eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... چشمانم را بستم و زیر لب گفتم : " یا عزیزُ ذوالْعِزِّ وَ الْاِقْتِدار ، اَعِزْنی... یادم بود که مادر همیشه این ذکر را می‌گفت حتی لحن تلفظ الفاظش یادم هست . از معنی ذکرش می‌خندیدم و می‌گفتم : _آخه تو که تو دل آقا جونم جای خودتو باز کردی دیگه واسه چی می‌خوای عزیز بشی ؟ و مادر لبخند می‌زد و می‌گفت : _یه زن باید هر روز پیش همسرش عزیز باشه ... عزیزتر از ثانیه‌ی قبل حتی . " در اتاق را باز کردم .می‌خواست جایی برود .داشت پیراهنش را می‌پوشید که جلو رفتم... یکدفعه چرخید سمتم و عصبی فریاد زد : _هیچی نگو اگه می‌خوای زنده بمونی . ترس را در قلبم و چهره‌ام پنهان کردم و دست دراز کردم سمت یقه‌ی پیراهنش و درحالیکه آهسته یقه‌ی لباسش را مرتب می‌کردم گفتم : _می‌آم. نمی‌دانم از برخورد دستان سرد من با گردنش ماتش برد و یخ زد یا از حرفی که شنید ! شایدم ذکری که گفتم داشت اثر می کرد ! با تامل دکمه‌های براق الماس مانند پیراهنش را که می‌درخشید از شفافیت ، می‌بستم : _این پیراهنت خیلی بهت می‌آد. اخمی کرد که با آنکه چشمانم روی دکمه‌های پیراهنش خشک بود اما از چشمانم دور نماند : _تو دیوونه‌ای واقعا ! یک ساعت پیش داشتم خفه‌ات می‌کردم ، حالا اومدی دکمه‌ی پیراهنمو ببندی ؟! لبخند زدم . کاش بغضم نگیرد و نگرفت . _خودت جوابشو می‌دونی ...گفتی همسرمی ...گفتی باید مطیعت باشم ... این همون حرفیه که از پدرم یاد گرفتم ... هستم ... پس مطیع همسرم هستم ...می‌آم . _دستم انداختی ! می‌دونی چی می‌گم ؟! می‌دونی کجا می‌خوام برم ؟! می‌دونی اونجا آدما چه شکلی ظاهر می‌شند؟! بعد با پوزخندی سرش را از من برگرداند . دو دکمه‌ی دیگر بیشتر نمانده بود برای حرف زدن که گفتم : _می‌دونم ... فقط ...فقط یه خواهش دارم ... یه ... التماس . سرش را باز سمتم چرخاند. دکمه‌ی آخر را بستم و سرم بالا آمد. در چشمانش که به نظرم زیبا بود اما پر از خشم یا التهابی خاص یا شایدم تعجب از شناخت ناممکن من ، خیره شدم . _بذار اون طوری که خودم می‌خوام لباس بپوشم. صدای بلند خنده‌اش تمام اتاق را برداشت . چرخید و پشتش را به من کرد: _تو دیوونه‌ای ... با اون چادر و پوشیه !وای چه فیلم طنزی می‌شه امشب ... می‌خوای منو مسخره کنند! جمله‌ی آخرش ‌رو فریاد زد که گفتم: _همین حالا هم خیلی‌ها می‌دونن که من همسرتم و اگه قصد مسخره داشتند حالا هم مسخره کردند ... بذار همونی باشم که هستم . ماتش برده بود .زل زده در چشمانم ، حتی پلک هم نمی‌زد که باز گفتم : _رادوین ... من ... من به اسمت ایمان دارم ... معنی اسمت ...تنها امیدی بوده که داشتم تا پا توی این خونه بذارم ... خونه ای که به قول خودت ، شکنجه‌گاه منه ...! اخم ظریفی ابروانش را بهم نزدیک کرد که با لبخندی که کاش معجزه می‌کرد گفتم : _جوانمرد ... معنی خیلی قشنگیه ، مگه نه ؟ اخمش بیشتر شد که یکدفعه فریاد کشید : _چی فکر کردی دیوونه ؟ منو نمی‌تونی خام خودت کنی ؟ کور خوندی . 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>