eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
آقاى سُنّى! تو گفته اى كه چرا تا قبل از سال 1371 شمسى، در تقويم ها، شهادت فاطمه(س) ذكر نشده بود: سال 1371، مجلس، پس از 1400 سال، ناگهان به راز مهمّى پى بردند و آن اين كه حضرت فاطمه فوت نكرده بلكه شهيد شده است. اين جا بود كه نمايندگان مجلس اعلام كردند از اين پس در تقويم ها به جاى وفات از كلمه شهادت استفاده كنند و اين روز را تعطيل اعلام نمودند. تو مى گويى قبل از اين، در تقويم ها نوشته شده بود: "وفات فاطمه(س)". و اين دليل مى شود براى اين كه فاطمه(س) به مرگ طبيعى از دنيا رفته است. حالا از تو سؤال مى كنم: آيا يك قانون است يا فقط درباره فاطمه(س) صدق مى كند؟ نمى دانم منظورم را متوجّه شدى يا نه؟ حرف من اين است: اگر تو در كتابى ديدى كه درباره مرگ يك نفر از كلمه "وفات" استفاده كردند، چه مى گويى؟ آيا قبول مى كنى كه او به مرگ طبيعى از دنيا رفته است. تو در تقويم هاى سال هاى قبل خواندى كه در آن نوشته شده بود: "وفات فاطمه(س)"، و به خاطر همين، نتيجه گرفتى كه فاطمه(س) به مرگ طبيعى از دنيا رفته است و ماجراى هجوم به خانه او دروغ است. خوب، تو هر جا به كلمه "وفات" برخورد كردى، بايد قبول كنى كه منظور از آن مرگ طبيعى است. اكنون با هم كتاب هاى خود شما را مطالعه كنيم! * * * آقاى سُنّى! سال هاست شنيده ام كه شما مى گوييد عثمان مظلوم است، عدّه اى به خانه او حمله كردند و او را كشتند! من اين حرف ها را بارها و بارها شنيده ام. امروز خدا را شكر مى كنم كه با قانون تو آشنا شدم. قانون تو، قانون خوبى است! من مى خواهم به تو جايزه بدهم. آيا مى دانى اين نويسندگان در كتاب هاى خود، عبارت "وفات عثمان" را آورده اند؟ 1 ـ استاد اُندُلسى (قرن پنجم در كتاب التمهيد ج 7 ص 62). 2 ـ استاد سَمَرقَندى (قرن ششم در كتاب تحفة الفقهاء ج 1 ص 248). 3 ـ استاد نَوَوى (قرن هفتم، در كتاب المجموع ج 1 ص 247). اكنون تو بايد طبق همان قانون خودت، قبول كنى كه عثمان هم به مرگ طبيعى از دنيا رفته است. * * * سال هاست كه شما مى گوييد عُمَر به دست يك ايرانى كشته شد، اى واى! عُمَر كشته شد! خليفه پيامبر كشته شد! واقعاً تو قانون خوبى اختراع كردى، گوش كن! اين نويسندگان در كتاب هاى خود عبارت "وفات عُمَر" را آورده اند: 1 ـ استاد بَلاذُرى (قرن سوم در كتاب فتوح البلدان ج 1 ص 364). 2 ـ استاد طَبرى (قرن چهارم در كتاب تاريخ طَبرى ج 3 ص 229). 3 ـ استاد طَبرانى (قرن چهارم در كتاب المعجم الكبير ج 25 ص 86). 4 ـ استاد نَوَوى (قرن هفتم در كتاب شرح مسلم ج 12 ص 205). 5 ـ استاد ذَهَبى (قرن هفتم در كتاب سير اعلام النبلاء ج 5 ص 132). تو بايد قبول كنى كه عُمَر هم به مرگ طبيعى از دنيا رفته است! * * * آقاى سُنّى! يك سؤال از تو دارم: جعفرطيّار (برادر على(ع)) چگونه از دنيا رفت؟ هيچ كس شك ندارد كه او در جنك موته به دست دشمنان اسلام شهيد شد، دشمنان ابتدا دو دست او را قطع كردند و سپس او را به شهادت رساندند. اكنون مى خواهم نكته اى را براى تو بگويم: وقتى به اين كتب شما مراجعه مى كنم، مى بينم كه نوشته اند "وفات جعفر". بيا اين كتاب ها را با هم مطالعه كنيم: 1 ـ استاد حاكم نيشابورى (در كتاب المستدرك ج 3 ص 41). 2 ـ استاد ابن ابى شَيبه (در كتاب المصنف ج 3 ص 256). 3 ـ استاد طَبرانى (كتاب المعجم الكبير ج 2 ص 108). 4 ـ استاد ابن اثير (كتاب اسد الغابه ج 1 ص 289). 5 ـ استاد ذَهَبى (كتاب سير اعلام النبلاء ج 1 ص 212). 