eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
در مسجد مقدس جمکران هنگام دعای ندبه دعای گوی همکانالی عزیز هستم🌹جاتون خالی🌹
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ بوی عطر یار دارد جمعه ها وعده دیدار دارد جمعه ها جمعـه ها دل یاد دلبر می کند نغمه یا ابن الحسن سر می کند #السلام‌علیڪ‌یاصاحب‌الزمان‌عج💚 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀 🍁 با هزار دردسر تمرکزم را برای پر کردن دقیق سوالات برگه جمع کرده بودم که صدایی آشنا به گوشم خورد: _جناب سروان .... سرم بالا آمد . همان پسر مغرور و غیرتی . برادر ارغوان بود به همراه مرد میانسالی که سخت نبود تاحدس بزنم که پدرش است . همراه بدرقه ی سربازی که روی سینه اش نوشته شده بود" بهروزی " وارد اتاق شدند .نگاهم روی صورت هر دو بود.امیر با اخمی جدی ولی پدرش نگران . تکیه زدم به پشتی صندلیم و بی خیال پرکردن برگه ی شکایتم شدم .نگاهم بیشتر جذب غرور آن پسر پاپتی شده بود که جناب سروان گفت : -خب ایشون پسر مقتول آقای عالمیان هستند و همینطور که میبینید دارند برگه ی شکایتشون رو پر می کنند . پدر ارغوان نفس پر از اضطرابش را از سینه بیرون داد و به سختی به کلمه گفت : _پسرم .. باخشم گفتم : _خوشبختانه پسر شما نیستم . نگاه عصبی امیر سمتم آمد ولی توجهی نکردم و گفتم : - چطور دخترتون تونست وارد خونه زندگی ما بشه و پدر منو به قتل برسونه با چه نیتی ؟؟؟........ مطمئن باشید از خون پدرم نمیگذریم . باید دخترت تقاص پس بده . حالا بلند شید از جلوی چشمم برید دور شید تا اعصاب و روانمو بیشتر از این خط خطی نکردید . امیر عصبی سرش را از من برگرداند که پدرش دستش را محکم گرفت ، گویی این عمل ، نشان از حرفی داشت " آرام باش " . و بعد خودش گفت : _ببین پسرم من و شما خوب میدونیم که از این اتفاق چرا افتاده ...دختر من به دعوت دوستش ، که خواهر شما باشه اومده توی اون خونه ، ولی میبینه که فقط پدر شما تو خونه است ، اتفاقی میافته که مجبور به دفاع از خودش میشه ...قصدش فقط دفاع از خودش بوده . آن ظاهر آرام و آن ریش های بلند ، آن تسبیح میان دستش ، همه حالم را بهم زد. اینهمه تظاهر مرا هم خام نمیکرد . پوزخند زدم وگفتم : _دفاع از خود بوده یا کشتن یه آدم بیگناه . صدای امیر بلند شد .سکوتش را محکم شکست . طرفم خیز برداشته بود که فریاد کشید : -بیگناه ! همچنین میگی بیگناه انگار نعوذبالله معصوم بوده ، پدر شما قصد تجاوز به خواهر منو داشته آقا . نیشخند زدم تا خودم را کنترل کنم. لزومی نداشت برای حقی که قانون به من میداد با آن ها بحث کنم : _خب آره ...این فکر بدی نیست ، حالا که هم پدر من مرده و هم نمیتونه از خودش دفاع کنه ، شما میتونی هر نسبتی که بخوای بهش بزنی ، متجاوز ، بی حیا ... دیگه چی ؟ خواهر شما هم حتما دختر پیامبر! جمع کنید این حرفا رو ....فکر کردید با دو متر ریش و یه وجب تسبیح می تونید منو راضی کنید ؟ مطمئن باشید ما تقاص خون پدرمون رو میگیریم . امیر برخاست و فریادش با صدای جناب سروان بلند و مخلوط شد : _تو یه عوضی ...امثال تورو خوب میشناسم ...توی کثافت کاری شنا میکنید و دم ازحق و حقوقتونم میزنید . -بشینید آقا ... بهروزی ... بهروزی . سرباز ی که همراهشان وارد اتاق شده بود و به کسری ازثانیه جلوی در آمد : _بله قربان . این آقایون فعلا بیرون باشند . با زور و اجبار جناب سروان و سرباز وظیفه ، آن دو از اتاق خارج شدند . من ماندم و باز برگه ای که جلو رویم بود و سردردی عجیب که میخواست چشمانم را کور کند . 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
