🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_هشتاد_هفت.....
توی هر مهمانی خانوادگی ما کنار رادوین مینشست ، گاهی
حتی برای مسافرت ها هم برای ما تعیین تکلیف میکرد.
البته نمیخواستم زیادی رادوین را هم نسبت به او حساس
کنم چون گاهی حرفش را میپذیرفت و گاهی نه ، اما
موضوع از وقتی جدی تر شد که یک روز....
شنیده بودم وقتی همه چیز خوب پیش میرود یه طوفانی
بزرگ در راه است. و من چند وقتی بود که از زندگیم خیلی
راضی بودم.
رادوین آنقدر مسئولیت پذیر شده بود که با تولد رادین ،
خودش را نمونه ی کامل یه پدر مهربان کرده بود. تمام
اوقات فراغتش را برای من و رادین صرف میکرد. خبری از
مهمانی های مجردی و دوستانش نبود ، خیلی ها با او
حرف زدن ، از پری گرفته تا کیوان و فرزین بلکه او را به
این مهمانی ها برگردانند ولی ایدئولوژی رادوین این بود که
یا نباید پدر شد یا باید نمونه ی کاملی از یک پدر مسئول
بود.
خودم هم باور نمیکردم ، خأل نبود یک پدر واقعی در زندگی
رادوین بتواند آنقدر او را مسئول و مهربان کند تا هرآنچه را
که خودش در دوران کودکی ، حسرت آنرا داشته ، حالا
فرزندش ، نداشته باشد.
البته سهم دکتر افکاری را در پرورش فکری رادوین نسبت
به رادین ، نباید فراموش میکردم.
او حتی نسبت به خطاهای بچگانه ی رادین هم خیلی
مقاومت میکرد تا عصبی نشود.
و من.... منی که روزی حتی جرأت مخالفت با رادوین را و " بله " چشم "
نداشتم و دایره ی لغاتم به دو کلمه ی
" ختم میشد ، حالا گاهی اظهار نظر میکردم ، قهر میکردم
، و او خوب یاد گرفته بود چطور راضی ام کند.
اما آنروز وقتی همراه منیره خانم قصد تمیز کردن اساسی
خانه را داشتم اتفاقی افتاد.
رادوین داشت حاضر میشد تا به کارگاه جواهر سازیش برود
که دکمه ی آخر پیراهنش را بستم و با لبخند گفتم :
_خب آقای خوش تیپ من ، قرارمون که یادت نرفته ؟
تاج ابرویش را بالا داد و با اخم قشنگش که حالا ترسی
برایم نداشت ، ترکیب کرد :
_قرار ؟! .... کدوم قرار ؟!
_اینکه به رادین گفتی شب میبریش این پاساژه که وسایل
بازی داره ، اینکه به من گفتی ، شام مهمونتم.
با همان ترکیب اخم و تعجب سرش را از گردن ، خم کرد و
پایین کشید سمت صورتم و لحنش را جدی کرد ولی بدون قصد جدیت.
گفت یعنی خر به این قشنگی از کجا میخوای پیدا کنی ؟
_اِ ... رادوین نگو تو رو خدا عزیزم... یعنی هرکی به زن و
بچه اش میرسه ، خره ؟ این چه تفکریه که داری!
_هر کی نه ، ... ولی من خر شدم وگرنه باید الان
مینداختمت گوشه اتاق و یه دست کتکت میزدم
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>