🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_هفتم
رامش
عشق برای من معنی نداشت . یک کلمه ی سه حرفی بی معنا و مفهوم که شايد افسانه ای بیش نبود. هیچ وقت به یاد نداشتم که مادرم یا پدرم کلمه ای رو به زبان بیاورند که نمادی از این کلمه باشد . نه تنها عشق بین آنها وجود نداشت ، بین من و پدرم یا مادرم هم نبود انگار. آنقدر که با درد معده و مشکلاتش ، بارها از اقدام به پزشک خودداری کردم و تنها به خوردن برخی داروهای معده ی رایج ، مثل امپرازول و... خوددرمانی کردم.
چیزی در زندگی من جز پول و رفاه و تفریح ،حرفی برای گفتن نداشت . پول بود اما حوصله ی درمان درد ساده ی معده ام نبود. چرا ؟ ... چون نه تنها من ، بلکه نه مادرم ، نه پدرم ، هیچ کسی نگران حالم نمیشد که اجبار کند ، که چرا درد معده ام ، آرام شدنی نیست.
جنجال ها ی پدر و مادرم و دعواهایی که نه من چیزی از موضوعش می دانستم نه رادوین ، همیشه بود و بود و تنها راه فرار ما از این جنجال ها یک چیز بود. فرار ، قرار ، تفریح .
در عوض نبود محبت ، جیبم پر پول بود و باخریدهایی بی خودی وقتم را می گذراندم تا یادم برود که موقع برگشت به خانه باید چه صحنه ای را ببینم .میز شکسته و دلی خرد شده .دل مادرم که باید کنج خانه زانو بغل می کرد و می گریست تا آرام شود و پدری که از خانه می رفت و گاهی چند روز از او خبری نمی شد .
اما وقتی با ارغوان آشنا شدم انگار تمام معادلاتم در مورد زندگی عوض شد.
آقای صابری پدر ارغوان ، مرد مهربان و خوشرویی بود.
همان بار اولی که او را دیدم آنقدر مرا تحویل گرفت که هل شدم . مادر ارغوان ، نرگس خانوم هم زن با محبتی بود که در همان یک ساعتی که خانه شان بودم با کلی تشریفات و پذیرائی مرا شرمنده می کرد.
اما نه مادر و نه پدر ارغوان ، به اندازه ی برادرش امیر ، نتوانست مرا تحت تاثیر قرار دهد. همان بار اولی که او را دیدم دلم را باختم .
به معنای تمام شیفته اش شدم .فقط چند ثانیه ، ناخواسته نگاهم کرد و بعد با یک معذرت خواهی از خانه بیرون رفت و من در ذهنم مجذوب تحلیل چهره اش شدم . جدی ، مودب ولی با وقار . آن چند ثانیه برای تحلیل کم بود. مگر چند دقیقه نگاهش کردم که بتوانم دقیق او را توصیف کنم . راز این جذابیت خدادادی که هم در صورت ارغوان بود و هم برادرش ، را از زبان ارغوان شنیده بودم .پدر ارغوان ، آقای صابری ، مردی مذهبی و متعهد بود. از آن دسته مردانی که واقعا مذهبی بودند نه اینکه یه انگشتر عقیق دست کنند و یه تسبیح بدست بگیرند و با مهر داغ کرده روی پیشانی ،نمادی از سجود برای خداوند را به رخ بنده هایش بکشند . ارغوان خیلی از پدرش تعریف می کرد و من تک تک آن تعریف ها را درظاهر و باطن آقای صابری می دیدم . در الفاظ کلامش ، در نگاه محجوبش و حتی در صحبت هایش با نرگس خانم و یا صدا کردن دخترش ارغوان . ارغوان می گفت پدر و مادرش براي آنکه فرزند صالح و سالم داشته باشند ، چهل روز عبادت کردند.
خودش که می گفت منظور ازعبادت ، چله ی خاصی است که پدرش خیلی به آن معتقد بود . از جمله خواندن یس و زیارت عاشورا و سوره یوسف و نماز حاجت .
و بعد از باردار شدن مادرش ، پدرش به شدت در غذا و خوراکی های او مراقبت خاصی داشت به نحوی که به هر غذا و خوراکی او دعایی می خواند و بی وضو پای سفره نمی نشست و بی وضو غذایی نمی خورد . یا درسه ماهگی چهل روز سوره یوسف را به سیب سرخ خواند و هر روز یک سیب سرخ به همسرش میداد که برای جمال و کمال فرزند مفید بود و یا خوردن میوه هایی چون ، گلابی ، به برای زیبایی فرزند . و آنچنان که ارغوان توضیح می داد ، به این باور رسیده بودم که چهره ی دلنشین و زیبای او و برادرش که در همان نگاه اول ، انسان را مجذوب خودش میکرد ، تنها می تواند موهبتی خدادادی باشد . در عوض تمام آن دعاها و مراقبت های ویژه ، همین تفاوت های ساده ی زندگی خانواده ی صابری با خانواده ام بود که مرا مجذوب خانواده ی صابری کرد.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>