❣سلام ای مونس تنهایی من ❣سلام ای همدم همیشگی دلتنگی غروب همه جمعه های من کی میرسد به صحن حضورت صدای من؟ دیگر دلم برای شما پر نمی زند برگردو بال تازه بیاور برای من غیر ضرر برای تو چیزی نداشتم حتی نیامده است به کارت دعای من اشکت اگر به نامه ی اعمال من نبود بخشش نبود شامل "یاربنا"ی من یک شب میان سینه زدن ها و گریه ها مهری بزن به نامه ی کرب و بلای من @shohada_vamahdawiat
‌🌷مهدی شناسی ۲۰۹🌷 🌹...و موضع الرسالة...🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🔶ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﺧﺼﻮﺹ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﯾﮏ ﺳﺨﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ‌:«ﺇِﻥَّ ﺍﻟْﺈِﻧﺴَﺎﻥَ ﺧُﻠِﻖَ ﻫَﻠُﻮﻋًﺎ. ﺇِﺫَﺍ ﻣَﺴَّﻪُ ﺍﻟﺸَّﺮُّ ﺟَﺰُﻭﻋًﺎ، ﻭَﺇِﺫَﺍ ﻣَﺴَّﻪُ ﺍﻟْﺨَﻴْﺮُ ﻣَﻨُﻮﻋًﺎ» (ﻣﻌﺮﺍﺝ/21-20) 🔶ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﺛﺮﻭﺗﯽ،ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ‌ﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ،ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﺪ. ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. 🔶ﺍﯾﻦ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﻃﺒﯿﻌﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﯼ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ؛ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﺍ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻣﺬﻣﺖ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ؟ 🔶ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻤﺎﻝ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﺧﻠﻘﺘﯽ ﺩﺍﺩ. 🔶ﺩﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻣﻦ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﭘﺎﺱ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ.ﭘﺎﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ؟! ﺍﯾﻦ ﺧﻄﺎﯼ ﻫﻨﺪ ﺍﺳﺖ.ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﻮﺕ ﮐﻨﯽ. ﺣﺴﺎﺏ ﺷﺪﻩ ﻫﻢ ﺷﻮﺕ ﮐﻨﯽ و از خودت دورش کنی. 🔶ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﺧﺼﻠﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣا ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﯿﻢ. 🔶 ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﻞ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﯾﻢ. 🔶 ﻣﺜﻞ ﺑﻮﮐﺴﺮﯼ ﮐﻪ به او ﮐﯿﺴﻪ ﺑﻮﮐﺲ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ.ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ‌ ﮐﻨﺪ؟ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﺩ!؟ ﻧﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺑﺰﻥ! ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻗﻮﯼ ﮐﻨﺪ. ﻫﻤﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺸﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﮑﻨﺪ. 🔶ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻢ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﮏ ﻭﯾﮋﮔﯽ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻩ.ﻭﯾﮋﮔﯽ ﺟﻬﻞ،ﻭﯾﮋﮔﯽ ﺑﺨﻞ و... ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻭﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺭﺷﺪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. 🔶ﺍمام زمان علیه السلام ﺗﻌﺎﻟﯿﻤﯽ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻌﺮﺽ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺗﻦ ﺩﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺗﻌﺎﻟﯿﻢ،ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﻏﻨﭽﮕﯽ ﺩﺭ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﻭ ﺷﮑﻔﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. 💖💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از 🥀عکس نوشته ایتا🥀
