🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_بیست_چهار
صدای گریه مادر داشت رشته ی افکارم را از هم میگسست .سرم برگشت سمت مادر . کنج مبل سه نفره نشسته بود و مثل ابر بهار میگریست و با فین فین کردن هایش نمی گذاشت که درست این اتفاق را حلاجی کنم . رامش اما برخلاف مادر، ساکت تر از همیشه داشت آرام اشک می ریخت . عصبی از این وضع نابسامان گفتم :
_فعلا به هیچ کی حرفی نزنید ...هنوز هیچی معلوم نیست ...شلوغش نکنید ...اگر صدای این خبر توی فامیل بپیچه ممکنه یه عده از سرحسودی هم که شده ، بشکن بزنن.
مادر بلند و عصبی در میان آنهمه گریه ای که نفس برایش نگذاشته بود گفت :
_پس چی ... بشکن میزنن ...نه اینکه بابای شما خیلی دوست داشت ! الان همه از مردنش ذوق میکنن ...صداشو درنیارید ...به هیچ کس حرفی نزنید ...
بذارید اگر دادگاه و کلانتری هم هست ، خودمون باشیم و خودمون .
متعجب از اینهمه حال آشفته ی مادر گفتم :
-شما حالت خوبه ؟ شما که چند دقیقه پیش می گفتی بریم زنگ بزنیم صد و ده بیاد ، مامور بیاد ، خاله توران بیاد!
مادر فوری با دستانی که میلرزید ، دستمال مچاله شده ی توی دستشو به بینی رسوند و نوک بینی اش را محکم با دستمال گرفت و کامل چرخید سمت من :
-نه رادوین جان ...الان میبینم نباید کسی بفهمه ....شما ....شما خودت برو سراغ دختره ... برو کلانتری با مامور برید سراغ دختره ...آدرسش ...آدرسش رو ... رامش ... آدرسشو بده .
رامش سر بلند کرد. نگاهش پر بود از غمی که حال نگاهش را به سیاهی میکشید .
-به خدا کار ارغوان نیست ...اون نمیتونه ...من می دونم.
مادر چنان فریادی کشید که تا آنروز ندیده بودم :
_پس کار کیه ؟ نکنه کار منه ؟...خودم اومدم دیدم دستاش خونیه ...خودم .
مادر اینرا گفت و باز بلند زد زیر گریه :
-آخ ناصر چقدر تو باید بدبخت باشی که حتی بچه هاتم نخوان از حقت دفاع کنن .
حس کردم ، رگ گردنم چنان ورم کرد که سرم به درد آمد .صدایم فوری بلند شد :
-رامش بامن بیا ... باهم میریم کلانتری .
رامش برخاست . باحالی نزار و افسرده .
-ولی به خدا کار ارغوان نیست .
مادر باز حرصی شد :
_دهنتو ببند رامش ... نذار همینجا خفه ات کنم ، کار خودشه کار خود همون دختره ی عوضیه ... خدا میدونه از جون ناصر چی میخواست که بهش نداد و این بلا رو سرش آورد.
-مامان ، ارغوان اهل این حرفا نیست ...
به جان خودم نیست ...اصلا قضیه چیز دیگه ایه ...خودم بهش گفتم بیاد، اما بابا گفت میخواد باهاش حرف بزنه ، بعدشم صبح همه ی ما رو دک کرد که بریم .
گره کور ابروانم ، کورتر شد و مادر باز با فریادی بلند ، سردردم را به ساعت صفر انفجار رساند:
-حالا واسه یه دختر غریبه ، از من ، از پدرت دفاع نمیکنی ؟ تو کوری مگه ؟! ...
جنازه ی غرق خونشو ندیدی ؟! ... آره تو ندیدی ولی ... ولی من خودم دیدمش ..
خودم دیدمش .
مادر میلرزید طوری که هم من و هم رامش حس کردیم دارد تشنج میکند:
-پدرتون رو اون دختره کشت .
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>