eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... هرقدر مقاوم باشی ، هر قدر صبور باشی ، هر قدر محکم باشی ، وقتی آفتی چون شک به جان پیکر عشقت میافتد ، وقتی پیله های تردید ، دور تا دور قلبت تنیده میشود ، بی اختیار قضاوت میکنی ، حالا چه درست یا نادرست. دلم خیلی شکسته بود. من پای همه ی نقاط تاریک زندگی رادوین مانده بودم و حالا سهمم از زندگی با او این بود ؟! اما چیزی در قلبم بود که خوب داشت از رادوین حمایت میکرد. شاید وکیل مدافعش بود! _اگه بهت علاقه نداره چرا بهت وکالت طلاق داده ؟! چرا واسه یه شب ، فقط یه شب که پیشش نبودی ، ازت دلخور شد ؟! ...اگه حرفهای آیدا درسته ، چرا رادوین اونقدر که بی تاب توئه ، و بی تاب آیدین نیست ؟! چرا دنبال بهونه ای برای دیدنش نیست و در عوض دنبال بهونه واسه باتو بودنه ؟! این تناقض ، این تضاد ، این تقابل قلب و فکرم داشت دیوانه ام میکرد.صدای بلند آیدا را از پشت در اتاقم شنیدم که گفت: _باشه ارغوان خانم... بزودی بازم همو میبینیم حالا یا توی محضر یا تالار. چشم بستم تا بشکند بغض سالها سختی. باید حرف میزدم. با کسی که همیشه شنونده بود . همیشه ی همیشه. وضو داشتم. یعنی همیشه وضو داشتم. در تمام طول مدت درمان رادوین عادت کرده بودم که دائم الوضو باشم. شاید برای اینکه در مقابل عکس العمل هایش باید آنی تصمیم میگرفتم یا آنی سکوت میکردم ، و کدام آدمی از خطا مبراست ؟ میخواستم هر لحظه از خدا بخواهم که کمکم کند و هر روز با همان طهارت ، ذکر نامش را زیر لب زمزمه میکردم : " یا عزیز و ذو العِزّ و االِقتدار اَعِزْنی " و شاید اصلا معجزه ی همین ذکر بود که مرا نزد رادوین عزیز کرد. آهی کشیدم و برای فرار از هر فکری چادر نمازم رو سر کردم و سر سجاده ام که گوشه ی اتاق پهن بود ، قامت بستم به دو رکعت نماز حاجت. خودم هم نفهمیدم چطور پای هر کلمه ای از قرائتم گریستم. آخر نماز که رسیدم ، بغضم بلند شکست. سر سجاده ام گریستم و شاید کمی بلند تر از نجوا لب گشودم به شکایت : _خداااا... با بنده ات ساختم... با همه چی... همه ی تضادهاش ، با همه ی تناقض های بینمون ، صبور شدم ، با رفتار تندش ، سکوت کردم ، با گذشته ی.... و نشد که حتی به زبون بیاورم. _خدایا من در عوض صبرم فقط یه چیز ازت خواستم ،... خواستم قلب همسرم برای من بتپه ، خواستم یه عشق واقعی بینمون باشه... خواستم در عوض همه اون ساعت هایی که زهر صبرم رو مزه مزه میکردم ، بهم آرامشی بدی برای تمام عمرم... اما حالا... نگو ارغوان... به حکمت خدا اعتراض نکن... مگه وقتی یه برگ خشک میخواد از یه درخت بیافته ، نباید خدا اجازه ی این سقوطش رو بده ؟ مگه نه اینکه تو از خدا آرامش خواستی ، مگه نه اینکه خدا گفته من اونقدر مهربانم که بدی های بنده هامم با من حساب کنید ، ازتون به قیمت خوبی میخرم ؟ ... پس نگو... شکایتش رو به خدایی که خودش شاهد و ناظره ، نکن. سجاده ام رو جمع کردم. نماز حاجت واجب که نبود ؟ وقتی من حاجتی دارم ، سر به سجده میگذارم با دو رکعت نماز مستحبی . پس روا نبود حاجتی رو که خودش بهتر از من میدونست ، ریز ریز بیان کنم. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>