eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح روز يكشنبه، هجدهم ذى الحجّه فرا مى رسد، صداى " الله اكبر " به گوش مى رسد . مردم همه در صف هاى منظم پشت سر رسول خدا به نماز مى ايستند . بعد از نماز ، اين كاروان بزرگ ، آماده حركت مى شود تا به راه خود در اين بيابان ادامه بدهد . آفتاب بالا مى آيد و صداى زنگ شترها سكوت صحرا را مى شكند ، كاروان 120 هزار نفرى در دل بيابان پيش مى رود . انتظار در چهره پيامبر موج مى زند ، به راستى كى وعده بزرگ خدا فرا خواهد رسيد ؟ پيامبر منتظر امر مهمّى است. ساعتى مى گذرد ، ما حدود شش كيلومتر از جُحفه دور شده ايم ، آفتاب بر ما مى تابد و تشنگى بر من غلبه مى كند . خداى من ! چه بِركه زيبايى ! چه آب باصفايى ! كنار بركه مى روم و از آب زلال آن سيراب مى شوم و شكر خدا را به جا مى آورم . اينجا غدير خُمّ است. "بِركه زلال "، امّا اينجا سرزمين حجاز است و همه عرب زبانند ، پس بايد اين اسم را به عربى ترجمه كنم ، "بركه زلال" را به عربى "غدير خُمّ" مى گويند . كاروان بايد به حركت خود ادامه دهد . كاش فرصتى بود تا كمى اينجا مى ماندم و صفا مى كردم ! نمى توانم از آبىِ اين آب، چشم برگيرم ! عدّه اى مشك ها را پر از آب مى كنند و به كاروان ملحق مى شوند . پيامبر در حالى كه بر شتر خود سوار است به بركه مى رسد . صدايى به گوش پيامبر مى رسد : (يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...). اى پيامبر ! آنچه بر تو نازل كرده ايم براى مردم بگو كه اگر اين كار را نكنى، وظيفه خود را انجام نداده اى و خداوند تو را از فتنه ها حفظ مى كند . وعده خدا فرا مى رسد ، خدا مى خواهد كنار اين بركه ، مردم را با ولايت آشنا سازد . همان گونه كه آب اين بركه ، تشنگان كوير را جانى تازه مى بخشد ، ولايت على(ع) هم تشنگان مسير كمال را جانى ديگر خواهد مردم از آيه مهمّى كه بر پيامبر نازل شده است خبر ندارند . صداى پيامبر سكوت صحرا را مى شكند : "شتر مرا بخوابانيد ! به خدا قسم ، تا دستور خداى خويش را انجام ندهم از اين سرزمين نمى روم ". شتر پيامبر را به زمين مى خوابانند و پيامبر از شتر پياده مى شود . چهره پيامبر از خوشحالى مى درخشد ، هيچ كس پيامبر را تا به حال اين قدر خوشحال نديده است . مردم ، همه در تعجّبند ، نمى دانند چرا پيامبر دستور توقّف داده است . بايد صبر كنيم تا همه مردم به اينجا برسند، اوّل كاروان چند كيلومتر جلوتر از ما مى باشد ، خيلى ها هم هنوز از ما عقب ترند ، فكر مى كنم كه طول اين كاروان چندين كيلومتر بشود. پيامبر دستور مى دهد تا چند سوار نزد او بروند ، به آن ها دستور مى دهد تا به همه كسانى كه جلوتر رفته اند خبر بدهند كه برگردند . هم چنين پيامبر عدّه اى را مى فرستد تا به آن هايى هم كه عقب هستند خبر بدهند كه زودتر خود را به اينجا برسانند ، همه بايد كنار اين غدير جمع شوند. 🔹🔹🔹🔹🔺🔶🔻🔹🔹🔹🔹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آفتاب بر سر و صورت من مى تابد ، خوب است زير درختانِ كنار بركه بروم . چه درختان سرسبز و بلندى ! اين ها درخت مُغيلان است ، درختى بسيار بلند و خار دار كه كنار بركه هاى اين صحرا روييده است . اين درختان با شاخه ها و برگ هاى انبوه خود ، سايبان خوبى براى مسافران هستند . فضاى سايه اين درختان پر از بوته هاى خار شده است و ما نمى توانيم زير سايه آن استراحت كنيم . شاخه هاى اين درختان هم بلند شده و بعضى از آن ها به زمين رسيده است . پيامبر هم به سوى اين درختان مى آيد ، او نگاهى به اين درختان مى كند و به فكر فرو مى رود . آنگاه چهار نفر از ياران خود را صدا مى زند . سلمان ، مقداد ، ابوذر ، عمّار . پيامبر از آن ها مى خواهد تا بوته هاى خار زير اين درختان را از زمين در آوردند و شاخه هاى اضافى را قطع كنند . آن ها فوراً مشغول مى شوند ، ابتدا بوته هاى خار را از ريشه در مى آورند، خارها به دست آن ها فرو مى رود ، امّا دردى احساس نمى كنند ، زيرا با عشقى مقدّس كار مى كنند . بعد از لحظاتى ، زير درختان از بوته هاى خار خالى مى شود ، امّا هنوز خارهاى زيادى، روى زمين است و ممكن است به پاى كسى برود . پيامبر دستور مى دهد تا زير اين درختان جارو شود ، و مقدارى آب در آنجا پاشيده شود . گوش كن ، اين سخن پيامبر است : "اكنون برويد و سنگ هاى بزرگ بيابان را جمع كنيد و در آنجا منبرى آماده كنيد". معلوم مى شود كه اين سخنرانى بسيار مهم است كه پيامبر دستور داده اينجا اين قدر تميز و مرتّب شود . سنگ ها از بيابان جمع مى شود و در زير يكى از درختان ، روى هم قرار مى گيرد . پيامبر دستور مى دهد تا جهاز و رواندازهاى شتران را جمع كنيم و بر روى سنگ ها قرار دهيم زيرا هنوز ارتفاع منبر آن طور كه بايد بلند نشده است. سرانجام منبرى به ارتفاع يك انسان درست مى كنيم ، يك پارچه زيبا بر روى آن مى كشيم تا اين منبر زيبا و دلنشين باشد ، خوب است پارچه اى هم پشت منبر نصب كنيم تا مانع تابيدن آفتاب باشد . اذان ظهر نزديك است ، پيامبر دستور مى دهد همه مردم در نماز شركت كنند . مردم از آب زلال بركه ، وضو مى گيرند و صف هاى نماز را تشكيل مى دهند ، آن هايى كه زودتر آمده اند در سايه درختان قرار مى گيرند ، معلوم است كه اين جمعيّت 120 هزار نفرى در زير سايه اين درختان جاى نمى گيرند . كسانى كه ديرتر آمده اند در زير آفتاب قرار مى گيرند ، زمين خيلى داغ است ، آن ها مجبورند عباى خود را زير پاهايشان پهن كنند. 🔶🔶🔶🔶🌻🔶🔶🔶🔶 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
نماز ظهر غدير به پايان مى رسد ، پيامبر از جاى خود برمى خيزد ، از چند نفر مى خواهد كه سخنان او را با صداى بلند تكرار كنند تا همه ، سخنان او را بشنوند . پيامبر بالاى منبر مى رود و رو به مردم مى ايستد ، همه ، منتظر شنيدن سخنان پيامبر هستند . او ابتدا از مردم سؤال مى كند :"اى مردم ! آيا صداى مرا مى شنويد ؟ من پيامبر شما هستم" . وقتى مطمئن مى شود كه همه مردم به سخنانش گوش مى كنند ، سخنان خود را آغاز مى كند. ابتدا خدا را به يگانگى ياد مى كند: بِسْمِ الله الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ ستايش خدايى كه يكتاست و شريكى ندارد ، خدايى كه به همه چيز آگاهى دارد ، آفريننده آسمان ها و زمين است . من به يگانگى او شهادت مى دهم و به بندگى او اعتراف مى كنم . اى مردم ! خدا آيه اى را به من نازل كرده است ، گوش كنيد ، اين سخن خدا مى باشد : (يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ ... )"اى پيامبر ! آنچه را كه به تو نازل كرده ايم به مردم بگو و اگر اين كار را نكنى وظيفه خود را انجام نداده اى و خداوند تو را از فتنه ها حفظ مى كند ". مردم ! مى خواهم علّتِ نازل شدن اين آيه را براى شما بگويم : جبرئيل بر من نازل شده و از طرف خدا دستور مهمّى را به من داده است . اى مردم ! من به زودى به ديدار خدا خواهم شتافت و از ميان شما خواهم رفت ، اكنون از شما مى پرسم من چگونه پيامبرى براى شما بودم ؟ اشك از چشمان همه ما جارى مى شود ، آخر چگونه باور كنيم كه پيامبر به زودى از ميان ما خواهد رفت ؟ پيامبر سكوت كرده و منتظر جواب است ، مردم ، همه با صداى بلند جواب مى دهند : "ما شهادت مى دهيم كه دلسوز ما بودى و پيامبر خوبى براى ما بودى ، خداوند به تو بهترين پاداش ها را بدهد !" . اكنون پيامبر على(ع) را صدا مى زند ، و از او مى خواهد به بالاى منبر بيايد ، على(ع) از منبر بالا مى رود و طرف راست پيامبر مى ايستد . پيامبر رو به جمعيّت مى كند و مى گويد : "اى مردم ! من قرآن و عترت خود را به عنوان دو يادگار ارزشمند در ميان شما باقى مى گذارم . مى خواهم بدانم شما بعد از من با اين دو يادگار ، چگونه رفتار خواهيد كرد ". من يك سؤال به ذهنم مى رسد : چرا قبل از اين سخن ، پيامبر على(ع) را كنار خود فرا خواند ؟ 💚💚💚💚💚💚💚💚💚 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
شايد پيامبر مى خواست كه عترت خود را به مردم نشان دهد ، او مى خواست به مردم بگويد كه على(ع) ، محور عترت اوست ! عترت پيامبر كسانى هستند كه در خانه على(ع) هستند ، على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) عزيزان پيامبر مى باشند. عدّه اى در فكر هستند تا عايشه ، دختر ابوبكر را كه همسر پيامبر است به عنوان عترت پيامبر معرّفى كنند !! آن ها قصد دارند تا با تبليغات وسيع عايشه را كنار قرآن قرار دهند ! امّا امروز پيامبر ، على(ع) را كنار خود آورد تا عترت خود را به همه نشان بدهد امروز ديگر براى همه روشن شد كه منظور پيامبر از عترت خود (كه مقامى مانند قرآن دارند) چه كسانى است .آرى، پيامبر در عيد غدير هم به حديث "ثقلين" تاكيد ويژه اى مى نمايند. سخن پيامبر ادامه مى يابد : "اى مردم ! در رفتار خود با عترت من ، خدا را فراموش نكنيد ، مبادا حقّ آن ها را از بين ببريد ! خوب گوش كن ! پيامبر اين جمله را سه بار تكرار مى كند . پيامبر و على(ع) بر بالاى منبر ايستاده اند و همه چشم ها به آن ها خيره شده است . صداى پيامبر بار ديگر سكوت را مى شكند : "اى مردم ! چه كسى بر شما ولايت دارد ؟" پيامبر ، منتظر پاسخ مردم است ، همه فرياد مى زنند : "خدا و پيامبر او" . براى بار دوم پيامبر سؤال مى كند : "چه كسى بر شما ولايت دارد ؟" . مردم دوباره مى گويند : "خدا و پيامبر او" . و بار سوم هم پيامبر همان سؤال را مى كند و مردم همين جواب را مى دهند . همه مسلمانان ، اطاعت از خدا و پيامبر را بر خود واجب مى دانند ، هيچ كس در ولايت خدا و پيامبر شك ندارد . پيامبر دست على(ع) را در دست مى گيرد ، و تا آنجا كه مى تواند دست او را بالا مى آورد و با صداى بلند مى گويد : "مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ; هر كس من مولاى او هستم اين على، مولاى اوست ". سپس پيامبر چنين دعا مى كند: "خدايا ! هر كس على را دوست دارد تو او را دوست بدار ويارى كن ، و هر كس با على دشمنى كند با او دشمن باش و او را ذليل كن ". پيامبر اين سخن خود را سه بار تكرار مى كند. 💐💐💐💐💐💐💐💐💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
