eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
💜☂💜☂💜☂💜☂💜 😍✋ با لجبازی گفتم: حالاچه فایده دروغ گفتی بهم... براق شد – من هیچ دروغی بهت نگفتم... داد زدم -آره ولی پنهون کردی ...عاشق بودی و نگفتی ..مریم قبولت نکرد به خاطر چیزهایی که برای من قصه کردی تا بهت نه بگم از من نفرت داشتی عمه مجبورت کرده بود بیای خواستگاریم خواستی حرمت نگه داری.... از مریم کینه داشتی و من هم مثل اون حساب کردی فکر نمی کردی من... ! هق زدم ... نمی فهمیدم چی می گم فقط می خواستم خالی بشم... صداش بالا رفت - دیوونه چی می گی؟! لب زدم –حقیقت ...آره من دیوونه ام ...یه دیوونه که عاشق تو بود و تو اصلا بهش فکرهم نمی کردی ...دلت پرزد برای مریمت دیشب؟! از لای دندونهاش غرید -نمیدونی چی میگی محیا.... چیزی نگو که بعدپشیمون بشی سرم و گذاشتم روی داشبورد - من و ببر خونه بی توجه به حرفم گفت: من عاشق مریم نبودم محیا همش یه دوروغه محضه ... اون عاشق من بود... تلخ گفتم: عاشقی گناه نیست امیرعلی که می خوای از زیرش شونه خالی کنی!! -بزار حرفمو بزنم محیا... با لجبازی گفتم: _حالا احتیاج به توضیح نیست دیگه همه چی رو میدونم ... چون عشقت پست زده بود باهمه کوته فکریش ...قید ازدواج روزدی می فهمم حالت و حالا می فهمم دلیل رفتارهای اولت رو ... ولی دلیل بقیه رفتارهات رو نه؟! ترحم کردی بهم امیرعلی؟؟ به خاطر اینکه گفتم عاشقت بودم؟! با حرص لبهاش و روی هم فشار می داد -بس کن محیا بس کن داد زدم –نمی کنم بس نمی کنم امیرعلی ...من عاشق بودم... میفهمی امروز با حرفهای مریم چی کشیدم... میدونی چقدر دیروز دلم هوات وکرده بود ... میدونی چه قدر درد داره فکر کنم دیروز چون تو مریم و دیدی دلت می خواسته به جای من اون کنارت باشه و تو با مهربونی کنارش باشی... با جمله آخرم دستش تانزدیکی صورتم اومد ولی مشت شدو نشست روی فرمون ومن بیشتر وسط گریه داد زدم - بزن دیگه چرا نمی زنی؟ با پیشونیش روی فرمون ضربه می زد و عصبی اسمم و زمزمه میکرد ... یکدفعه پریدو من با ترس به در چسبیدم ... چشمهاش قرمز بود! -به جون خودت به جون خودم همه فکر دیروزم پیش تو بود ... من اصلا مریم و ندیدم برای همین امروز از حرفت تعجب کردم! خواستم چیزی بگم که دستش واوردبالا: -بزار حرف بزنم سکوت کردم ودست امیر علی ازجلو صورتم کنار رفت -ترم آخر بودم که شایعه شده بود بین بچه های کلاس که من مریم و می خوام و بهش پیشنهادازدواج دادم ... من می دونستم مریم دختر عموی نفیسه است و اصلا نظری هم بهش نداشتم فقط براش احترام قائل میشدم و هر وقت میدیدمش سلام می کردم! شاید همین هم دامن زده بود که پیش خودش فکرهای احمقانه بکنه! به پیشنهاد یکی از بچه ها رفتم تا با مریم صحبت کنم نمیدونم از کجا فهمیده بود این حرفها از طرف خود مریم پخش شده... به جون تو محیا من دوستش نداشتم... اون من و دوست داشت و می خواست مثلا با این کار بهم بفهمونه... ولی من گفتم این بازی رو تموم کنه قبول نکردو تازه نفیسه هم شد واسطه اش و هی برام از مریم میگفت!! رفتار مریم هم روز به روز دوستانه تر و خودمونی تر ! ... میفهمی محیا مریم صمیمی شده بود نه من !... تو که می دونی من اهل دوستی واین حرفها نیستم!... تو که عاشقم بودی ازت بعیده... یعنی نشناخته بودی من و عاشقم شدی؟!!! چه حرفها میزد امیرعلی عاشق شدن من که به این حرفها ربط نداشت ... قلب آدم هر لحظه ممکن بود بلرزه و عاشق! نمیشد؟؟ میشدو من چه قدر میترسیدم از این اتفاق!! ☂💜☂💜☂💜☂💜 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>