6 ـ استاد ابن حَجَر (كتاب الاصابة ج 1 ص 594). اين شش نفر كه نام بردم همه از دانشمندان اهل سنّت هستند، طبق قانون تو، همه آن ها بايد دروغگو باشند، زيرا "شهادت جعفر" را "وفات جعفر" نوشته اند. مى بينم كه تو مى خواهى حرف با من بزنى، تو مى گويى واژه "وفات"، به اين معنى است كه يك نفر از اين دنيا برود، وقتى زندگى فردى به پايان مى رسد، مى گويند او وفات كرده است، فرقى نمى كند او به مرگ طبيعى مرده باشد، يا كشته و شهيد شده باشد. نويسندگانى كه گفتند: "وفات عُمَر" منظورشان، كشته شدن عُمَر بوده است، زيرا كلمه وفات، به معناى كشته شدن هم استفاده مى شود. آنانى كه گفته اند: "وفات جعفر"، منظورشان "شهادت جعفر" بوده است. من حرف تو را قبول مى كنم، امّا تو هم بايد قبول كنى كه اگر زمانى كسانى در تقويم ها نوشته بودند: "وفات فاطمه(س)"، منظور آنان "شهادت فاطمه(س)" بوده است. 🌺🌺🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آقاى سُنّى! دوستان تو قبول دارند كه فاطمه(س) وصيّت كرد كه شبانه به خاك سپرده شود، ولى آنان مى گويند اين وصيّت، نشانه نارضايتى فاطمه(س)نيست، بلكه اين كار علّت ديگرى داشته است: وقتى مردم مدينه مى خواستند مرده اى را به خاك بسپارند، پيكر او را بر روى تخته چوبى مى گذاشتند و به سوى قبرستان مى بردند. فاطمه دوست نداشت هيچ مردى، اندام او را ببيند، براى همين وصيّت كرد كه تشييع جنازه او در شب باشد و على هم به وصيّت او عمل نمود. من از شنيدن اين مطلب خيلى تعجّب مى كنم. وقتى به بررسى و مطالعه مى پردازم، متوجّه مى شوم كه آن ها اصل اين مطلب را از كتاب هاى شيعيان گرفته اند، امّا افسوس كه آن ها مطلب را تحريف كرده اند! من در اينجا اصل مطلب را براى شما نقل مى كنم: روزهاى آخر زندگى فاطمه(س) بود و ديگر اميدى به بهبود او نبود. فاطمه با خود فكر مى كرد، او مى دانست كه مردم مدينه، پيكر مردگان خود را بر روى تخته چوبى مى گذارند و به سوى قبرستان مى بردند، فاطمه(س) دوست نداشت كه بعد از مرگ، مردان نامحرم اندام او را ببينند. يك روز، فاطمه(س) با يكى از زنان چنين سخن گفت: آيا تو مى توانى كارى كنى كه بعد از مرگ من، پيكرم از ديد مردان نامحرم پوشيده بماند؟ آن زن با خود فكر كرد، او سال ها قبل به حبشه هجرت كرده بود و در آنجا ديده بود كه اهل حبشه مردگان خود را در تابوت قرار مى دهند. آن زن به فاطمه(س) اين نكته را گفت و به او گفت كه من براى تو تابوتى آماده مى كنم. فاطمه(س) اين پيشنهاد را خيلى پسنديد و از آن زن خواست تا براى او تابوتى بسازد، آن روز فاطمه(س) در حق آن زن دعا كرد. اين تمام ماجرا بود. اى كسى كه مى گويى آن وصيّت فاطمه(س) براى اين بود كه مردان، پيكر او را نبينند، با تو هستم! تو اين مطلب را از كجا نقل مى كنى؟ دليل اين سخن تو چيست؟ من كه تمام ماجرا را براى تو گفتم، فاطمه(س) براى اين كه اندامش از ديد مردان پنهان بماند، دستور ساختن تابوت داد، تو چرا حقيقت را تحريف مى كنى؟ آرى! راز ساختن تابوت، همان مطلبى بود كه تو گفتى، امّا راز دفن شبانه چيز ديگرى بود. بيا با هم به چند نفر از دانشمندان اهل سنّت مراجعه كنيم و سخن آنها را بخوانيم تا به راز اين دفن شبانه پى ببريم: 1 ـ دِينَوَرى مى نويسد: "فاطمه وصيّت كرد كه شبانه دفن شود، براى اين كه او مى خواست ابوبكر در دفن وى حاضر نشود". 2 ـ صنعانى مى نويسد: "فاطمه شبانه به خاك سپرده شد، هدف على از اين كار اين بود كه ابوبكر بر پيكر فاطمه نماز نخواند، زيرا بين فاطمه و ابوبكر، اتّفاقاتى روى داده بود". 3 ـ ابن ابى الحديد مى نويسد: "ناراحتى و غضب فاطمه از ابوبكر آن قدر زياد بود كه فاطمه وصيّت كرد ابوبكر بر پيكر او نماز نخواند". اين مطالبى را كه نقل كردم، همه از كتب اهل سنّت است. اكنون وقت آن رسديه است كه ماجراى وصيّت فاطمه(س) را از كتب شيعه ذكر كنم: ======👇====== eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 ======❤️======
