eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... _بهت میگم واسم اَدا نیا کثافت.... به خدا که دلم میخواست بدانم علت این کارش چه بود ؟ ولی هرچه در افکارم دست و پا میزدم چیزی پیدا نمیکردم و او میزد و من بعد از آن یک ماهی که تمام گریه هایم را خفه کردم و فریاد هایم را قفل سکوت زدم ، این یکبار نتوانستم و در بین سیلی هایش صدایم بلند شد: _بگو چکار کردم که میزنی ؟ ... فقط بگو چکار کردم. همراه صدای من ، صدای فریاد های رادوین و حتی جیغ های ایران خانم و خاله توران هم بلند شد. این اولین باری بود که در صدای ایران خانم التماس را میشنیدم : _جان من درو باز کن... رادوین جان... پسرم.... بخاط من درو باز کن. اما جیغ های ایران خانم هم گاهی گم میشد در بین صدای فریادهای پر از خشم رادوین. و من هنوز همچنان میپرسیدم بلکه جوابی قانع کننده بشنوم : _آخه چکار کردم ؟! و آنقدر زد و ناسزا گفت که خسته شد. نفس کم آورد. عقب عقب رفت و در بین نفس زدن هایش با نگاهی که دل از سر و صورت خونیم نمیکند گفت : _میگم رو اعصابمی... میگم دیوونه ام نکن عوضی... و چقدر بد میلرزید! من فشارم افتاده بود یا او و محکم تکیه زد به در و من سرم را روی زانوان بغل کرده ام گذاشتم و با صدایی که به زحمت خفه اش کرده بودم ، میگریستم. حاال تنها فریاد ایران خانم و توران خانم بلند بود. _خاله جان ، رادوین.... _رادوین مادر درو باز کن. و رادوین در را باز کرد و اولین نفر از در خارج شد. فقط خاله توران دنبالش رفت و ایران خانم همان جلوی در به من خیره ماند. این اولین باری بود که میدیدم نگاهش برایم دلسوزی میکند و چقدر آنروز اولین ها زیاد شده بود! جلو آمد. حتما میخواست تذکر بدهد که چرا مدام بین فریادهای رادوین ، پرسیدم ؛ چرا میزنی ؟ اما مقابلم نشست. دو زانو و به صورتم خیره شد. این طرز نگاهش به من حدید بود! هنوز خودم ندیده بودم که چه بالیی سرم آمده که در نگاه ایران خانم دیدم. آنقدر قابل ترحم شده بودم که با آه غلیظی بغضش را فرو بخورد و بگوید : _میگم رادوین مریضه... میگم باید اون قرصا رو بخوره تو هی بگو نه... دیدی اثر نخوردن قرصا چیه ؟... دیدی چطور بیخودی توهم میزنه که تو مقصری ؟! صدای گریه ام بلند شد و یکدفعه سرم رفت سمت آغوش ایران خانم. اگر مادر شوهر بود ، اگر کنایه میزد ، اگر دل خوشی از من نداشت ، ولی مادر که بود. حتما حالم را میفهمید. سرم را در بغل گرفت و آهسته توی گوشم گفت : _حاال آروم باش... من یه شربت بهش میدم آروم میشه... آروم که شد خودش پشیمون میشه... تو فعال فقط دور و برش نباش که باز بهت کلید نکنه... اصال امشب برو اتاق ته راهرو ، اون اتاق رامشه... امشب برو اونجا بخواب ، هر چی تو رو نبینه بهتره...فردا خودش سراغت میاد. سرم که از آغوش ایران خانم بلند شد ، چشمم به آیدا افتاد که کنار در به تماشای صورت خونیم ایستاده بود و عجب کیفی کرده بود حتما.... چرا ؟! پشت چشمی نازک کرد و عمدا بلند گفت : _حقته حتما... ببین چی گفتی که پسرخالم اینجوری بهم ریخته. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>