eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
25 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... می دانستم که طاقت دیدن اشک هایم را ندارد وگرنه خوب می دانست که باید گریه کنم تا آرام شوم . اما انگار نمیخواست جلوی نگاهش گریه کنم ، چون باز بهم می ریخت و شاید عذاب وجدان و پشیمانی اش دو برابر میشد. شام همان جا ماندیم . در یکی از فست فودی های پاساژ که به کودکانی که از آن فست فودی خرید میکردند ، بادکنک های رنگی میداد. رادوین غذا سفارش داد . یک پیتزا ، سیب زمینی سرخ کرده ، قارچ سوخاری ، ساالد با مخلفات ویژه ، اما چه زمان بدی را انتخاب کرده بود برای این همه غذا ، چون اصلا اشتها به خوردن نداشتم . دلم میخواست زودتر به خانه برگردیم ، رادین بخوابد ، تا ساعت ها این هق هق های مانده در گلویم را جایی دورتر از رادوین خالی کنم. وقتی به هیچ کدام از مخلفات ، آن پیتزای پر رنگ و لعاب ، قارچ سوخاری یا حتی سیب زمینی سرخ کرده یا حتی سالاد ، لب نزدم ، رادوین آنقدر عصبی شد که دیگر حتی با من حرف هم نزند. قهر کرده بود . به خانه برگشتیم و خسته بودیم. اونهمه بازی که هم زمان گرفت و هم نیرو ، رادین را چنان خسته کرد که زودتر از همه خوابید. زودتر از آنچه فکرش را میکردم . اما من بیدار بودم . سمت اتاقم رفتم. لباس عوض کردم و بی حوصله ، چادر و مانتوام را روی زمین انداختم. یک تاپ و شلوارک پوشیدم و خواستم از اتاق خواب بیرون بروم که رادوین جلوی در ظاهر شد. دو دستش را به چارچوب در گرفت و پرسید: _ کجا ؟ از نگاه چشمان پر جذبه اش فرار کردم و گفتم : _بزار امشب پیش رادین بخوابم ... شاید شب بترسه و بیدار بشه . _ لازم نیست ...خوابیده ... بیدارم نمیشه ، تو هم همین جا بخواب . کاش اجازه می داد که از اتاق بیرون بروم و جایی دورتر از اتاق خواب ، جایی که صدایم را رادوین نمی شنید ، راحت گریه میکردم . اما جدیت رادوین نمی گذاشت که خلاف نظرش رفتار کنم. مجبور شدم باز به اتاق برگردم . کلافه بودم . نه می خواستم روی تخت دراز بکشم ، نه اصال نمی خواستم بخوابم . رادوین لباسش را که عوض کرد باز نگاهش بهانه گیر شد : _چرا دراز نمیکشی پس ؟ مجبور شدم روی تخت دراز بکشم. خودش هم آمد و به کمر روی تخت دراز کشید و در حالی که نگاهش به سقف اتاق بود ، گفت: _ تو اخلاق گند منو میشناسی ... تو میدونی من رو چی حساسم ... تو میدونی چجوری سگ آدم میشم ... پس واسه چی از من دلخور میشی؟ .... هنوز نمیدونی همه این حساسیت و عصبانیت ها ، همه این داد و بیداد ها ، میتونه با یه اشک تو ، ناراحتی تو ، دلخوری تو ، دو برابر بشه . و چرخید روی دست راستش و درست روبروی من ، خیره به من ، ادامه داد: _خوب لامصب ... چی میشه یه تیکه پیتزا میخوردی ! چی میشد یه قاشق از اون بستنی رو میخوردی ! چرا هی میخوای با من لج بازی کنی ؟ چرا میخواهی حرصم بدی ؟ اصلا نمی توانستم اون لحظه حرف بزنم . انگار مغزم هم از کار افتاده بود. تنها حرفی که به ذهنم رسید، این بود که بدون تفسیر و توضیح بیشتر ، بگویم: _رادوین تو خوبی ، میدونم ... میدونم وقتی عصبانی میشی ، بعدش آروم میشی ، میخوای جبران کنی ... خوبم جبران می کنی ... اما امروز من اصلا نتونستم اون لحظه رو که جلوی چشمام رو گرفته بود ، از ذهنم دور کنم ... همون لحظه ای که تو رادین رو زدی ...این اولین بار بود که میزدیش . عصبی بود . شایدم عصبی شد و با لحن حق به جانبی گفت : _خوب من پدرشم ، چه اشکالی داره یه وقتایی از من کتک بخوره . 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>