روزهاى آخر زندگى فاطمه(س) بود، على(ع) كنار بستر همسرش نشسته بود. فاطمه(س) با على اين چنين سخن مى گفت: ــ على جان! تو بايد در مرگ من صبر داشته باشى، يادت هست در روز آخر زندگى پدرم، او به من وعده داد كه من زودتر از همه به او مُلحَق خواهم شد، اكنون موقع وعده پيامبر است، على جان! اگر در زندگى از من كوتاهى ديدى ببخش و مرا حلال كن. ــ اى فاطمه! تو نهايت عشق و محبّت را به من ارزانى داشتى، تو با سختى هاى زندگى من ساختى، تو هيچ كوتاهى در حقّ من نكردى. ــ على جان! از تو مى خواهم كه بعد از من با فرزندانم، مهربانى بيشترى داشته باشى. ــ فاطمه جان! تو به زودى حالت خوب مى شود و شفا مى يابى. ــ نه، من به زودى نزد پدر خود مى روم، على جان! من وصيّت ديگرى هم دارم. ــ چه وصيتّى؟ ــ بدنم را شب غسل بده، شب به خاك بسپار، تو را به خدا قسم مى دهم مبادا بگذارى آن هايى كه بر من ظلم كردند بر جنازه من حاضر شوند. ــ چشم، فاطمه جان! من قول مى دهم نگذارم آن ها بر پيكر تو نماز بخوانند. ــ على جان! من مى خواهم قبرم مخفى باشد. ــ چشم، فاطمه جان! ــ على جان! از تو مى خواهم كه خودت مرا غسل دهى و كفن نمايى و در قبر بگذارى، على جان! بعد از آن كه مرا دفن كردى، بالاى قبرم بنشين و برايم قرآن بخوان، تو كه مى دانى من سخت مشتاق تو و صداى دلنشين تو هستم! على جان! حتماً به سر قبرم بيا! 🌹🌹🍃🍃🍃 @Shohada_vmawiat
تا اينجا به سؤالاتى كه در موضوع شهادت فاطمه(ع) از طرف بعضى از اهل سنّت مطرح شده بود، پاسخ دادم. اكنون مى خواهم خاطره اى را نقل كنم. روزى يكى از دانشجويان از من سؤال كرد: ــ ما شيعيان مى گوييم حضرت فاطمه(س) شهيد شده است، به راستى چه دليلى براى اين مطلب وجود دارد؟ ــ دانشمندان شيعه در كتاب هاى خود درباره اين موضوع مطالب زيادى نوشته اند. ــ از كجا معلوم كه اين سخن آنان درست باشد؟ من شنيده ام كه خيلى از اين حرف ها در زمان حكومت صفويه درست شده است، قبل از حكومت صفويه، اصلاً چنين چيزى مطرح نبوده است. ــ من حديثى از امام كاظم(ع) شنيده ام كه او از حضرت فاطمه(س) به عنوان "شهيده" ياد مى كند. حتماً مى دانى شهيده به خانمى مى گويند كه به شهادت رسيده باشد. آيا سخن امام كاظم(ع) را قبول ندارى؟ ــ اگر ثابت شود اين سخن از امام كاظم(ع) است، حرفى ندارم، امّا از كجا معلوم كه اين سخن واقعاً از امام كاظم(ع) است؟ شيخ كلينى را چقدر مى شناسى؟ آيا مى دانى او بيست سال زحمت كشيد و كتاب "كافى" را تأليف كرد؟ آيا مى دانى بهترين كتاب شيعه، همين كتاب است؟ شيخ كلينى در كتاب كافى جلد اول، صفحه 458 حديثى را از امام كاظم(ع)نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: "فاطمه(س)، صدّيقه شهيده است". شيخ كلينى سال 258 هجرى در روستاى "كلين" در اطرف شهررى به دنيا آمد و در جوانى به قم سفر نمود و سپس به بغداد مهاجرت نمود. همه دانشمندان شيعه به سخنان او اعتماد مى كنند. اين حديثى كه كلينى در كتاب خود آورده است، به سال ها قبل از حكومت صفويه برمى گردد، آغاز حكومت صفويه سال 907 هجرى قمرى است، شيخ كلينى 649 سال پيش از اين تاريخ، از دنيا رفته بود! من اكنون دارم كتاب كافى را مى خوانم. نمى دانم چقدر از علم رجال اطّلاع دارى؟ براى تشخيصِ حديث معتبر از حديث دروغ، از علم رجال استفاده مى كنيم. كلمه "رجال" در اينجا به معناى "افراد" مى باشد، در اين علم به بررسى افرادى كه حديث نقل كرده اند، مى پردازيم. وقتى كه شيخ كلينى يك حديث را از امام كاظم(ع) نقل مى كند، بين شيخ كلينى و آن حضرت، بيش از صد سال فاصله است. شيخ كلينى اين حديث را با اين سه واسطه از امام كاظم(ع) نقل مى كند: 1 ـ استاد عطّار قمّى 2 ـ استاد عَمَركى نيشابورى 3 ـ على بن جعفر عُرَيضى با علم رجال مى توانيم بفهميم كه اين سه نفرى كه بين شيخ كلينى و امام كاظم(ع) واسطه هستند، چگونه انسان هايى بوده اند؟ آيا آن ها راستگو بودند يا دروغگو؟ اگر با استفاده از علم رجال به راستگو بودن همه كسانى را كه يك حديث را نقل كرده اند اطمينان پيدا كرديم، مى توانيم بگوييم كه اين حديث صحيح است. اكنون درباره اين سه نفرى كه بين شيخ كلينى و امام كاظم(ع) واسطه حديث هستند، سخن مى گويم: * واسطه اوّل استاد عطّار قمّى: او در زمان خود، يكى از بزرگ ترين استادان حديث در شهر قم بود. سخنان او همواره قابل اعتماد همه بود. او احاديث زيادى را نقل كرده است. * واسطه دوم استاد عَمَركى نيشابورى: او نيز يكى از استادان بزرگ حديث بود و سخنانش براى همه قابل اعتماد بود. * واسطه سوم على بن جعفر عُريضى: او برادر امام كاظم(ع) است. عُريض، نام منطقه اى در اطراف شهر مدينه است، او مدّت زيادى در آن منطقه سكونت داشت، براى همين به نام "عريضى" مشهور شد. او سخنانى كه از برادرش، امام كاظم(ع) مى شنيد را در كتابى جمع آورى كرد. او مورد اعتماد علماى شيعه مى باشد. اكنون همه كسانى كه حديث بالا را نقل كرده اند به خوبى مى شناسى، آنان از بزرگان شيعه و مورد اعتماد بوده اند. آن ها ستارگان آسمان مكتب تشيّع هستند و دانشمندان شيعه به سخنان آنان اعتماد دارند. تو ديگر مى توانى اين حديث را به عنوان يك حديث صحيح معرّفى كنى، حديثى كه امام كاظم(ع) مى فرمايد: "فاطمه(س)، صدّيقه و شهيده است". مى دانم دوست دارى بدانى كه معناى "صديقه" چيست؟ صديقه به خانمى مى گويند كه به خدا و پيامبر، ايمان زيادى داشته باشد و كردارش، گفتارش را تصديق كند. فاطمه هم صديقه است و هم شهيده! او مظلومانه به شهات رسيد، به راستى چرا بعد از وفات پيامبر اين همه ظلم در حق فاطمه روا داشتند؟ مگر جرم و گناه او چه بود؟ 🌹🌹🍃🍃🏴🏴 ======👇====== eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 ======❤️======
سلام اى فاطمه! سلام اى دختر پيامبر! سلام اى كه خدا بر تو سلام مى فرستد! تو از نورِ خدا خلق شده اى، فرشتگان، همه خادم تو هستند، خدا تو و دوستانت را از آتش رهايى بخشيده است. اين سخن پيامبر درباره توست: " فاطمه از من است و من از فاطمه ام...فاطمه پاره تن من است". در مقابل تو، تمام قد مى ايستاد، دست تو را مى بوسيد. او به تو چنين مى گفت: "پدر به فداى تو باد!". شنيده ام كه هرگاه او دلش براى بهشت تنگ مى شد، تو را مى بوسيد. به راستى چه رازى در ميان بود؟ جواب اين سؤال را شب معراج مى توان يافت! شبى كه پدر تو، مهمان خدا بود... من مى خواهم از آن شب باشكوه سخن بگويم: آن شب محمّد (صلى الله عليه وآله) از آسمان ها عبور كرد و به بهشت رسيد، او در فردوس، مهمان لطف خدا بود. بوى خوشى به مشامش رسيد، بويى كه تمام بهشت را فرا گرفته بود. او رو به جبرئيل كرد و گفت: اين عطر خوش چيست؟ جبرئيل گفت: اين بوى سيب است، 300 هزار سال پيش، خداى متعال، سيبى با دست خود آفريد. اى محمّد! سيصد هزار سال است كه اين سؤال ما بى جواب مانده است، ما دوست داريم بدانيم خدا اين سيب را براى چه آفريده است؟ سخن جبرئيل به پايان رسيد، دسته اى از فرشتگان نزد پيامبر آمدند، آنان همراه خود همان سيب را آورده بودند. صدايى به گوش رسيد: "اى محمّد! خدا به تو سلام مى رساند و اين سيب را براى تو فرستاده است". آرى! خدا سيصد هزار سال قبل، هديه اى براى امشب آماده كرده بود. به راستى هدف خدا از آفرينش آن سيبِ خوشبو چه بود؟ پيامبر آن سيب را خورد و بعد از مدّتى، خدا تو را به او عنايت كرد، خلقت تو از آن سيب بهشتى بود! عايشه (همسر پيامبر) بارها ديد كه پدر تو را مى بوسد، او زبان اعتراض گشود و گفت: ــ اى پيامبر! فاطمه ديگر بزرگ شده است، چرا او را اين قدر مى بوسى؟ ــ فاطمه از آن ميوه بهشتى خلق شده است، من هرگاه دلم براى بهشت تنگ مى شود فاطمه ام را مى بويم و مى بوسم. 💞💞🍃🍃🏴🏴 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
خدا به تو مقامى بس بزرگ داد، هرگاه پيش پيامبر مى رفتى، او تمام قد در مقابل تو مى ايستاد. تو سرور همه زنان مى باشى، تو گل سرسبد گيتى هستى! عدّه اى تلاش مى كنند تا نام و ياد تو فراموش شود، امّا خدا در روز قيامت، مقام تو را بر همه معلوم خواهد كرد، روزى كه تو در صحراى محشر حاضر شوى، چه شكوه و عظمتى خواهى داشت! هزاران فرشته به استقبال تو مى آيند و تو به سوى بهشت حركت مى كنى. و در آن هنگام، نگاه تو به گوشه اى خيره مى ماند، فرشتگان عدّه اى را به سوى جهنّم مى برند، آن ها كسانى هستند كه در دنيا گناه انجام داده اند. تو به آنان نگاه مى كنى و عدّه اى از دوستان خود را در ميان آنان مى يابى، با خداى خويش سخن مى گويى: خدايا! تو مرا فاطمه نام نهادى، و عهد كردى كه دوستانم را از آتش جهنّم آزاد گردانى! خدايا! تو هرگز عهد و پيمان خود را فراموش نمى كنى، از تو مى خواهم امروز شفاعت مرا در حقّ دوستانم قبول كنى. سخن تو به پايان مى رسد، صدايى به گوش مى رسد، اين خداست كه با تو سخن مى گويد: اى فاطمه! حقّ با توست. من تو را فاطمه نام نهادم و عهد كرده ام كه به خاطر تو دوستانت را از آتش جهنّم آزاد گردانم. من بر سر عهد خود هستم! اى فاطمه! امروز همه دوستانت را از آتش عذاب خود آزاد مى كنم تا مقام و جايگاه تو براى همه آشكار شود، امروز روز توست! هر كس را كه مى خواهى شفاعت كن و با خود به سوى بهشت ببر!. و تو دوستان خود را شفاعت مى كنى و آنان همراه با تو وارد بهشت مى شوند. فاطمه جان! تو كه مى دانى من تو را دوست دارم...اكنون مى خواهم قصّه مظلوميّت تو را از كتاب هاى شيعه بنويسم، من مى خواهم براى غربت تو اشك بريزم، اين اشك بر تو سرمايه زندگى من است... من در جستجوى تو هستم، به شهر مدينه مى آيم، صداى هياهويى به گوشم مى رسد، چه خبر شده است؟ از مسجد پيامبر به كوچه مى روم، وارد كوچه مى شوم، به خانه اى مى رسم، مى بينم كه گروه زيادى در آنجا جمع شده اند، هيزم ها را كنار درِ آن خانه قرار مى دهند. 🌹🌹🍃🍃🏴🏴 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
