eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مهدی شناسی ۷۰🌷 🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷 🌹مَهدی🌹 🌱امام باقر(علیه السلام)مي‌فرمايند:« ... قَالَ إِنَّمَا سُمِّيَ الْمَهْدِيَّ لِأَنَّهُ يُهْدَى إِلَى أَمْرٍ خَفِيٍّ حَتَّى إِنَّهُ يُبْعَثُ إِلَى رَجُلٍ لَا يَعْلَمُ النَّاسُ لَهُ ذَنْباً فَيَقْتُلُهُ حَتَّى إِنَّ أَحَدَهُمْ يَتَكَلَّمُ فِي بَيْتِهِ فَيَخَافُ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْهِ الْجِدَارُ » 🌱امام باقر(ع) می‌فرمایند: علت نامگذاری صاحب الزمان به مهدي آن است که ایشان از امور مخفي و پنهاني افراد آگاهند « إِنَّمَا سُمِّيَ الْمَهْدِيَّ لِأَنَّهُ يُهْدَى إِلَى أَمْرٍ خَفِيٍّ » 🌱حضرت مهدي از رازها آگاه است، ايشان از امور مخفي زندگي ما پرده‌برداري مي‌كنند و ما را با بواطن امور آشنا مي‌سازند. 🌱نام مهدی از ظاهر خلق گذر مي‌كند و كنه و حقيقت هركس را بر خود او آشكار مي‌سازد. هركس متوسل به نام مهدي حضرت حجت شود با حقيقت وجودي خود بيشتر آشنا مي‌شود و چون از ايشان مدد جويد دست يدالهی او هر خواهانی را از ظلمت عالم ماده رها مي‌كند. 🌱امام باقر(ع) در ادامه‌ی این روایت می‌فرماید: در زمان ظهور مردي ظاهر الصلاح خدمت حضرت مهدي مي‌رسد و حضرت دستور قتل او را صادر مي‌كنند، پرد‌ه‌ها و حجاب‌هاي عالم ماده سبب شده تا مردم از حقيقت وجودي اين مرد باخبر نشود در حاليكه او مجرم به قتلي مخفيانه بوده است. 🌱روایت متذکر می‌شود هيچ كس براي اين مرد گناهي نمی‌شناخت در حاليكه حضرت مهدي(عج الله فرجه) پرده‌ها را از چشمان مردم كنار مي‌زنند و حقيقت او را روشن مي‌سازند. 🌱در ادامه‌ی روایت چنین آمده است: در زمان ظهور مردم مي‌ترسند تا در خانه‌هايشان حرفي بزنند، آنها نگران هستند كه ديوار خانه‌هايشان شاهدي عليه آنان در محضر امام زمانشان باشد. 🌱اين نام در عصر غيبت در ميان منتظران كاربرد فراواني دارد و بسيار كسان كه وجود مقدس امام عصر را با نام مهدي(عج) مورد خطاب قرار مي‌دهند و اگر هر يك از ما خود را از منتظران آن حضرت مي‌خوانيم و در هر صبح و شام براي ظهور ايشان دعا مي‌كنيم و چشم بر در دوخته‌ايم تا شايد جمعه‌اي بيايد و ما ظهور حضرت را درك كنيم، شایسته است تا برای پایان یافتن انتظار به نام مهدی ایشان متوسل شویم تا ایشان با جلوه‌گری این نام ظاهر و باطن ما را یکرنگ، یک‌سو و یک‌جهت کنند، زيرا اگر كمترين انحراف اخلاقي و اعتقادي در وجودمان جای داشته باشد زمينه‌هاي ظهور(فردي و اجتماعي) را كم رنگ كرده‌ايم. شهادت امام جعفر صادق علیه السلام تسلیت 🏴🏴🏴🏴🏴 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
