفت آخه این شهید مسئول کمیته ازدواجه 💍 هر کی با نیت بیاد سر خاکش سریع ازدواج میکنه ( پس بگو چرا خواهرا صف وایساده بودن )😂😂😂 ما هم از قصد هی کشش میدادیم و از روی مزار بلند نمیشدیم 😁 یهو راوی اومد بلند جلومون با صدای بلند و🗣😄 خنده گفت آقایون این شهید شوهر میده هااااا زن نمیده به کسی😂 یهو همه اطرافیا و اون خواهرای پشت سری خندیدن و ما هم آروم آروم تو افق محو شدیم 😅😂 البته راویی به شوخی میگفت ☺️ خیلی بچه ها با نیت اومدن و ازدواج 🎊🎉 هم کردن. 💕💕💕💕💕🍃🍃🍃🍃 ======👇====== @shohada_vamahdawiat ======🌹======
🌹 برای اینکه شناسایی نشیم  تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم.کد رمز آب هم 256 بود.من هم بی سیم چی بودم .چندین بار با بی سیم اعلام کردم که 256  بفرستید.اما خبری نشد .بازهم اعلام کردم برادرای تدارکات 256تموم شده برامون بفرستید ، اما خبری نمی شد .تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستیدبرادرا؟ میگم 256 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند.تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر خنده و گفتند با صفا کد رمز رو که لو دادی.اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت.😂😂😂😂 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💖💖🌻🌻 شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم شب مهتابی زیبایی بود فرمانده اومدتوی سنگر و گفت: اینقدر چرت نزنین ، تنبل میشن به جای این کار برید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنین بلند شدیم و رفتیم به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودن  مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن  اما بر عکس ما خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله ی رزمنده هاست رزمنده هایی که پشت خاک ریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم ! صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندید😂😂😂 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💖🌻🌹 مواظب باش نخندی گاهی پیش می آمد که دو نفر در حضور بچه ها باهم بلند صحبت می کردند و کارشان به اصطلاح به" یکی به دو" می کشید. معلوم بود سوء تفاهمی شده. بچه ها به جای اینکه بنشینند و تماشا کنند یا حتی دو طرف را تحریک کنند هر کدام سعی می کردند به نحوی قضیه را فیصله بدهند، مثلاً می گفتند :" مواظب باش نخندی." به هین ترتیب می گفتند تا جایی که خود آنها هم به خودشان و به کار خودشان می خندیدند و شرمنده و متنبه به کنجی می نشستند. 😂😂😂😂 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💖💖🌻 وضومی گیری یا من را غسل می دهی از جمله بچه هایی بود که وقتی وضومی گرفت از شست پا تا فرق سرش را خیس آب می کرد. ای کاش فقط خودش را خیس می کرد، تا چهار نفر این طرف و آن طرف خودش را هم بی نصیب نمی گذاشت. صدای شالاپ شلوپ دست و رو شستنش را هم که دیگر نگو و نپرس. برای بچه های قدیمی این عادی شده بود ولی بچه هایی که سر زبان دارتر، وسواسی تر و ناآشنا بودند، می گفتند:" وضو می گیری یا ما را غسل می دهی؟"🤣🤣🤣🤣 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
😂💖🌻 اذان نماز رو که گفتن رفتم سراغ فرمانده بهش گفتم روحانی نداریم بچه ها دوست دارن پشت سر شما نماز رو به جماعت بخونن فرمانده مون قبول نمی کرد می گفت: پاهام ترکش خورده و حالم مساعد نیست یه آدم سالم بفرستین جلو تا امام جماعت بشه بچه ها گوششون به این حرفا بدهکار نبود خلاصه با هر زحمتی شده فرمانده رو راضی کردند که امام جماعت بشه فرمانده نماز رو شروع کرد و ما هم بهش اقتدا کردیم بنده خدا از رکوع و سجده هاش معلوم بود پاهاش درد می کنه وسطای نماز بود که یه اتفاق عجیب افتاد وقتی می خواست برا رکعت بعدی بلند بشه انگار پاهاش درد گرفته باشه ، یهو گفت یا ابالفضل و بلند شد نتونستیم خودمون رو کنترل کنیم ، همه زدیم زیر خنده فرمانده مون می گفت: خدا بگم چیکارتون کنه ! نگفتم من حالم خوب نیست یکی دیگه رو امام جماعت بذارین... 😂😂😂😂😂😂😂 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
😂 اول كھ رفتھ بوديم، گفتند كسۍ حق ورزش كردن نداره⛔️ يھ روز يكۍ از بچہ‌ها رفت ورزش كرد مامور عراقۍ تا ديد، اومد در حالۍ كھ خودكار و كاغذ دستش بود براۍ نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمك؟[اسمت چيہ؟]📝 رفيقمون هم كھ شوخ بود برگشت گفت: گچ پژ😁 باور نمۍكنيد تا چند دقيقــھ اون مامور عراقۍ هر كارۍ كرد اين اسم رو تلفظ كنھ نتونست! ول كرد گذاشت و رفت و ما همينطور مۍ خنديديم😂😂 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💖🌹🦋 یـکے از عمیلیات ها بود که فرمانده دستور داده بود شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳 وقت نماز صبح شد آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرفتر تکان میخورد😥 ترسیدم😫 نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بودم وبدون اسلحه ویک متر جلوترم یک بعثی که اگه برمیگشت و منو میدید شهادتم حتمی بود😂 شروع کردم به دعا گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌 😂لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ....😂😂😂 بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن... اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد😂😂 وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😂😟 تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتونُ پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمنُ نابود شد🤣 ‌ ‌ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن؛ داد میزد: آهــای... سفره ، حوله ، لحاف زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک، کلاه، کمربند، جانماز، سایه‌بون، کفن، باندِزخم تور ماهی‌گیریم ... هــمـه رو بُردن !!😂 شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود صلوات  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
•😂• هوا خیلی سرد شده بود فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد بعد هم با صدای بلند گفت: کی خسته است؟ همه با انرژی گفتیم: دشمن!!! ادامه داد: کی ناراحته؟ - دشمن!!!! کی سردشه؟! - دشمن!!! آفرین... خوبه! حالا برید به کارتون برسید پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده.....🤣 ┈••✾•☘🦋🌸🦋☘•✾••┈  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat