eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
25 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 یک هفته‌ایی از عقدمان گذشت. آماده شده بودم تا طبق معمول هر روز ساعت هفت کمیل بیاید و با هم به محل کارمان برویم. ساعتم را نگاه کردم پنج دقیقه ایی تا هفت مانده بود. پیراهنی را که در این یک هفته برای کمیل دوخته بودم را داخل کیسه ی هدیه‌ی دسته دار زیبایی گذاشتم. پیراهن پاره‌ی کمیل را به سوگند داده بودم تا شبیه همان رنگ و طرح پارچه‌ایی برایم بخرد. البته پارچه‌ایی که سوگند خریده بود کمی رنگش فرق داشت. نتوانسته بود مثل آن گیر بیاورد. امروز می خواستم پیراهن را به کمیل بدهم و یک جورهایی هنرم را هم به رخش بکشم. نگران بودم که نکند فیت تنش نباشد، یا دوختم توی تنش ایرادی داشته باشه. چنددقیقه ایی جلوی درایستادم. از دوردیدم که لبخندبه لب پشت فرمون نشسته و چشم از من برنمیدارد. جلوی پایم ترمز کرد. همین که سوار ماشین شدم بعد از سلام واحوالپرسی، پرسید: –ازکی جلوی درمنتظرید؟ –سه چهاردقیقه ایی میشه. لبخندش محوشد. –دیگه جلوی درنیایید، من همین که رسیدم بهتون زنگ میزنم و میگم که پایین بیایید. –چرا؟ قیافه ی مهربانی به خودش گرفت. –نیا خانم، چون بادیگاردت بهت میگه. تعجب زده نگاهش کردم. انگار یک آن تصمیم گرفت صمیمیت بیشتری خرجم کند. –شمادیگه زیادی نگرانید. به طرفم چرخید و جزجزء صورتم را از نظر گذراند و بعد دستش را نزدیک صورتم آورد و چندتارمویی که ازکنار روسری‌ام بیرون امده بودند را با انگشت داخل فرستاد. –کار از محکم کاری عیب نمی کنه خانم خانما. چقدرم روسریت رو همیشه قشنگ می بندی. خیلی بهت میاد. حالا چرا مغنعه‌ی اداره رو نمی‌پوشی؟ نگاهم ازچشمهایش به روی یقه‌اش لغزید، قلبم یک آن غافلگیرشد، گرمای انگشتهای دستش باصورت یخ زده ام حس خوبی به من داد. ازکارش خجالت زده شدم و آرام گفتم: – گاهی می پوشم، ولی کلا مغنعه رو دوست ندارم. چهارسال دانشگاه درس خوندم، حتی یک روزم مغنعه نپوشیدم. سایه‌بان ماشین را پایین زدم تا روسری ام را مرتب کنم وباخودم زمزمه کردم. –موی کوتاه این دردسرهارم داره دیگه، مدام میان بیرون. همانطورکه ماشین را راه می انداخت گفت: –اصلا بهت نمیادموهات کوتاه باشن. آهی کشیدم و با حسرت گفتم: –خیلی بلندبود، کوتاهش کردم. –عه؟ چه کاری بود، آخه چرا؟ سرم را پایین انداختم. –یه وقتهایی لازمه دیگه، واسه رشد بهتر. مهربان تر از همیشه نگاهم کرد. –من که تا حالا بدون روسری ندیدمت، ولی کلا به نظرم موی کوتاه خیلی بهت بیاد. امروز کمیل چرا اینطوری حرف میزد؟ درست می‌گفت تو این مدت هر دفعه همدیگر را دیدیم حجاب داشتم. البته نه با چادر ولی روسری سرم بود. طوری که صدای همه درآمده بود و خودم هم عذاب وجدان گرفته بودم. شاید کمیل به این نتیجه رسیده که رفتار خودش باعث می‌شود که من با او راحت نباشم. احتمالا امروز تصمیم دیگری برای رفتار با من گرفته بود. 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>