eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... 󠀼ارغوان یک بیت شعر ساده ، به اندازه ی کل ثانیه های عمرم ، به من انرژی بخشید. رادوین هیچ وقت از احساسش حرف نمیزد. من هم اصرار نمیکردم. اعتقادم این بود که اعترافی که با اصرار بیان بشه ، با اختیار هم انکار میشه. اما وقتی صبح اونروز ، از خواب بیدار شدم و همون یک بیت شعرش رو که توی دفترخاطراتم نوشته بود خوندم ، لبریز از شوق شدم. انگار هزار هزار پروانه دوره ام کردند و با بالهای رنگینشون ، دور سرم چرخیدند. حالم قابل وصف نبود اصلا ... من بعد از شش سال زندگی پر درد سر و البته مشترک ، داشتم یک بیت شعر ساده از همسرم میدیدم که عمدا توی دفترچه خاطراتم نوشته بود تا بخوانم. شاید هزار بار همان بیت تکراری را با خودم زمزمه کردم ، بلکه از میان کلماتش به حس و حال درونی رادوین برسم. اما چیزی از کلمات این شعر به ذهنم نمی رسید جز ارغوان ، ارغوان ، ارغوان . تمام حسم این بود که ، اسم من برای رادوین ، شاید نمادی از عشق باشد اما این که ، حس رادوین نسبت به من چه بود ، هنوز از آن خبر نداشتم . با انرژی که ، از آن بیت شعر گرفته بودم صبحم را آغاز کردم . به مادر زنگ زدم و حال رادین را پرسیدم . امروز باید سراغ رادین میرفتم. دلم برای رادین تنگ شده بود . با آن که فقط یک روز و نصفی پیش مادر بود ، اما انگار او را به اندازه یک هفته ندیده بودم . چندین بار به موبایل رادوین زنگ زدم اما جواب نداد و در آخر پیام دادم : " سالم عشقم .... من میرم خونه مادرم دنبال رادین ، تو هم بیا دنبال ما ، بعد از ظهر رادین رو ببریم پاساژ بازی ، بهش قول دادی ، منتظرتم . " و بعد راهی شدم . مادر بیشتر از من نگران بود و آن دو روز خیلی خودش را نگه داشته بود که به من زنگ نزد . اما با دیدنم ، اولین چیزی که پرسید این بود: _حال رادوین خوبه ؟ و من جواب دادم : _بله خدا را شکر ... حالش خوبه و امروز رفته کارگاه. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>