صدايى به گوش مى رسد، يك نفر به اين سو مى آيد، شعله آتشى در دست گرفته است، او مى آيد و فرياد مى زند: "اين خانه و اهل آن را در آتش بسوزانيد". او مى آيد و هيزم ها را آتش مى زند، آتش زبانه مى كشد. چرا او مى خواهد اهل اين خانه را بسوزاند؟ مگر اهل اين خانه چه كارى كرده اند كه سزايش سوختن است؟ صداى گريه بچه ها از اين خانه به گوش مى رسد، چرا همه فقط نگاه مى كنند؟ چرا هيچ كس اعتراضى نمى كند؟ در اين ميان يكى جلو مى آيد، به آن مردى كه هيزم ها را آتش زد مى گويد: ــ اى عُمَر! در اين خانه، فاطمه، حسن و حسين هستند. ــ باشد، هر كه مى خواهد باشد، من اين خانه را آتش مى زنم. خداى من! چه مى شنوم؟ اى مادر مظلومم! خانه تو را مى خواهند آتش بزنند؟ عُمَر امروز قاضى بزرگ حكومت است. او فتوا داده كه براى حفظ اسلام، سوزاندن اين خانه واجب است! چقدر اين مردم بىوفايند، آنان روز عيد غدير با على(ع) بيعت كردند، هنوز طنين صداى پيامبر در گوش اين مردم است: "هر كس من مولاى اويم، على مولاى اوست". به راستى چقدر زود اين مردم عهد و پيمان خود را شكستند و براى آتش زدن خانه تو هيزم آورده اند! هنوز مدّت زيادى از وفات پيامبر نگذشته است، اين مردم اين قدر عوض شده اند! آن ها بارها و بارها ديدند كه پيامبر كنار در اين خانه مى ايستاد و به تو و فرزندانت سلام مى داد. هنوز طنين صداى پيامبر به گوش مى رسد كه فرمود: "خانه دخترم فاطمه، خانه من است! هر كس حريم خانه او را نگه ندارد، حريم خدا را نگه نداشته است". 🌹🌹🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
مادر! چرا مردم اين قدر بى شرم شده اند؟ چرا چنين جنايت مى كنند؟ آتش زبانه مى كشد، تو پشت در ايستاده اى. تو براى يارى حق و حقيقت قيام كرده اى. درِ خانه نيم سوخته مى شود، عُمَر جلو مى آيد، او مى داند كه تو پشت در ايستاده اى. واى بر من! او لگد محكمى به در مى زند. تو بين در و ديوار قرار مى گيرى، صداى ناله ات بلند مى شود. عُمَر در را فشار مى دهد، صداى ناله تو بلندتر مى شود. ميخِ در كه از آتش داغ شده است در سينه تو فرو مى رود. تو با صورت به روى زمين مى افتى، سريع از جا برمى خيزى، صورت تو خاك آلود شده است، رو به حرم پيامبر مى كنى، صداى تو در شهر طنين مى اندازد، پدر را صدا مى زنى: "بابا! يا رسول الله! ببين با دخترت چه مى كنند". على(ع) صداى تو را مى شنود، اينجا ديگر جاى صبر نيست، او به سوى عُمَر مى رود، گريبان او را مى گيرد، عُمَر مى خواهد فرار كند، على(ع) او را محكم به زمين مى زند، مشتى به بينى و گردنِ او مى كوبد. هيچ كس جرأت ندارد براى نجات عُمَر جلو بيايد، همه ترسيده اند، بعضى ها فكر مى كنند كه على(ع) ديگر عُمَر را رها نخواهد كرد و خون او را خواهد ريخت. لحظاتى مى گذرد، على(ع) عُمَر را رها مى كند و مى گويد: "اى عُمَر! پيامبر از من پيمان گرفت كه در مثل چنين روزى، صبر كنم. اگر وصيّت پيامبر نبود، هرگز تو را رها نمى كردم". به همسرت نگاه مى كنى، مى بينى كه مى خواهند او را به مسجد ببرند، امّا او هيچ يار و ياورى ندارد! تو از جا برمى خيزى و در چارچوبه درِ خانه مى ايستى، با دستان خود راه را مى بندى تا آن ها نتوانند على(ع) را به مسجد ببرند. عُمَر به قُنفُذ اشاره اى مى كند، با اشاره او، قنفذ با غلاف شمشير به تو حمله مى كند، خود عُمَر هم با تازيانه مى زند. بازوى تو از تازيانه ها كبود مى شود... عُمَر مى داند تا زمانى كه تو هستى، نمى توان على(ع) را براى بيعت برد، براى همين لگد محكمى به تو مى زند، صداى تو بلند مى شود، تو خدمتكار خود را صدا مى زنى: "اى فِضّه مرا درياب! به خدا محسن مرا كشتند". تو بى هوش مى شوى، آنان اكنون مى توانند على(ع) را به مسجد ببرند... اى مادر پهلو شكسته! برخيز! برخيز كه على(ع) را بردند! مولاى تو تنهاست، برخيز و او را يارى كن! چشمان خود را باز كن! اين صداى گريه فرزندان توست كه به گوش مى رسد، آيا صداى آنان را مى شنوى؟ فرشتگان از ديدن اشك چشمان حسن و حسين تو به گريه افتاده اند. پيكر تو كبود و پهلوى تو شكسته است، امّا بايد برخيزى! عُمَر دستور داده تا شمشير بالاى سر على(ع) بگيرند... او در مسجد فرياد مى زند: "اى ابوبكر! آيا دستور مى دهى تا من گردن على(ع) را بزنم؟". مادر! مادر مظلومم! برخيز! على در انتظار توست! برخيز! اگر على(ع) بيعت نكند، آن ها على را به شهادت خواهند رسانيد... ======👇====== eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 ======❤️======
