eitaa logo
شهداءومهدویت
7.3هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
‌🌷مهدی شناسی ۱۷🌷 ❓❓ﺗﺎ ﺣﺎﻻ‌ ﺷﺪﻩ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻬﺪﯼ علیه السلام ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ؟ ❓❓ﺷﺪﻩ ﻧﯿﺎﺯﻫﺎﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻭ ﺍﺑﺪﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻃﻠﺐ ﮐﻨﯿﻢ؟ ❓❓ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﻣﻬﻢ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ امام ﻣﻬﺪﯼ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﻈﺮ ﻧﮑﻨﺪ،(ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ!) ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ؟    ⏪ﺣﻮﺍﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﯿﻢ. ❓❓ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﺻﻼ‌ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ؟ﺑﺮﺍﯼ ﮔﯿﺎﻫﺎﻥ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ؟ ﺧﯿﺮ!ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ﮐﻪ امام ﻣﻬﺪﯼ (ﻋﺞ) ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﮐﻠﯽ ﺑﻪ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ ﻧﻈﺮ ﺑﻪ ﺟﻤﺎﺩ ﻭ ﻧﺒﺎﺕ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﮐﺠﺎ ﻭ ﻧﻈﺮ ﺧﺎﺹ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺠﺎ؟! ﻧﻈﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ.    ◀️ﻣﺎ ﭼﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﻭ ﭼﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ امام ﻣﻬﺪﯼ (ﻋﺞ) ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻈﺮﺷﺎﻥ ﺗﺪﺑﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺟﻠﺐ ﻧﻈﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﺎﺷﯿﻢ. ◀️ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ امام ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﻈﺮ ﮐﻨﺪ.ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ،ﺭﯾﺎﺿﺖ ﻫﺎﯼ ﭼﻬﻞ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﭼﻪ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ؟    ❓❓ﭼﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺪﺑﯿﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ؟ ◀️ﺍﮔﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ امام ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﻈﺮ ﮐﻨﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺒﻖ ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ.ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﭙﺎﺭﯾﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺗﺎ ﺍﻣﻮﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﭽﺮﺧﺎﻧﺪ. ◀️ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺍﻣﻮﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﮔﯿﺮﯾﻢ؛ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﻧﺸﯿﻨﯿﻢ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﯼ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﯿﺾ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ.(زیرا تک بُعدی هستیم و تمام جوانب را در امور در نظر نمی گیریم)ﻓﺮﺩﺍ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﺟﻮ ﮔﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﻭ ﻧﻮﺭ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﻧﻈﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﻭﯾﻢ،ﺍﺻﻼ‌ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ،ﺍﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ. ❤️❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌸🍃🌹🍃🌺🍃🌼🍃🌷🍃 😍✋️ _چطوری عمو جون ؟ مامان بابا خوب بودن؟ از فکر بیرون اومدم با لبخند جواب عمو اکبر رو دادم _ممنون سلام رسوندن خدمتتون با لحن خون گرمی گفت: سلامت باشن سلام مارو هم بهشون برسون فاطمه خانوم سینی چایی رو جلوم گرفت و نتونستم جواب عمو اکبر رو بدم با احترام دستم رو لبه سینی گرفتم _ممنون نمی خورم! فاطمه خانوم _چرا مادر تازه دمه بفرمایین _ممنون خیلی هم خوبه ولی راستش من اهل چایی نیستم! فاطمه خانوم _آب جوش برات بیارم دخترم؟ لبخندم پررنگ تر شد به این محبت بی غل وغش _نه ممنون . متوجه نگاه زیر چشمی امیرعلی شدم و یادم افتاد به هم نزدیکیم به فاصله چهار انگشت و دلم رفت برای این نزدیکی بدون اخمهاش! _ به سالمتی شنیدم دانشگاه هم قبول شدی عمو! نگاهم رو باز چرخوندم سمت عمو اکبر اصلا امشب دلم نمی خواست این لبخند واقعی رو از خودم دور کنم _بله انشاءالله از بهمن کلاس‌هام شروع میشه. فاطمه خانوم کنار عمو اکبر و عمه همدم نشست _ان شاءالله به سلامتی... موفق باشی با خجالت لبخند زدم _ممنون عمه هم به لبخندم لبخند با محبتی زدکه عمو اکبر دوباره پرسید _حالا چی قبول شدی محیاخانوم؟ اینبار عمو احمد بابای امیر علی, که از بچگی برام عمو احمد بود جواب داد. _ ریاضی ...درست میگم بابا؟ چه قدر گرم شدم از این بابا گفتن عمو احمد ...حالا من دوتا بابا داشتم دخترها هم که بابایی! لبخندم عمق گرفت و لحنم گرمتر شد _ بله درسته. نگاه عمو احمد پر از تحسین روم بود و من معذب و خجالت زده نشسته کمی جابه جا شدم و دستم رو تکیه گاه خودم کردم... ولی وقتی حس کردم انگشتر فیروزه ی امیر علی رو زیر دستم قلبم ریخت ...این دومین دفعه ای بود که حس می کردم دستهای مردونه اش رو دومین دفعه بعد از اون اولین باری که بعد خطبه عقد به اصرار عمه دستم گم شد بین دستهای مردونه اش که سرد بود نه با اون گرمای معروف درست مثل امشب ! نگاه امیر علی زیر چشمی و متعجب چرخید روی دستهامون و من چه ذوقی کردم چون نگاه عمو احمد و عمو اکبر روی ماست نمیتونه دستش رو از زیر دستم بکشه بیرون ! بازم قلبم فرمان دادو من فشار آرومی به انگشتهاش دادم ... امیر علی سریع سر چرخوند و نگاهش به نگاهم قفل شد و دستش زیر انگشتهام مشت! لبخند محزونی نشست روی لبم و آروم به امیر علی که منتظر بود دستم رو بردارم گفتم: نامحرم که نیستم هستم؟ بازم اخم کردو با دلخوری گفت: محیا حالا حواس هیچ کس به ما نبود و همه گرم صحبت... نگاهم رو دوختم به دستهامون... آرزو داشتم این لحظه ها رو!...نوازش گونه انگشتهام رو کشیدم روی دست مشت شده اش و قلبم رو بی تاب ترکردم... 🌸🍃🌻🍃🌸🌻🍃🌸 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>