روزای جمعه کمتر پست میزاریم بیشتر در کنار خانواده باشید🌹🌹🌹🌹
8.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚙️ نجات 🎬روایتی از آزادسازی کارخانجات بزرگ کشور از چنگال بی‌کفایتی‌ها 🚂 ماشین سازی تبریز دولت مردمی؛ ایران قوی 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 سر درد بود و سردرد. معمای قتل پدر ، با آن حرف هایی که رامش صبح همان روز به من زد ، و حرف های مادر ، همه در تناقص بود. چاره ای نبود این تناقص ، تنها یک راه حل داشت و آن قصاص بود. روزهای بدی بود. روزهایی که در تمام عمرم تجربه نکرده بودم . من به آنهمه سردرگمی عادت نداشتم . روال آرام و ساده ی زندگی ام با مرگ پدر بهم ریخته بود . مجبور به تعطیلی موقت کارگاه شدم تا بتوانم از پس بی قراری های مادر بر بیایم . با یک روز تاخیر مجبور شدیم که خبرفوت پدر را اعلام کنیم . اما تنها چیزی که توی آن اوضاع به ذهنم رسید و مادر روی آن اصرار داشت این بود که بگوییم ، پدر در اثر سانحه ی رانندگی از دنیا رفته است .تمام کارهای دادگاه و کلانتری را هم خودم با وکالت از مادرم و رامش به عهده گرفتم . دادگاه یه طور اعصابم را بهم می ریخت ، خانه به نحوی دیگر . روزهای سیاهی بود.آنقدر سیاه که بعد از هفت پدر ، مادر بیمار شد .دکتر می گفت از نظر روحی دچار اختلال شده . مرتب کابوس می دید . عصبی شده بود. فریاد می کشید و من تمام فکر و ذهنم قصاص عامل اینهمه بلا بود بلکه باعث آرامش مادر میشد . اما جلسات دادگاه طبق آنچه فکر میکردم پیش نمی رفت. ارغوان انگار بدتر از مادر من ، حالا روحیش بهم ریخته بود. حتی اعترافات خودش را هم انکار میکرد . یکبار می گفت ، یک ضربه زده و یکبار می گفت نمی دانم ، و بار دیگر بمی گفت ، بیش از یک ضربه به سر مقتول ضربه زده است . دادگاه و جلسات دفاعیه و شکایت همه و همه تا چهلم پدر به طول انجامید . مادر با قرص های آرامش بخش آرامتر شد و رامش افسرده تر و من سرسختانه دنبال پرونده و دادگاه و وکیلم میدویدم . تا حکم ارغوان صادر شد و با عدم رضایت ما، حکم قصاص صادر . البته رامش راضی نمی شد ولی با فریادهای من و مادر رضایتش را جلب کردیم . اما بعد از دادگاه و صادر شدن رای ، جلسه آخر باز سر و کله ی امیر و پدرش و چندریش سفید به خانیمان باز شد . بخاطر حال مادر راهشان ندادم و خودم تا جلوی درب خانه رفتم . پیرمرد مو سفیدی پا پیش گذاشت و با دیدنم گفت : -سلام پسرم ...اومدیم چند کلمه ... هنوز حرفش را نزده گفتم : _ماحرفی برای گفتن نداریم ...دیگه رای دادگاه صادر شده ... خواستم در را ببندم که کفشی بین در و دیوار قرار گرفت .امیر بود. با آنکه خوب می دانست کارشان به رضایت ما گیر است اما از اخم و جدیتش چیزی کم نمی شد . باهمان جدیت گفت : _اگر خواهرخودتم بود همینو می گفتی ؟ خونسرد گفتم : _خواهر من همچین غلطی نمیکنه که اگه کرد ، حقشه قصاص بشه . فشار دندان هایش را دیدم . پایش را پس نکشید و گفت : _دو کلمه بیشتر حرف ندارم . در را باز کردم و درحالیکه دستی به کمر گرفته بودم گفتم : _سریعتر فقط ، مادرم بدحاله نمیخوام بفهمه شما اومدید جلوی در . نگاه پدر ارغوان روی صورتم بود و خواست چیزی بگوید که امیر پیش دستی کرد: -هرچی غیر از قصاص بگید قبوله .... هر چی غیر از قصاص! این خودش اشاره ای بود به حرف های خودم قبل از این ماجرا... 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
خدایا دراین لحظات شب دلهای دوستانم را سرشاراز نور وشادی کن وآنچه را که به بهترین بندگانت عطا میفرمایی به آنها نیز عطا فرما آمین🙏🏻 شبتون بخیر🌹💕💕 🌹💖🌟🌙✨💖🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚 🌷💖🌹🦋❤️🌻