چشمان خود را باز مى كنى، سراغ على(ع) را مى گيرى، متوجه مى شوى كه على(ع)را به مسجد برده اند. تو از جاى خود برمى خيزى و به سوى مسجد مى روى! پهلوى تو را شكسته اند تا ديگر نتوانى على(ع) را يارى كنى، ولى تو به يارى امام خود مى روى! به مسجد كه مى رسى، كنار قبر پيامبر مى روى و فرياد برمى آورى: "پسرعمويم، على را رها كنيد! به خدا قسم، اگر او را رها نكنيد، نفرين خواهم كرد". عُمَر و هواداران او تعجّب مى كنند، آن ها باور نمى كنند كه تو به اينجا آمده باشى، بار ديگر صداى تو بلند مى شود: "به خدا قسم، اگر على را رها نكنيد، شما را نفرين مى كنم". لرزه بر ستون هاى مسجد مى افتد، زلزله اى سهمگين در راه است، گرد و غبار بلند مى شود، نفرين فاطمه اثر كرده است، همه نگران مى شوند، خليفه و هواداران او مى فهمند كه تو ديگر صبر نخواهى كرد، اگر آنان على(ع) را رها نكنند، با نفرين تو زمين و زمان در هم پيچيده خواهد شد! ترس تمام وجود آنان را فرا مى گيرد، چشم هاى آنان به ستون هاى مسجد خيره مى ماند كه چگونه به لرزه در آمده اند! آرى، عذاب در راه است! آن ها على را رها مى كنند، شمشير از سر او برمى دارند، ريسمان را هم از گردنش باز مى كنند. آرى! تا زمانى كه تو هستى، آن ها هرگز نمى توانند از على(ع)بيعت بگيرند. اكنون على(ع) به سوى تو مى آيد و تو نگاهى به او مى كنى، دست هاى خود را به سوى آسمان مى گيرى و خدا را شكر مى كنى. لبخندى به روى على(ع) مى زنى، همه هستىِ تو، على(ع) است، تا تو زنده هستى، چه كسى مى تواند هستىِ تو را از تو بگيرد؟ 🌹🌹🍃🍃🏴🏴 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹🌹🍃🍃 اكنون ديگر وقت آن است كه فرزندان خود را در آغوش بگيرى، نگاه كن، آن ها چه حالى دارند! آن ها را در آغوش بگير و با آنان سخن بگو: مادر به فداى شما! چرا اين قدر رنگ شما پريده است؟ چرا گريه كرده ايد؟ لحظاتى مى گذرد، ديگر مى خواهى با قبر پدر تنها باشى، از على(ع)مى خواهى كه فرزندانت را به خانه ببرد. تو مى خواهى با پدر سخن بگويى، تو نمى خواهى على(ع) اشك چشم تو را ببيند. دلت سخت گرفته است، جاى تازيانه ها درد مى كند، پهلويت شكسته است، تو مى خواهى راز دل خويش را با پدر بگويى، صبر مى كنى تا على(ع)، فرزندانت را به خانه ببرد. تو با پدر تنها شده اى، آهى مى كشى و مى گويى: يا رسول الله! برخيز و حال دختر خود را تماشا كن! بابا! تا تو زنده بودى، فاطمه تو عزيز بود، پيش همه احترام داشت، يادت هست چقدر مرا دوست داشتى، هميشه و هر وقت كه من نزد تو مى آمدم، تمام قد جلو پاى من مى ايستادى، مرا مى بوسيدى و مى گفتى: "فاطمه پاره تن من است". بابا! ببين با من چه كردند، ببين ميخ در به سينه ام نشاندند، ببين چقدر به من تازيانه زده اند! بابا! تو هر روز صبح در خانه من ايستادى و بر ما سلام مى دادى، امّا آنان همان خانه را آتش زدند. بابا! يادت هست صورت مرا مى بوسيدى! نگاه كن! جاى بوسه هاى تو، كبود شده است، اين جاى سيلى عُمَر است! بابا! تو از كبودى بدن و پهلوى شكسته ام