eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 عصبی از این حرفش گفتم : _نه فقط تو خوبی که همش با دوستات داری دوره میچرخی ! خندید و برخاست : _تو چه مرگت شده؟! مهمونی هفته‌ی پیش که نیومدی ، دیگه تو بازار و خیابون هم نمی‌گردی ، دیگه دنبال لباس و مد و کیف و کفشم نیستی ...چته ؟! سوال خوبی بود ،اما جوابش در حد اعتقادات رادوین نبود. تنها به گفتن یک جمله اکتفا کردم و جواب دادم : _دیگه حالم بهم می‌خوره از اینهمه تکرار ...مهمونی ، لباس ، مد ...دوباره مهمونی لباس ، مد ، یعنی هیچ تفریحی دیگه نداریم ؟! پوزخندش نشان از فلسفی بودن کلامم داشت یا تناقض فکری با باورهایش ! چند قدمی جلو آمد و مقابلم ایستاد : _خب ...تو واسه چی حالا می‌خوای من با برادر دوستت آشنا بشم ؟! _خب یه آدم خاصه ... کلا دوست من یه آدم خاصه . _آهان خاصه یعنی بیشتر از ما پول داره یا بیشتر از ما مهمونی میده ؟ کلافه نگاهش کردم : _رادوین ..اصلا دوست من اهل این حرفا نیست ... یه زندگی ساده ولی قشنگ دارن ، یه خانواده‌ی مهربون و صمیمی هستند ....خیلی رفتاراشون ،حرفاشون حتی طرز نگاهشون با زندگی ما فرق داره . دستی به شانه‌ام زد و گفت : _ببین ... برو پایین به مامان بگو ، همین الان حاضر بشه تو رو ببره دکتر. پایم را با حرص زمین کوبیدم: _رادوین . _مرگ رادوین ...اگه با ما فرق دارن ، من واسه چی باید باهاشون آشنا بشم ؟! اینا که اصلا از جنس ما نیستن ! نفهمیدم چرا عصبی شدم و گفتم : _آره از جنس ما نیستن چون ما مهمونی‌هامون شده سپری واسه مخفی کردن چهره‌ی زشت زندگیمون ...واسه محبتی که توی زندگیمون نیست واسه کمبودهایی که گرچه از نظر مالی نیست و از نظر عاطفی و روحی هست . صدای خنده‌اش عصبی ترم کرد: _تو مغزت ترک خورده ! ...دیشب خواب افلاطون یا سقراط ‌رو ندیدی ؟! چرخیدم سمت در و از این بحث بی‌ثمر، دستگیره را گرفتم که گفت : _ولی برایم جالب شد ...تفریح بامزه‌ای می‌تونه باشه ...بریم دو تا آدم مریخی ببینیم که چطور تونستند مغز تو رو شستشو بدن . با آنکه در دلم ذوق کردم اما حتی سرم را هم سمتش برنگردانم و در همان حالت گفتم : _اگه قراره دنبالم راه بیافتی تا بی‌ادبی و بی‌احترامی کنی و آبروی منو ببری همون نیای بهتره. جلوتر آمد و سرش را از کنار گوشم خم کرد : _آخ آخ خانم مودب ! ناراحت شدی؟ ... باشه ... یه قرار بذار یه کافی شاپی جایی. _اهل کافی شاپ نیستن . صدای فریادش بلند شد : _نکنه قراره با هم یه سفر راهیان نور بریم ؟.. .یعنی چی اهل کافی شاپ نیستن ! نیم تنه‌ام چرخید سمتش و گفتم : _توی پارک نزدیک خونمون چطوره ؟ _اهل کافی شاپ نیستن بعد اهل پارک هستن ؟! _نمی‌دونم شاید اونم قبول نکنن باید ببینم چی میگن . کلافه چنگی به موهایش زد و چشمانش را با کنجکاوی تنگ کرد و گفت : _ اوه مای گاد ... یعنی این دوتا آدم فضایی ‌رو باید دید واقعا ! گوشه‌ی لبم بالا رفت : _بهش زنگ می‌زنم باز نه نیاری و بگی امروز نمی‌تونم ، فردا کار دارم . اخم کرد و گفت: _ پررو نشو ...وقتی حرف می‌زنم رو حرفم هستم . از اتاقش که بیرون زدم ، از شدت ذوق دو دستم را مشت کردم و با خوشحالی از ،تصور دوستی رادوین و امیر ذوق زده زیر لب گفتم : _جونمی جوون . بچه بودم .آنقدر بچه بودم که با آنکه لیسانس گرفته بودم اما فکر و ذهنم با واقعیت‌ها مطابقت نداشت . 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>