🔹️جانباز شهید
سال91 سمت راست سرش تیر خورده و جانباز شده بود… با شهدا سر و سری داشت. سعی می کرد مخفیانه به خانواده های شهدای ناجا خدمت کند. اولین بار که با هم رفتیم گلزار شهدای مرودشت هنوز دو ماه از ازدواجمان نگذشته بود. به یکی از سنگ نوشته ها اشاره کرد و گفت: ببین من هم اگه شهید بشم می شوم جانباز شهید !
شهید علی اکبر کشتکار از پرسنل نیروی انتظامی هجدهم آبان 95 در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در لامرود فارس به شهادت رسید.
🌹✨ @shohada_vamahdawiat✨🌹
#حجاب
🍃💕خواهرم میدانی شیرینی #چادر در چیست؟
اینکه تو لباس سربازی حجت ابن الحسن را بر تن میکنی😍
این که مولا با دیدنت لبخند رضایت بر لب هایش می آید☺️
و تو دو گوهر گرانبهای خویش را که حیا و عفتت میباشد را حفظ میکنی🥰
با همین یک چادر ساده میدانی به استحکام چند خانواده کمک کرده ای؟💑 👨👩👦👦
میدانی جلوی چه میزان #گناه را گرفته ای؟
🍃❣به خدا قسم اینها با دنیایی قابل تعویض نمیباشن ❤️
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌤
@shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوندا ظهورش دیرگردید
بســی عاشــــق
دراین ره پیــرگردید
بحق مادرش زهرای اطهر
بحق فرق اکبر، حلق اصغر
مهیّاکن تو اسباب ظهورش
منوّرکن تو گیتی را زنورش
اللهم عجل لولیک الفرج
🌸🌿🌸🌿🌸
@shohada_vamahdawiat
#شهید_مهدی_نوروزی........
#صفحه_نهم......
حمید افزود: من بلافاصله کاپشنش را درآوردم تیر به سمت راست سینه اش خورده بود و از آن طرف در رفته بود اما خونریزی بسیار شدیدی داشت و تقریبا همه لباس هایش خون آلود شده بود. با همین حالت هنوز یک خشاب گلوله داشت بازهم شجاعانه ایستاد و تا آخرین فشنگش را هم ایستاده و به زانو شلیک کرد اما دیگر جانی برایش نمانده بود نفسش به شماره افتاده بود و مدام یا حسین می گفت. به من گفت حمید اینجا قتلگاه من است و من همین جا شهید می شوم. سرش را روی سینه ام گذاشتم داداش صدایش زدم و گفتم تو شجاع تر و پهلوان تر از این هستی که سریع شهید بشی گفت نه و حرف هایی برایم زد وصایایی کرد و من فقط گریه می کردم در همین حین همچنان آتش دشمن ادامه داشت.
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#روشنی_مهتاب........
#صفحه_دوم....
نوشته ها را به من مى دهى و مشغول مطالعه آن مى شوم. اين آقا چه حرف هاى عجيبى در اينجا نوشته است...
وقتى همه سخنان او را مى خوانم، رو به تو مى كنم و مى گويم:
ــ اين آقا در اينجا، سؤالات زيادى را مطرح كرده است كه بايد سرِ فرصت به آن جواب داد و اين وقت زيادى مى خواهد.
ــ يعنى شما الآن نمى توانيد جواب بدهيد؟
ــ چرا اين قدر عجله مى كنيد؟ مقدارى صبر و حوصله داشته باشيد. با توكّل به خدا همه اين سؤال ها، جواب داده خواهد شد.
تو خوشحال مى شوى و از جاى خود برمى خيزى و خداحافظى مى كنى و مى روى.
آقاى بسطامى! به سخنان تو فكر مى كنم... من تو را به اين نام مى خوانم: آقاى سُنّى!
تو شهادت حضرت فاطمه(س) را بزرگ ترين دروغ تاريخ مى دانى و مى گويى: "ما معتقديم اين مسأله، بزرگ ترين دروغ تاريخ است و هرگز چنين چيزى صحّت ندارد!".
من بايد به دنبال جواب بروم، بايد حقيقت را بازگو كنم، راهى طولانى در پيش رو دارم، بايد جواب تو را بدهم.
همه مردم شهر در خوابند و من بيدارم! نگاهى به ساعت مى كنم، ساعت سه نيمه شب است، من معمولاً كتاب هاى عربى مى خوانم، شايد بدانى كه كتاب هاى اصلى و معتبر در زمينه علوم اسلامى، به زبان عربى هستند.
از جاى خود برمى خيزم، خوب است به داخل حياط بروم، قدرى قدم بزنم، واى! گويا مى خواهد باران بيايد، من عاشق باران هستم، بوى باران مرا مدهوش مى كند، باران بهارى در اين دل شب با دل من چه مى كند!
زير باران قدم مى زنم، فكر مى كنم، مطالبى را كه خوانده ام در ذهن خود مرور مى كنم. فكرى به ذهنم مى رسد: من بايد جواب آن آقاى سُنّى را از خودِ كتاب هاى اهل سنّت بدهم، بعد از آن به مطالعه كتاب هاى شيعه بپردازم.
نگاهى به قفسه كتاب هايم مى كنم، بيشتر كتاب هاى من، كتاب هاى علماى شيعه است. من فردا بايد به كتابخانه بروم، خدا كند كتاب هايى را كه نياز دارم بتوانم آنجا پيدا كنم!
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59