😍✋ حسابی دلتنگ امیرعلی بودم برای همین بعد از نهار که مدت طولانی رو مامان برای استراحت اعلام کرده بوداین روز آخری ... روی تختم نشستم وبا تلفن همراهم شماره اش رو گرفتم ... این چند روز نزدیک عید خیلی کم همدیگه رو دیده بودیم به خاطر مشغله کاریش!!! با بوق اول تماس وصل شدو من خندون گفتم: _سلام خسته نباشید ! خندید به لحن سرخوشم - سلام خانوم...ممنون!! -بدموقع که زنگ نزدم؟ -نه عزیزم ... از صبح سرم شلوغ بود نزدیکه عیده و همه مردم دارن میرن سفر میان اینجا خیالشون راحت باشه از ماشینشون ... تازه داشتم نماز ظهرو عصرم و می خوندم ... بین دونمازبودم که زنگ زدی! مهربون گفتم: _قبول باشه -قبول حق! دمغ گفتم: _ امشب نصفه شب، تحویل ساله کاش کنار هم بودیم...! دوست داشتم تو برام دعای تحویل سال رو بخونی سکوت کرده بود و من صدای سبحان الله گفتنش رو میشنیدم ... حتم داشتم داره تسبیحات حضرت زهرا(س) رو میگه برای همین سکوت کردم که گفت: _منم دوست داشتم عزیزم ... ولی گمونم من تحویل سالی خواب باشم دارم از خستگی میمیرم... براق شدم -خدانکنه ...! خندید که بچگانه گفتم: _اگه خیلی خسته ای پس لالاییِ من چی؟ میون خنده گفت: بدعادت شدی ها!! لب چیدم ولحنم تغییر نکرد - نخیرم خیلی هم عادت خوبیه! دیگه قرآن خوندن هرشب امیرعلی از پشت تلفن برای خوابیدن من شده بود عادتم ! مثل یه لالاییِ شیرین آرومم می کرد البته اگر فاکتور می گرفتیم بی قرار شدنم رو....! خنده اش بلندتر شد و یهو قطع شد - مرسی زنگ زدی محیا باهات که حرف میزنم خستگیم درمیره! خوشحال شدم از این جمله ساده که بوی دوستت دارم میداد!!!! (همچنان بویِ دوستت دارمِ میاد و خودش نمیاد😂✋) - منم خوشحال میشم صدات رو میشنوم ... حالا اگه جدی خسته بودی امشب رو می گذرم ازلالاییم! برو بخواب ولی موقع تحویل سال بیدارت می کنم میخوام اولین نفری باشم که بهت عیدرو تبریک میگه!! بی حواس ادامه دادم - هرچند اولین بوسه سال نوت نصیب من نمیشه! وقتی امیرعلی با صدای بلند خندید تازه به خودم اومدم و فهمیدم چی گفتم ... تمام بدنم داغ شدو صورتم قرمزآروم گفتم: _ ببخشید! با شیطنت و خنده گفت: _چرا اونوقت ؟ -اذیت نکن دیگه امیرعلی!حواسم نبود چی میگم! هنوزم لحنش شیطون بود – بنظرمن که خیلی هم حرفه قشنگی بود! لبخندی روی صورتم نشست و زبری کف دستم روی صورتم کشیدم وبرای عوض کردن بحث گفتم: _ پوست دستم حسابی ضمخت شده وقتی به لباسم گیر میکنه بدم میاد از بس مامان با این مواد شوینده از من کار کشید! لحنش جدی شدو صداش آروم - تازه دستهات شده مثل دستهای شوهرت!! باهمه وجودم مهربون و با محبت گفتم: _محیا فدای دستهات! صدای خنده آرومش رو شنیدم –خدا نکنه ... خب دیگه کاری نداری محیا جان؟ نماز عصرم وبخونم دیگه خیلی داره دیر میشه!! - -نه نه ببخش اصلا حواسم نبود... خیلی پر حرفی کردم! -خیلی هم عالی بود ... خداحافظ... خداحافظی آرومی گفتم و با خوشی از حرفش تماس رو قطع کردم! 💕🌻💕🌻💕🌻💕🌻 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>