eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... صدایم را نشنید . بلندتر گفتم : _رادوین . -چیه ؟ -بزار من برونم ...توحالت خوب نیست . خندید : _دختره ی گدا ... بدم ماشینمو به تو ؟! -رادوین جان ، حالت خوب نیست آخه ... بذار. فریاد کشید : _خفه ... شوووو ... بابا. دندان هایم را محکم روی هم فشردم و چشم بستم و خودم را به دست خدایی سپردم که یعقوب نه تنها بنیامینش را بلکه حتی یوسفش را هم دست او سپرد: " فاهلل خیر حافظا وهو خیر الحافظین " به یمن همان ذکر بود که با آن رانندگی افتضاح رادوین به خانه رسیدیم .تا از ماشین پیاده شدم ، دویدم سمت خانه بلکه راه گریزی داشته باشم از شر آدم مستی چون رادوین . به اتاقم پناه بردم و در کسری از ثانیه قبل از آمدنش لباس عوض کردم .داشتم لباس هایم را تا می زدم و دوباره درجالباس اش می نشاندم که آمد .در را که باز کرد بلند گفت : _امشب خیلی ...جلو چشمم ...نبودی . حرفش شوکه ام کرد . خشکم زد. یک دست روی جالباسی و دست دیگر مانتوی عربی ام که قدمی جلوتر آمد و درحالیکه با دکمه ی پیراهنش درگیر بود گفت : _اما ...انگار ...تو چشم همه بودی ! و بلند زیر خنده : _دختر حاج صابری ... گدا صفت شهر ... زن منه ! باز بلندتر خندید و قدمی دیگر جلو آمد . حاال دو دکمه ی باالی پیراهنش را باز کرده بود و من با احتیاط داشتم پایم را عقب می کشیدم تا باز فاصله ای ایجاد کنم که گفت : _اون لباس ... رو برام بپوش . -کُ ...کدوم ؟ -توی کمده ...قرمزه ... حریره ... آبی در گلوی خشکم نبود و به زحمت گفتم : _میگم ...میخوای ... بخوابی ؟ خسته ای انگار. فریادش گوشم را کر کرد و چشمم را بست : _بپوشش. چشم را گفتم ولی حتی قدمی سمت کمد برنداشتم که با￾چشم . حرص جالباسی را از دستم کشید و پرت کرد گوشه ی اتاق الان مجبور شدم .سمت کمد رفتم .مابین لباس ها دنبال لباس قرمز گشتم که دلم می خواست هرگز پیدا نمی شد ، اما شد . یک لباس حریر خواب قرمز که با دیدنش اشک در چشمانم نشست و زیرلب گفتم : _خدایا. باز صدای فریادش بلند شد : _بپوشش . مانده بودم کجا بپوشم .گرچه فرقی هم نمی کرد . یا با پوشیدن لباس یا قبل پوشیدن لباس ، باالخره مرا می دید ! درحالیکه بی اختیار می گریستم لباس را به هزار خجالت و زحمت پوشیدم .حتی یک لحظه هم نگاهش را از من نگرفت . با خجالت مقابلش ایستادم که خندید .چشمانم را بستم و تنها حس بویائی ام بود که از بوی تند مشروب داشت تخمین می زد که چقدر رادوین به من نزدیک شده . با تماس دست گرمی که روی بازوی برهنه ام نشست .چنان تکانی خوردم که صدای خنده اش برخاست . -خوشگل من ...از پشت ....اون ... پوشیه هم ...چشمات ...قشنگه . واقعا می گفت یا مسخره ام می کرد ؟ دوباره با حرارت گرم دستش که روی گونه ام نشست لرزم گرفت و اینبار چشم گشودم در چشمش . فاصله ای نبود و اشکم را دید که گفتم : _خواهش می کنم . لبخند پهنی زد: _چی رو ...خواهش ... می کنی ... دیوونه ... من ... میخوامت ... توی ...کثافت ... از همه ... بیشتر ...دلبری .....میکنی . بغضم رو فرو خوردم که فریاد زد : _لعنتی ... گریه ... نکن ... بذار ... چشماتو ببینم . -رادوین. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>