🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_یازدهم
کاملا میتوانستم عصبانیت امیر را پشت آن چهره ی به ظاهر خونسردش ، ببینم. و در دلم برای ارغوان که موقع بازگشت باید ، غر زدن های او را تحمل میکرد ،دعا کردم.
رادوین هم ما را به یک فست فودی همان اطراف دعوت کرد .ارغوان و من پشت یک میز نشستیم و او و امیر میز جلوی ما. این هم ایده ی امیر بود . اینهمه تعصبش روی ارغوان برای من ستودنی بود.
من و ارغوان یه پیتزای پپرونی سفارش دادیم و امیر و رادوین را نمیدانم. ارغوان دور و برش را نگاهی کرد و چون پشت سرش میز رادوین و امیر بود و کسی چهره اش را نمیدید ، پوشیه اش را بالا زد و گفت :
_امروز واقعا گرمه.
نگاهم روی صورتش ماند. پوست سفیدش با ان چشمان عسلی سرمه کشیده و آن لبان درشت و سرخ ، واقعا به اسمش می امد. سفارشات که رسید ، مجبور شد چند لحظه ای سر برگرداند و بعد از رفتن پیشخدمت ، با چشمک گفت :
_هوس پیتزا کرده بودما.
تازه اولین گاز از برش مثلثی شکل پیتزا را زده بود و هنوز دندان های ردیفش روی تنه ی نحیف و باریک برش کوچک پیتزا بود ، که رادوین بالای سرمان ظاهر شد و ما را غافلگیر کرد :
_خانوما چیزی کم و کاست ندارید ؟
مطمئن بودم که رادوین عمدا اینکار را کرد. حتما دیده بود که ارغوان پوشیه اش را بالا زد و آمده بود تا تعریف های مرا با چشم خودش ببیند که دید.
ارغوان انقدر غافلگیر شد که خشکش بزند و دندان هایش روی برش پیتزا بماند و نگاه رادوین خیره اش.
اما طولی نکشید که تکه مثلثی شکل پیتزا را از کنار لبانش دور کرد و از شر نگاه همچنان خیره ی رادوین ، سر پایین انداخت :
_ممنون ... شرمنده کردید.
و رادوین با لبخندی دندان نما :
_خواهش میکنم ، ... نوش جان ... امری بود در خدمتم.
و رفت سر میز خودشان که امیر کمی چرخید سمت میز ما و با صورتی قرمز از عصبانیتی که انگار شعله ور شده بود گفت:
_ارغوان دیرمون میشه ، زود باش.
_چشم
حتی اجبار چشم گفتنش در صدایش مشهود بود که حتما اگر نمیگفت امیر همانجا یقه ی رادوین را گرفته بود.
همان یک برش پیتزا سهم ارغوان شد و بخاطر برادرش و عصبانیتی که انگار داشت آتش یک دعوا میشد ، برخاست ، از رادوین تشکر کرد و همراه هم رفتند. با رفتن اندو ، رادوین سمت میزم امد و گفت:
_این داداشه دیوونه اس بابا.
_نخیر شما زیادی بی غیرتی .
_جمع کن... غیرت چیه ، چنان برگشته سمت خواهرش زود باش که انگار داریم شکنجشون میکنیم .
با حرص توی صورتش گفتم:
_کی بهت گفت بیای سر میز ما ؟ من اگه کم و کاستی بود بهت میگفتم.
رادوین تکیه زد به پشتی صندلی اش و جواب داد :
_ خب حالا ... گفتم بیام ببینمش این دوست فضایی ات رو ... چی شده مگه .
_هیچی... فقط داداشش دیگه نمیذاره با منم بیرون بیاد .
_بره بمیره اون داداشش با اون تیپ و ژستش... خودشو چنان واسم گرفته انگار پسر رئیس جمهوره!
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>