پيامبر مى خواهد همه مردم ، على(ع) را ببينند ، براى همين ، بازوىِ على(ع) را با مهربانى مى گيرد و او را بلند مى كند . اكنون على(ع) يك سر و گردن از پيامبر بالاتر قرار گرفته است . پيامبر على(ع) را اين گونه بلند كرده است تا همه مردم ، امام خود را به خوبى ببينند . صداى پيامبر به گوش مى رسد : "اى مردم ! اين على است كه برادر و جانشين من است ، او اميرمؤمنان است و به همه علوم من آگاه است ". و بعد از آن پيامبر مى گويد : "اى مردم آيا شنيديد ؟" . همه صدا مى زنند : "آرى ، اى رسول خدا !" . پيامبر بار ديگر مى گويد : "آيا شنيديد ؟" . بار ديگر مردم جواب مى دهند : "آرى، اى رسول خدا !" . اكنون پيامبر رو به آسمان مى كند و مى گويد : "خدايا ! تو شاهد باش كه من وظيفه خود را انجام دادم ، من سخن تو را براى اين مردم گفتم" . و بعد از آن مى گويد : "اى جبرئيل ! تو هم شاهد باش" . در اين ميان ، مردى از ميان جمعيّت سؤال مى كند : "اى رسول خدا ! منظور شما از اين كه على ، مولاى ماست ، چيست ؟" . پيامبر با روى باز جواب او را مى دهد و مى گويد : "هر كس من پيامبر او هستم اين على امير اوست" .97 على(ع) امير و آقاى همه مسلمانان است . با اين سخنِ پيامبر ، ديگر براى هيچ كس شكّى نمانده است . پيامبر بار ديگر مردم را مورد خطاب قرار مى دهد : اى مردم ! هر دانشى كه خدا به من داده بود به على آموختم ، بدانيد فقط او مى تواند شما را به سوى رستگارى رهنمون كند ، از شما مى خواهم با او مخالفت نكنيد و از قبول ولايت او ، سرپيچى نكنيد . آيا مى دانيد على ، اوّلين كسى بود كه به من ايمان آورد ؟ آيا آن روز را به ياد مى آوريد كه فقط من و على ، به خداى يگانه ايمان داشتيم و هيچ كس همراه ما نبود ؟ على كسى است كه بارها و بارها در مقابل دشمنان ، جان خويش را به خطر انداخته است، على ، پيش من از همه، عزيزتر است، او يارى كننده دين خدا و هدايت كننده شماست . بدانيد كه عترت و خاندان هر پيامبرى از نسلِ خود او بوده است ، امّا عترت و خاندان من از نسلِ على مى باشد . راه مستقيم را به شما نشان مى دهم ، بدانيد كه على و فرزندان او ، راه مستقيم هستند . مردم ! خداوند مى فرمايد : (فَـَامِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا ) "به خدا و پيامبر و نورى كه نازل شده است ، ايمان بياوريد ". اكنون بدانيد آن نورى كه شما بايد به آن ايمان بياوريد ، على و فرزندان او مى باشد . اى مردم ! فضائل على بيش از آن است كه بتوانم براى شما بگويم ، آن قدر بگويم كه هر كس از او اطاعت كند به رستگارى بزرگى رسيده است . من پيامبر خدا هستم و على جانشين من و فرزندان او ، امامانِ شما هستند و آخرينِ آن ها، مهدى است. مهدى همان كسى است كه يارى كننده دين خدا مى باشد و پيامبران قبل از من به او بشارت داده اند، او از جانب خدا انتخاب شده است و وارث همه علم ها و دانش ها مى باشد، او ولىّ خدا در روى زمين مى باشد. اى مردم ، سخنان مرا به كسانى كه در شهر و ديار خود هستند ، برسانيد. پيامبر مى خواهد اين سخنان او به گوش همه مردم برسد. آرى، اين همان خطبه غدير است كه تاريخ را مبهوتِ عظمت خود كرده است. خطبه غدير، فريادِ بلندِ ولايت است . 🌺🌺🌺🌺🌻🌺🌺🌺🌺 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
بعد از لحظاتى . . .صداى الله اكبرِ پيامبر در غدير مى پيچد . خدايا چه خبر شده است ؟ گويا جبرئيل آمده و آيه جديدى را آورده است : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلامَ دِينًا). "امروز دين را بر شما كامل كرده و نعمت خود را تمام نمودم و به اين راضى شدم كه اسلام ، دين شما باشد. پيامبر اين آيه را براى مردم مى خواند ، همه مردم مى فهمند كه اسلام با ولايتِ على(ع) كامل مى شود. اسلام بدون ولايت ، دين ناقصى است كه هرگز نمى تواند انسان را به كمال برساند . سخن پيامبر ادامه پيدا مى كند: "اى مردم! على جانشين من است، او امام بعد از من است، على براى من، همچون هارون(ع) است براى موسى(ع) به راستى پيامبر در اين سخن مى خواهد به چه چيزى اشاره كند؟ بايد خاطره اى از سال نهم هجرى را در اينجا بازگو كنم. وقتى پيامبر همراه با لشكر اسلام از مدينه به سوى تبوك حركت كرد، از على(ع) خواست تا در مدينه بماند و در لشكر اسلام شركت نكند. آرى، پيامبر نگران كارشكنى منافقان بود و براى همين على(ع) را در مدينه باقى گذارد تا نقشه هاى منافقان نقش بر آب شود. وقتى پيامبر از مدينه بيرون رفت، منافقانى كه در مدينه مانده بودند، شايعه اى را بر سر زبان ها انداختند; آنها گفتند: "پيامبر دوست نداشت على(ع) همراه او باشد و براى همين على(ع) را همراه خود نبرد". اين سخن به گوش على(ع) رسيد، او از مدينه بيرون آمد تا خود را به پيامبر برساند، هنوز پيامبر از مدينه زياد دور نشده بود. وقتى على(ع) به پيامبر رسيد ماجرا را براى آن حضرت تعريف كرد. پيامبر به على(ع) گفت: "اى على! به مدينه بازگرد كه براى حفظ مدينه، هيچ كس مثل تو شايستگى اين كار را ندارد". سپس پيامبر رو به على(ع) كرد و گفت: يا علىّ أنتَ منّي بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى... اى على! مقام و منزلت تو در پيش من، مانند مقام و منزلت هارون(ع) در نزد موسى(ع) است، همان طور كه هارون(ع)، جانشين (بدون واسطه) موسى(ع) بود، تو نيز بعد از من جانشين من هستى با اين تفاوت كه بعد از من ديگر پيامبرى نخواهد بود. اين حديثِ پيامبر به "حديث منزلت" مشهور شد، چون پيامبر از منزلت و جايگاه و مقام على(ع) سخن به ميان آورد. حتماً مى دانى كه هارون(ع)، برادرِ حضرت موسى(ع) و جانشين و وصىّ او بود. اين سخن پيامبر دليل روشنى است كه على(ع) بعد از پيامبر جانشين اوست. اكنون كه پيامبر در سرزمين "غدير" از حديث "منزلت" ياد مى كند. بار ديگر به مردم مى گويد كه مقام و منزلت على(ع) نزد من، مانند مقام و منزلت هارون(ع) نزد موسى(ع) است. پيامبر مى خواهد همه بدانند كه مقام على(ع) در نزد او چگونه است. 🌺🌺🌺🌺🌻🌺🌺🌺🌺 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
پيامبر هنوز بالاى منبر است ، او نگاهى به مردم مى كند و مى گويد : "اى مردم ! اكنون وقت آن فرا رسيده كه به من تبريك بگوييد ، زيرا خداوند ولايت و امامت را به عترت من داده است ، از شما مى خواهم تا با على بيعت كنيد و به او با لقب اميرِمؤمنان سلام كنيد ، خدا مرا مأمور كرده است تا از شما براى ولايت على و امامانى كه بعد از او مى آيند و از نسل او هستند، اقرار بگيرم". همه مردم به چهره پيامبر چشم دوخته اند، آن ها مى دانند كه پيامبر منتظر شنيدن جواب آن ها مى باشد، براى همين آن ها يك صدا جواب مى دهند: "ما سخن تو را شنيديم و به امامت و ولايت على و فرزندان او اقرار مى كنيم". اكنون پيامبر و على(ع) از منبر پايين مى آيند . پيامبر مى خواهد مراسم بيعت با على(ع) به صورت رسمى باشد براى همين دستور مى دهد تا زير سايه درختان ، خيمه اى بر پا كنند . آيا مى دانى اين خيمه براى چيست ؟ اين خيمه سبز ولايت است ! پيامبر از على(ع) مى خواهد تا در اين خيمه بنشيند و مردم براى بيعت نزد او بروند . على(ع) وارد خيمه مى شود ، خيمه ولايت چه حال و هوايى دارد ! پيامبر وارد خيمه ولايت مى شود ، كنار على(ع) مى ايستد ، گويا پيامبر كار مهمّى با او دارد . در ميان عرب، رسم بر اين است كه وقتى مى خواهند رياست شخصى را بر قومى اعلام كنند بر سر او عمامه مى بندند . پيامبر هم عمامه مخصوص خود را به عنوان تاج افتخار بر سر على(ع)مى بندد ، نام اين عمامه ، سحاب است . سيماى مولا، زيباتر شده است . تاج