eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مهدی شناسی ۷۲🌷 🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷 🌹مطهِّرُ الارض🌹 🍃ما در بعضي از زيارات حضرت حجت را مطهر الارض خطاب مي‌كنيم. يعني كسي كه زمين توسط وجود مقدس ايشان از هر رجس و آلودگي پاك و تطهير مي‌شود. 🍃 ذكر اين نام بعد از نام مهدي حضرت از آن جهت است كه اگر يوسف فاطمه با نام مهدي خويش از اسرار وجودي ما پرده برداري مي‌كند مخصوصاً از اسراري كه سرشكستگي و شرمندگي ما را به دنبال دارد و ايشان از ديدن و شنيدن اسرار نازيباي ما رنجيده خاطر مي‌شوند اما هيچ كس به غير از مطهر الارض قدرت پيراستن زمين وجودي ما را ندارد. تنها توسل به دامن مطهر الارض سبب مي‌شود تا ما از هر رجس و آلودگي تطهير شويم و چون از آلودگيها رها گرديم ديگر شرمند‌ه‌ي نام مهدي حضرت نخواهيم بود. 🍃جالب اين جاست كه كار حضرت تطهير كردن هر روح آلوده به گناهي است و اين تطهير چون در باب تفعيل به كار رفته است از تدريج سخن مي‌گويد.يعني تطهير به يكباره صورت نمي‌گيرد. بلكه آرام، آرام و تدريجي روح و قلب ما را از آلودگي‌ها پاك مي‌كند. 🍃 زيرا مداواي روح آلوده به گناه بايد برابر با ظرفيت فرد باشد و تنها حضرت از ميزان ظرفيت پذيرش افراد آگاهند. ايشان از میزان نياز ما آگاهند، نياز درون افراد سرّي است كه تنها مهدي از آن باخبر است. 🍃با اين توضيحات ما به دو نام (مهدي و مطهر الارض) حضرت متوسل مي‌شويم تا ايشان با جلوه‌ي مطهر الارضي خويش ما را از رجس و آلودگي‌ها رها كنند و با نام مهدي نيازهاي دروني‌مان را برآورده سازند‌. 🍃 اگر ما القاب و اسماء حضرت را بشناسيم و رابطه‌ي هريك از آنها را با يكديگر بدانيم و براي هر درخواستي به نامي خاص متوسل شويم بي‌شك بسياري از نيازهايمان پاسخ داده مي‌شد. ❤️❤️❤️🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 😍✋ بابا: _حالا حتما باید بری تعمیرگاه دختر بابا؟! مثل بچه ها گفتم: _آره دیگه می خوام غافلگیرش کنم! بابا امان از شما جوونایی گفت و ماشین و روشن کرد برای رسوندنم و من کیفم رو چک کردم و بادیدن کادو وگل سرخی که برای امیرعلی خریده بودم نفس راحتی کشیدم... کیک رو روی دستم گذاشتم و بازحمت پیاده شدم -خب صبر کن کمکت کنم دختر...! لبخندی زدم - نه خودم میرم ممنون که منو رسوندین!! بابا هم لبخند پدرانه ای مهمونم کرد: – برو بهتون خوش بگذره! دستم و به نشونه خداحافظی تکون دادم و ماشین بابا دور شد خداروشکر امیرعلی تنها بود و متوجه من نشد چون سرش کاملا توی موتور ماشین پارک شده!! روی چاله بود، -سلام آقا خسته نباشی.. باچشمهای گرد شده سربلند کرد صورتش حسابی سیاه بودو من آروم خندیدم به قیافه بانمکش!! باشیطنت گفتم: _جواب سلام واجبه ها!! به خودش اومد - سلام ...تو اینجا چیکار می کنی؟؟کیک و کیفم رو روی میز نزدیکم گذاشتم و با برداشتن گل با قدمهای کوتاهم رفتم نزدیک خجالتم دیگه ریخته بود و دلم ضعف میرفت برای دیدنه صورتش ازنزدیک.... گونه سیاهش رو بوسیدم و گفتم: _تولدت مبارک!! خواستم اولین کسی باشم که بهت تبریک می گه!! گل رز غنچه رو گذاشتم توی جیب لباس کارش ... نگاه متعجب و خندونش و دوخت توی چشمهام _محیا؟؟!!! خندیدم: –جونم آقا؟! نگاه مهربونش چشمهامونشونه رفت وبا نفس عمیقی گل رو بو کشید –ممنونتم... داشتم ذوب میشدم زیر نگاهش ... گفتم: کمک نمی خوای؟؟ خندید _شما بلدی؟ با شیطنت گفتم: _من نه ولی آقامون بلده! بازم خندید –اونوقت این میشه کمک باز که رسید به خودم!! لبخندی زدم و نگاهی به در تعمیرگاه انداختم... شب بود و خیابون خلوت ... جلو رفتم امشب شب من بود و این تولد ساده دنیایی از لذت بود! لباس کارش روغنی شده بودوبوی تند روغن میداد .. اروم گفتم:الهی صدهزارساله بشی وسایه ات همیشه بالاسرم باشه! سرش و پایین آورد و از روی چادر کنار گوشم گرم ومهربون گفت: _ممنون عزیزدلم واقعا غافلگیر شدم...! بانفس عمیقی عطر چادرم رو بلعید و ادامه داد -ببخشید دستهام خیلی کثیفه نمیتونم....!! با خجالت لبم گزیدم و با اعتراض گفتم: امیرعلییییی !؟؟ خندیدو گونه زبرش رو به صورتم کشید: _جونِ امیرعلی؟! خندیدم...و سرم و زیرانداختم! اولین صبح عید وقتی امیرعلی اومده بود خونه ما تا باهم بریم خونه بابابزرگ طبق رسم هرساله ,عید دیدنی.. توی حیاط که رفتم استقبالش با اینکه پریدم توی بغلش بازم خجالت کشیدم صورتش و ببوسم و بوسه ام رو کاشتم روی دستهاش ... ولی امیرعلی با خنده گونه ام و بوسیده بود ومن با یادآوری حرف دیشبم چه قدر خجالت کشیده بودم... آروم عقب اومدم و امیر علی با دیدن صورتم شروع کرد به خندیدن -به چی می خندی؟ من خنده دارم؟ لبهاش و جمع کرد توی دهنش – اگه بدونی چیکار کردم باصورتت؟ راه افتاد – بیا ببینم! دنبالش راه افتادم که من و برد پشت یک دیوار که یک روشویی بود دستهاش رو صابون زد و شست – بیا صورتت رو بشورم با خوشحالی نزدیک رفتم ... چه خوب که سیاه شدن صورتم ختم میشد به دستهای امیرعلی و این لحظه های خوش... حوله روبه دستم دادو گفت میره لباس عوض کنه .... صورتم رو که خشک کردم رفتم کنار میز و کادوش رو از کیفم درآوردم ... با صدای قدمهاش که نزدیک شده بود چرخیدم وکادو رو گرفتم سمتش! -ناقابله امیدوارم خوشت بیاد!! گردنش رو کج کردو نگاهش توی چشمهام -این چه کاریه آخه ...همین که یادت بودبرام دنیاییه!! گل رز دستش رو نشونم داد و حرفش رو ادامه داد... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>