eitaa logo
شهداءومهدویت
6.9هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 رادوین🍀 سرم باز درد میکرد و چشمانم از فرط اینهمه درد باز نمیشد. لعنت به این دختر. هر قدر فکرم را بیشتر درگیر خودش میکرد ، سر دردم بیشتر میشد. و کار از فشار ساده ی سر انگشتان دستم بر روی خطوط پیشانیم ، گذشت. اما با همه ی این احوال ، قلب کوفتی ام هنوز داشت از جمله ی اخر ارغوان ، شکاف های ریزی بر تنه ی خود احساس میکرد. " رامش از من خواسته هیچ محبتی رو ازت دریغ نکنم " من احمق فکر میکردم بعد از یک عمر زجر ، حالا یک نفر پیدا شده که مرا دوست دارد. مرا بخاطر خودم میخواهد... همین رادوین عصبی و تند مزاجی که ، هستم... همینی که پشت هر لحظه ی اخمش ، کوه کوه درد نهفته... همینی که پشت فریادهایش ، التماس های روزهای کودکیش فریاد میکشد... منی که از بچگی با درد کتک های پدرم بزرگ شدم ... خوب میزد. آنقدر که به گ و ه خوردن میافتادم. دست و پایش رو میبوسیدم و التماس میکردم اما نه... باز لبخند میزد و از دیدن گریه ام لذت میبرد و میزد. من یکی خوب میدونستم که چرا مادر به ارغوان حسودی میکرد. من یکی میدانستم که گذشته ی مادر ، همین حال الان ارغوان بود. فقط من. فقط من لعنتی و حتی رامش هم نمیدانست. و چه خوب که ندانست و این زجر را نکشید... ندانسته از درد تنهایی و درد ، مریض شد... اینهمه دانستن جز تخریبم چه میکرد. حق داشتم به خدا که سر به بیابان بگذارم از آن گذشته ی تاریک ... اما سرم را گرم کردم با مهمانی هایی که کسی مرا ، دیوانگی های پدرم را ، و زجر مادرم را و حال خراب خودم را نمیدانست. من بودم و خاطرات تلخم ، من بودم و گذشته ای تاریک ، گذشته ای که شاید هیچ کس جز من و مادر از آن خبر نداشت. هنوز صدای التماس های مادرم در گوشم بود و خواهش هایی که با گریه ادا می کرد و خنده های پدر که در نقطه تاریک ذهنم باقی مانده بود. من تنها شاهد ماجرا بودم ... تنها کسی که می دانست پدر چگونه وحشیانه مادر را کتک میزد . از همان بچگی همه چیز را می دانستم و کم‌کم با این خاطره های تلخ بزرگ شدم . و حالا اصلاً با منطق من جور در نمی آمد که کسی بتواند تا این حد مهربان باشد . با منطق منو مادر جور در نمیامد که کسی پای مردی با این حد از عصبانیت و خشونت بماند...که اگر میشد چرا مادرم نماند.... شناخت این دختر برای من آنقدر ناشناخته بود که گاهی اوقات فکر میکردم به اندازه شناخت عجایب جهان برایم ناممکن است ...اگر میپذیرفتم که او صبورتر از مادرم است یعنی باید ارغوان را تایید میکردم و اگر نمپذیرفتم که هنوز محبت ، عشق و کلماتی که میشود به بار مثبت دل کوچکشان اعتماد کرد ، هست ، باید چنگ میزدم به دفتر خاطراتم و ریز ریز صفحاتش را پاره میکردم که چرا پس مادر من نتوانست با عشق و محبت پدرم را آرام کند. این دختر انگار آمده بود تا تمام زندگی مرا بهم بریزد... تمام معادلات مرا... اما به هر حال حسی که در نگاهش بود را دوست داشتم . آرامشی خاص که تمام عمر به دنبالش دویده بودم . یک تپش قلب کوچک در نگاهش جاری بود که تمام عمرم به دنبالش حسرت خوردم . من هیچ وقت همچین نگاهی را در چشمان پدر و مادرم ندیده بودم و این حد از محبت را از هیچ کدام از آن دو نچشیده . اصلا تک تک عکس العمل های این دختر در مقابل رفتار سرد و خشن من ، برایم سوال بود و جواب اینهمه سوال فقط داشت اتش میشد به سینه ای که بی دلیل چند وقتی بود که عذاب وجدان میگرفت. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>