ولايت كه بر سر اوست بر جلال او افزوده است . پيامبر از خيمه بيرون مى آيد ، تا لحظاتى ديگر ، مراسم بيعت با على(ع)شروع مى شود . در اين ميان ، گروهى از بزرگان قريش به سوى پيامبر مى آيند و مى گويند : "اى رسول خدا ! تو مى دانى كه اين مردم تازه مسلمان شده اند ، آن ها هنوز رسم و رسوم دوران جاهليّت را فراموش نكرده اند ، آن ها هرگز به امامت پسر عمويت ، على ، راضى نخواهند شد ، براى همين ما از تو مى خواهيم تا شخص ديگرى را براى رهبرى انتخاب كنى" . پيامبر رو به آن ها مى كند و مى گويد : "ولايت و رهبرى على به انتخاب من نبوده است كه اكنون بتوانم از اين تصميم برگردم ، اين دستورى است كه خدا به من داده است" . بزرگان قريش اين سخن را كه مى شنوند به فكر فرو مى روند . در اين هنگام ، يكى از آن ها رو به پيامبر مى كند و مى گويد : "اى پيامبر ! اگر مى ترسى مخالفت خدا را بكنى و على را بر كنار كنى ، يكى از بزرگان قريش را در رهبرى با على شريك كن" . پيامبر نمى پذيرد ، امر امامت و ولايت به دست خداست ، اگر خدا مى خواست براى على در امر امامت شريكى قرار مى داد . اين مردم نمى دانند كه ولايت و امامت ، چيزى بالاتر از يك حكومت ظاهرى است ، ولايت ، مقام خدايى است كه فقط خدا آن را به هر كس كه بخواهد مى دهد . بزرگان قريش با نااميدى خيمه پيامبر را ترك مى كنند . 💖💖💖💖🌻💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
مردم آماده شده اند تا مراسم بيعت را انجام دهند ، سلمان ، مقداد ، ابوذر و عمّار را نگاه كن ، آن ها در اوّل صف ايستاده اند . همه دوستان امامت ، امروز خوشحال هستند ، به راستى كه امروز روز عيد است . مردم خود را براى بيعت با على(ع) آماده مى كنند ، در اين ميان ، چشم من به دو نفر مى افتد . آن ها وقتى با پيامبر روبرو مى شوند سؤال مى كنند : "آيا دستور خدا اين است كه ما بايد با على بيعت كنيم يا اين خواسته خود توست ؟" . پيامبر در پاسخ مى گويد : "اين دستور خداست". بعد از شنيدن اين سخن ، آن دو نيز خود را براى بيعت آماده مى كنند . يك صف طولانى در اينجا هست ، مردم مى خواهند با مولا و آقاى خودشان بيعت كنند . دو نفر در اوّل صف ايستاده اند ، تا من مى روم اسم آن ها را سؤال كنم ، آن ها وارد خيمه ولايت مى شوند . صداى آن ها به گوشم مى رسد : "سلام بر تو اى امير مؤمنان" . آن ها با على(ع) بيعت مى كنند و با صداى بلند مى گويند : "خوشا به حال تو اى على ! به راستى كه تو ، مولاى ما و مولاى همه مردم شدى. آيا آن دو نفر را مى شناسيد ؟ بايد صبر كنيم تا آن ها از خيمه بيرون بيايند . ــ ببخشيد ، آيا مى شود شما خودتان را معرّفى كنيد ؟ ــ چطور شما ما را نمى شناسيد ؟ ! من ، عُمَر بن خطّاب هستم ، اين هم ابو بكر است، ما اوّلين كسانى هستيم كه با على(ع) بيعت كرده ايم. خيلى ها دلشان مى خواست كه آن ها اوّلين نفر باشند ، ولى ما ، گوى سبقت را از همه ربوديم ! امّا من فكر مى كنم اصلاً مهم نيست اوّلين نفرى باشى كه بيعت مى كنى ! مهم اين است كه اوّلين نفرى نباشى كه بيعت خود را مى شكنى !! اگر بتوانى به پيمان خود وفادار بمانى ، هنر كرده اى ! 🌸🌸🌸🌸🌹🌸🌸🌸🌸 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
