🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_نود_سه.....
نفسهای تندش را در هوای خفه ی اتاق خالی کرد و لحظه
ای نگاهش را از من نگرفت و من فقط منتظر صدای بسته
شدن در خانه بودم تا اعلام رفتن منیر خانم را داشته باشد.
و در خانه با ضرب بسته شد. چه به موقع! چون رادوین
چنان فریادی کشید که انگار تمام روزهای از یاد رفته ام
دوباره جلوی چشمانم زنده شد.
_هی ورد گرفتی وکالت طلاق بده ، واسه این بود که دنبال
بهونه میگشتی ؟ ... یه ماهه ناز میکنی ، قهر میکنی ، هی
من خر ، لال شدم ، من هیچی به روت نیاوردم ، هی گفتم
خسته است ، کلافه است ، حالا بهونه ات چیه ؟ ... میخوای
بگی آیدا با کفش اومده تو خونه ی من و طلاق میخوای ؟
... چی برات کم گذاشتم عوضی ؟ ... چی ؟
چشم بستم تا نبینم صورت قرمز شده از عصبانیتش را. به
سختی با آرامش جواب دادم :
_خواهشا بحث ما رو به وکالت طلاق ربط نده... الان بحث
ما سر آیداست... این دختر خاله ی شما چکاره ی زندگی
منه ؟ ... بهم وکالت طلاق دادی که خیالم راحت باشه تا
بری راحت باهاش بگردی ؟... اصلا اگه به خودم گفته
بودی از زندگیت میرفتم ، چرا واسطه اش کردی ؟
اخمش محکم شد:
_چی چرت و پرت سر هم میکنی واسه خودت!
چشم در چشمش محکم و بلند گفتم :
_چرت و پرت نیست رادوین.... من کی از دردام باهات
حرف زدم ، کی بهونه اومدم ، کی ؟ تو حتی نمیدونی دردم
چیه ، ... همش میریزم تو خودم... بهت نمیگم... دلخور
میشم نمیگم ، ناراحت بشم نمیگم ، این تویی که اصرار
میکنی بگو... الانم اگه اینجوری نمیکردی نمیگفتم.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>