🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_پنج
همه جا خون بود.سرخ و غلیظ. بوی گند خون داشت حالم رو بهم میزد. اما با همه ی اینها میخندیدم. چراااا ؟ نمیدانستم. مادر میگریست و صدای گریه اش با خنده های هیستریک من تناقضی شدید ایجاد کرده بود. التماس میکرد. فقط التماس. برای چی نمیدانم.
اما بالاخره التماس هایش غالب شد. زانوهایم سست شد ، افتادم مرز همان خونی که کف زمین پخش شده بود. و نگاهم دقیق تر شد. من!!... نه.... من نمیتوانم.... چرا کور شدم... چرا ندیدم....
فریادی کشیدم و از خواب پریدم.
چنان فریادی که ارغوان را هم بیدار کرد. فوری برق اتاق رو زد که فریاد کشیدم :
_خاموشش کن.
سرم باز پر از باروت بود که با همان نور کور کننده ی چراغ اتاق ، منفجر شد. دو طرف سرم را گرفتم که ارغوان گفت:
_چی شده رادوین ؟... فقط خواب دیدی.... میخوای مادرتو بیدار کنم؟
با سر انگشت اشاره ام داشتم شقیقه هایم را مالش میدادم . پر فشار و پر قدرت که در اتاق با ضرب باز شد. حتما مادر بود که دو روزی بود خدا را شکر از اون مسافرت کوفتی برگشته بود.
بی اونکه فرصت حرف زدن بهش بدم فریاد زدم :
_یه قرص بهم بده...
صدایش را شنیدم که به ارغوان گفت :
_تو با من بیا.
و بعد هر دو رفتن و من به زور از روی تخت پایین اومدم. و با دردی که داشت از سرم به گردنم میزد ، در اتاق راه رفتم. کلافه ام میکرد این سردرد لعنتی که حتی نمیدانستم از کجا نشات میگیرد ، تحملم از دست رفت که باز نعره کشیدم :
_چی شد پس ؟
ارغوان در اتاق رو باز کرد و یه لیوان آب با یه قرص سمتم گرفت. یه باریکه بیشتر نمیدیدم چون انگار چشم باز میکردم انگار سرم منفجر میشد.
برگشتم سمت تخت که مادر گفت:
_بگیر بخواب رادوین جان... ارغوان میاد پیش من.
تا خواستم حرفی بزنم خود ارغوان با تعجب پرسید :
_چرا ؟!
و من که اصلا دنبال علت اینکار مادر ، آنهم در آن حال و روزم نبودم ، فریاد زدم :
_گمشید بیرون فقط.
مادر و ارغوان از اتاق رفتند تا من دراز کشیدم دوباره روی تخت . باز افکاری درهم در سرم پیچید. میان گنگ و مبهم هایش ،صداها ، خاطره هایی تاریک داشت در سرم شکل میگرفت که طبق معمول نمیدانستم این خاطره ی کدام روز و کدام ساعت است .
" نگاه کن... اینو ببین.... هر چی میگم تکرار کن.... تو چیزی ندیدی.... تو حرفی نمیزنی... تو امروز رو فراموش میکنی... انگار هیچ اتفاقی نیافتاده... تو توی ماشینت از خواب بیدار میشی... تو به فکر مهمانی بعدی هستی... فقط مهمانی بعدی. "
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>