M........S:
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_پنجاه_سه....
به زحمت با دستان سرد و لرزانم چادرم را سر کردم و از آن
خانهی تاریک و نحس فرار .
صدای ظریف قاشق و چنگال ، با ظرف های بلور و
شیشهای سرمیز، مثل سمفونی گوش خراشی بود که به آن
همه جدیت نوازندگانش که دور میز نشسته بودند تا این
سمفونی را بنوازند، عادت نداشتم .
چنگالم را آرام درون بشقابم حرکت دادم سمت آن تکهی
جوجهای که حتی دلم نمیخواست مزهاش را بچشم .
اما دزدانه سرم کج شد سمت رادوین ... نگاهش کردم
...جدی وخشک بود.
آنقدر که هیچ حسی توی صورتش ندیدم ، حتی الاقل
اخمی که به عدم رضایتش از آن غذا ربط دهم .
نفسم را فوت کردم از این تحلیل نافرجام که صدای ایران
خانم شنیده شد :
_غذاتو بخور .
سرم خالف جهت چرخید سمتش .
اشاره ای به بشقابم کرد و من باز سر به زیر انداختم که
اینبار صدای رادوین برخاست :
_شب مهمونی دعوتم .
ایران خانم خیلی رسمی گفت :
_خوبه ...حال و هوات عوض میشه .
نگاهم در همان دایرهی بشقابم بود که شنیدم :
_تو هم با من میآی .
سرم باز بلند شد . شک کردم با من بود یا نه که نگاه
متعجب ایران خانم را همراهم دیدم !
_من ؟!
بی بله یا خیر ادامه داد:
_لباس که داری حتما ؟
_من آخه ..اصال ..اینجور جاها نمیرم .
یکدفعه چنان نگاهم کرد که حس کردم تمام گوشت تنم
آب شد :
_کاری نکن ایندفعه واقعا خفهات کنم ...نشنیدی شوهرت
چی گفت ؟گفتم میآی بگو چشم .
ماتم برده بود.اصال باورم نمی شد .
آخر من چرا ؟ که ایران خانم با چنگالش به من اشاره کرد:
_اینو میخوای ببری که چی بشه ؟
_زنمه ...نبرمش ؟
ایران خانم خونسرد گفت :
_نه.... هزار تا خوشگلتر از این دور و برت هستتد ...تازه
این اصال اینجور جاها نرفته باعث درد سرت میشه .
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>