#روشنی_مهتاب
#صفحه_سی_هفت
روزهاى آخر زندگى فاطمه(س) بود، على(ع) كنار بستر همسرش نشسته بود. فاطمه(س) با على اين چنين سخن مى گفت:
ــ على جان! تو بايد در مرگ من صبر داشته باشى، يادت هست در روز آخر زندگى پدرم، او به من وعده داد كه من زودتر از همه به او مُلحَق خواهم شد، اكنون موقع وعده پيامبر است، على جان! اگر در زندگى از من كوتاهى ديدى ببخش و مرا حلال كن.
ــ اى فاطمه! تو نهايت عشق و محبّت را به من ارزانى داشتى، تو با سختى هاى زندگى من ساختى، تو هيچ كوتاهى در حقّ من نكردى.
ــ على جان! از تو مى خواهم كه بعد از من با فرزندانم، مهربانى بيشترى داشته باشى.
ــ فاطمه جان! تو به زودى حالت خوب مى شود و شفا مى يابى.
ــ نه، من به زودى نزد پدر خود مى روم، على جان! من وصيّت ديگرى هم دارم.
ــ چه وصيتّى؟
ــ بدنم را شب غسل بده، شب به خاك بسپار، تو را به خدا قسم مى دهم مبادا بگذارى آن هايى كه بر من ظلم كردند بر جنازه من حاضر شوند.
ــ چشم، فاطمه جان! من قول مى دهم نگذارم آن ها بر پيكر تو نماز بخوانند.
ــ على جان! من مى خواهم قبرم مخفى باشد.
ــ چشم، فاطمه جان!
ــ على جان! از تو مى خواهم كه خودت مرا غسل دهى و كفن نمايى و در قبر بگذارى، على جان! بعد از آن كه مرا دفن كردى، بالاى قبرم بنشين و برايم قرآن بخوان، تو كه مى دانى من سخت مشتاق تو و صداى دلنشين تو هستم! على جان! حتماً به سر قبرم بيا!
🌹🌹🍃🍃🍃
#کانال_شهداء_ومهدویت
@Shohada_vmawiat