🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ__دویست_بیست_سه .....
ارغوان
یک بیت شعر ساده ، به اندازه ی کل ثانیه های عمرم ، به
من انرژی بخشید. رادوین هیچ وقت از احساسش حرف
نمیزد. من هم اصرار نمیکردم. اعتقادم این بود که اعترافی
که با اصرار بیان بشه ، با اختیار هم انکار میشه. اما وقتی
صبح اونروز ، از خواب بیدار شدم و همون یک بیت شعرش
رو که توی دفترخاطراتم نوشته بود خوندم ، لبریز از شوق
شدم. انگار هزار هزار پروانه دوره ام کردند و با بالهای
رنگینشون ، دور سرم چرخیدند.
حالم قابل وصف نبود اصلا ... من بعد از شش سال زندگی
پر درد سر و البته مشترک ، داشتم یک بیت شعر ساده از
همسرم میدیدم که عمدا توی دفترچه خاطراتم نوشته بود تا
بخوانم.
شاید هزار بار همان بیت تکراری را با خودم زمزمه کردم ،
بلکه از میان کلماتش به حس و حال درونی رادوین برسم.
اما چیزی از کلمات این شعر به ذهنم نمی رسید جز ارغوان
، ارغوان ، ارغوان .
تمام حسم این بود که ، اسم من برای رادوین ، شاید نمادی
از عشق باشد اما این که ، حس رادوین نسبت به من چه
بود ، هنوز از آن خبر نداشتم .
با انرژی که ، از آن بیت شعر گرفته بودم صبحم را آغاز
کردم . به مادر زنگ زدم و حال رادین را پرسیدم . امروز
باید سراغ رادین میرفتم. دلم برای رادین تنگ شده بود . با
آن که فقط یک روز و نصفی پیش مادر بود ، اما انگار او را
به اندازه یک هفته ندیده بودم . چندین بار به موبایل
رادوین زنگ زدم اما جواب نداد و در آخر پیام دادم :
" سالم عشقم .... من میرم خونه مادرم دنبال رادین ، تو
هم بیا دنبال ما ، بعد از ظهر رادین رو ببریم پاساژ بازی ،
بهش قول دادی ، منتظرتم . "
و بعد راهی شدم . مادر بیشتر از من نگران بود و آن دو روز
خیلی خودش را نگه داشته بود که به من زنگ نزد . اما با
دیدنم ، اولین چیزی که پرسید این بود: _حال رادوین خوبه
؟
و من جواب دادم :
_بله خدا را شکر ... حالش خوبه و امروز رفته کارگاه.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>