خبر دارى! جاى تو خالى بود، ببينى كه چگونه مرا لگد زدند و محسن مرا كشتند! بابا! برخيز و ببين چگونه مزد و پاداش رسالت تو را دادند! من براى دفاع از على(ع) به ميدان آمدم، وقتى ديدم كه او تنهاست، به يارى اش رفتم. من همه اين سختى ها و مصيبت ها را تحمّل مى كنم و در راه امام خود، همه اين ها برايم آسان است، تو كه مى دانى هيچ چيز براى من سخت تر از غربت و مظلوميّت على(ع) نيست! تو خودت ديدى چگونه ريسمان به گردنش انداختند! جلوى چشم من اين كار را كردند، شمشير بالاى سرش گرفتند و مانند اسير او را به مسجد بردند. اين كارِ آن ها، دل مرا مى سوزاند. تو كه مى دانى اين گريه هاى من، اشك من براى غربت على(ع) است. خوشا به حال تو كه رفتى و نگاه غريبانه على(ع)را نديدى! باباى خوبم! 💕پایان 🌹🌹🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💞💞💞🍃🍃🍃 آن روز، هزاران فرشته به استقبال تو مى آيند و تو به سوى بهشت حركت مى كنى. در آن هنگام، نگاه تو به گوشه اى خيره مى ماند، فرشتگان عدّه اى را به سوى جهنّم مى برند، آن ها كسانى هستند كه در دنيا گناه انجام داده اند. تو به آنان نگاه مى كنى و عدّه اى از دوستان خود را در ميان آنان مى يابى، با خداى خويش سخن مى گويى: خدايا! تو مرا فاطمه نام نهادى، و عهد كردى كه دوستانم را از آتش جهنّم آزاد گردانى! خدايا! تو هرگز عهد و پيمان خود را فراموش نمى كنى، از تو مى خواهم امروز شفاعت مرا در حقّ دوستانم قبول كنى. سخن تو به پايان مى رسد، اين اوج مهربانى توست، تو دوستان خود را تنها رها نمى كنى. صدايى به گوش مى رسد، اين خداست كه با تو سخن مى گويد: اى فاطمه! حقّ با توست. من تو را فاطمه نام نهادم و عهد كرده ام كه به خاطر تو دوستان تو را از آتش جهنّم آزاد گردانم. من بر سر عهد خود هستم! اى فاطمه! امروز همه دوستان تو را از آتش عذاب خود آزاد مى كنم تا مقام و جايگاه تو براى همه آشكار شود. اى فاطمه! امروز روز توست! هر كس را كه مى خواهى شفاعت كن و با خود به سوى بهشت ببر! و تو دوستان خود را شفاعت مى كنى و آنان همراه تو، وارد بهشت مى شوند. * * * هنوز به دنيا نيامده بودى، جبرئيل نزد پيامبر آمد و درباره تو براى پيامبر سخن گفت. جبرئيل به پيامبر خبر داد كه به زودى خدا دخترى به او مى دهد كه نام او در اين دنيا، فاطمه است و در آسمان ها نامش "منصوره" است. "منصوره" در اينجا به معناى "يارى كننده" مى باشد. چه رازى در ميان است فرشتگان تو را "منصوره" مى خوانند؟ جبرئيل براى پيامبر اين راز را آشكار كرد. اين سخن جبرئيل با پيامبر بود: "اى محمّد! دختر تو را در دنيا فاطمه مى خوانند زيرا او و شيعيان او از آتش جهنّم آزاد شده اند. دختر تو را در آسمان ها منصوره مى خوانند زيرا مؤمنان در روز قيامت به يارى او، شادمان خواهند شد". 🌹🌹🌹💞💞💞💞 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آنچه که برای دیدنش به اینجا دعوت شده اید اینجا کلیک کنید👇👇👇👇👇 🌹✨ @Tblig1 ✨🌹 چگـــونه غیبـت نکنیم؟!👇👇 https://eitaa.com/shohada_vamahdawiat/15501 شهیدی که امام زمان(عج)اوراکفن کرد👇 https://eitaa.com/tblig1/48 عاقبت شوخی با نامحرم👇👇 https://eitaa.com/tblig1/19 شهیدی که پس از شهادت چشمانش را باز کرد👇👇 https://eitaa.com/shohada_vamahdawiat/18940 باز شدن قفل با نام حضرت زهرا (س) 👇👇 https://eitaa.com/shohada_vamahdawiat/21933 موضوع های که پیشنهاد میشه حتما بخونید👇😊🌹 (رمان) (رمان) (رمان) دام شیطانی (رمان) 🤹‍♀️ (رمان) حکمت ها 💗 (رمان) (رمان) (رمان) «رمان»