همه پيامبران وقتى مى خواستند جانشين خود را معرّفى كنند در روز هجدهم ماه ذى الحجّه اين كار را انجام مى دادند . امروز روزى است كه دين خدا كامل شده است ، آيا ما نبايد شاد باشيم ؟ به راستى كه عيد واقعى امروز است ، هيچ روزى به بزرگى امروز نمى رسد . آنجا را نگاه كن ! چرا اينان خاك بر سر خود مى ريزند ؟ اينان كه هستند ؟ امروز كه روز سرور و شادى است ، چرا اين چنين مى كنند ؟ اين ها همه ، شياطين زمين هستند كه وقتى فهميده اند كه پيامبر ، على(ع)را به عنوان جانشين خود معرّفى كرده است از شدّت ناراحتى خاك بر سر مى ريزند ، امروز براى آن ها روز غصّه است . آن ها نزد رئيس خود ، ابليس، جمع مى شوند ، ابليس به آن ها نگاه مى كند و مى گويد : "چه شده است ؟ چرا خاك بر سر خود مى ريزيد ؟" . آن ها جواب مى دهند : "مگر نديدى كه محمّد ، ولايت على را اعلام كرد و همه مردم با على بيعت مى كنند؟" . ابليس خنده اى مى كند و مى گويد : "ناراحت نباشيد ، در ميان اين جمعيّت عدّه اى هستند كه قول داده اند به بيعت امروز خود وفادار نمانند. شيطان براى اين كه حكومت عدالت محور على(ع) برپا نشود همه سعى و تلاش خود را خواهد نمود . يك نفر با سرعت از جمعيّت دور مى شود ، حدس مى زنم او نمى خواهد با على(ع) بيعت كند . بعد از لحظاتى او را مى بينم كه به سوى خيمه پيامبر مى آيد . چه شد ، چرا او برگشت ؟ وقتى او با پيامبر روبرو مى شود چنين مى گويد : " من داشتم از اينجا مى رفتم تا با على بيعت نكنم ، ناگهان به سوارى زيبا و بسيار خوشبو برخوردم، او به گفت كه هر كس از بيعت غدير، امتناع كند يا كافر است يا منافق ; براى همين بود كه بازگشتم تا با على بيعت كنم ". پيامبر لبخندى مى زند و مى گويد : "آيا آن سوار را شناختى ؟ او جبرئيل بود كه تو را به بيعت با على تشويق كرد". خداوند در مقابل دسيسه هاى شيطان ، فرشتگان را مى فرستد تا مردم را به راه راست هدايت كنند . اكنون نوبت زنان است كه با على(ع) بيعت كنند، همسران پيامبر هم آماده بيعت با على(ع) مى شوند. به دستور پيامبر ظرف آبى را مى آورند و پرده اى بر روى آن مى زنند . زنان در آن سوى پرده دست خود را در آن آب مى نهند و على(ع) هم در سوى ديگر پرده دست خود را در آب مى گذارد و به اين روش آن ها هم با امام خود بيعت مى كنند . 💙💙💙💙🌻💙💙💙💙 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
حَسّان ، شاعر توانمند عرب به سوى پيامبر مى آيد خودم رایتل: . وقتى او روبروى پيامبر قرار مى گيرد چنين مى گويد : "اى رسول خدا ! آيا اجازه مى دهى شعرى را كه امروز در مدح على(ع) سروده ام بخوانم ؟" . پيامبر لبخندى مى زند و به او اجازه مى دهد . حَسّان سينه اى صاف مى كند و با صداى بلند شروع به خواندن مى كند : يُناديهِم يَومَ الغَديرِ نَبيُّهُم***بِخُمّ وَاَكْرَمَ بِالنَّبيِّ مُنادِيا يَقُولُ : فَمَن مَولاكُم وَوَليُّكُم ؟***فَقالُوا وَلَم يَبدوا هُناكَ التَّعادِيا إلهَكَ مَولانا وَأَنتَ وَليُّنا*** وَلَن تَجِدَنْ مِنّا لَكَ عاصِيا فَقالَ لَهُ : قُم يا عليُّ فَإنَّني***رَضيتُكَ مِنْ بَعْدي إماماً وَهادِيا پيامبر در روز غدير با امّت خويش سخن گفت و تو مى دانى هيچ سخنگويى گرامى تر از پيامبر نيست ، او از امّت خود پرسيد : "مولاىِ شما كيست ؟" . همه مردم در پاسخ گفتند : "خدا و شما ، مولاى ما هستيد و ما همه ، گوش به فرمان تو هستيم" ، پس پيامبر رو به على(ع) كرد و فرمود : "اى على ! از جاى خود برخيز كه من تو را امام و جانشين بعد از خود قرار داده ام. شعر حسّان تمام مى شود ، پيامبر نگاهى مى كند و مى گويد : "اى حسّان ، تا زمانى كه با شعر خود ما را يارى كنى از جانب فرشتگان يارى خواهى شد". به راستى كه هنر مى تواند حقيقت را ماندگار كند و تا قيامت، شعر حسّان از يادها فراموش نخواهد شد ، كاش من و تو هم با زبان عربى آشنايى بيشترى داشتيم و مى توانستيم زيبايى اين اشعار را بهتر درك كنيم . اين شعر آن قدر در كام عرب ها، زيبا و دلنشين است كه ديگر ممكن نيست از ذهن ها پاك شود ، اين شعر در طول تاريخ مانند خورشيدى در آسمان ولايت خواهد درخشيد و روشنى بخش راه آزادگان خواهد بود . آيا مى دانى منظور پيامبر از كلمه "مولا" چه بود ؟ در زبان عربى كلمه مولا ، دو معنا دارد : الف . صاحبِ ولايت . ب . دوست . ممكن است يك نفر با توجّه به معناى دومِ كلمه مولا ، از سخن پيامبر چنين برداشتى كند : "هر كس كه من دوست او هستم ، على هم دوست اوست" . و روشن است كه با اين معنا ، ديگر ولايت على(ع) اثبات نمى شود ، به زودى دشمنان على(ع) ، سعى خواهند كرد در معناى سخن پيامبر ، اين اشكال را وارد كنند. من در سخن پيامبر فكر مى كنم ، آرى، يك ساعت فكر كردن، بهتر از هفتاد سال عبادت است . به چند سؤال مهم رسيده ام : چرا پيامبر دستور داد تا آن همه جمعيّت در آن هواى گرم توقّف كنند ؟ چرا پيامبر همه آن هايى را كه جلوتر رفته بودند، باز گرداند ؟ براى چه پيامبر از همه مسلمانان خواست تا با على(ع) بيعت كنند ؟ چرا امروز آيه قرآن نازل شد كه خدا ، دين اسلام را كامل كرد ؟ براى چه خداوند به پيامبر قول داد كه او را از فتنه ها حفظ مى كند ؟ چرا پيامبر دستور داد تا مردم على(ع) را امير مؤمنان خطاب كنند؟ آيا در اعلام "دوستى با على(ع)" ، احتمال خطر و فتنه اى مى رفت كه خدا به پيامبر وعده داد كه ما تو را از فتنه ها حفظ مى كنيم ؟ آيا مى شود اعلامِ دوستى با على(ع) ، اين قدر مهم باشد كه اگر پيامبر اين كار را انجام ندهد وظيفه پيامبرى خود را انجام نداده باشد ؟! آيا اعلام دوستى با على(ع)نياز به آن داشت كه پيامبر مردم را در غدير جمع كند ؟! فقط در اعلام ولايت و رهبرى على(ع) بود كه احتمال فتنه دشمنان مى رفت و خدا پيامبر را از اين فتنه ها حفظ فرمود . اين ولايت على(ع) است كه دين را كامل كرد ! فقط ولايت و رهبرى على(ع) است كه با بيعت كردن سازگارى دارد . موافقى كارهاى پيامبر را با هم مرور كنيم ؟ پيامبر دستور داد زير درختان را جارو بزنند ، آب بپاشند ، منبرى درست كنند ، همه مردم جمع شوند ، در نماز شركت كنند و بعد از سخنرانى ، همه مردان و زنان با على(ع) بيعت كنند . اين كارهاى پيامبر فقط با معناى صاحبِ ولايت سازگارى دارد . منظور پيامبر اين بود : "هر كس من بر او ولايت دارم ، على هم بر او ولايت دارد" . اى كسى كه مى گويى منظور پيامبر در غدير فقط اعلام دوستى با على(ع)بود ، گوش كن : من حرفى ندارم كه سخن تو را بپذيرم ، امّا در اين صورت ديگر ، پيامبر انسان كاملى نخواهد بود. آيندگان زمانى كه متوجّه شوند كه پيامبر در هواى داغ و سوزان ، 120 هزار نفر را ساعت ها معطّل كرده براى اين كه بگويد من پسر عموى خودم را دوست دارم، انصاف بدهيد، آيا آن ها نخواهند گفت آن پيامبر ديگر چگونه انسانى بود ؟ همه اين مردم مى دانند كه پيامبر على(ع) را خيلى دوست دارد ، ديگر چه نيازى بود كه اين مراسم باشكوه برگزار شود ؟ 🌺🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌺🌺 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
پيامبر اين مراسم باشكوه را برگزار كرد تا مسأله مهمّ رهبرى جامعه را بيان كند . به راستى چه مسأله اى مهمّ تر از رهبرى جامعه وجود دارد ؟ فقط با اين معناست كه همه دنيا از عقل و درايت پيامبر متعجّب مى شوند . پيامبر ما به دستور خدا در بهترين زمان و مكان ، امّت خويش را جمع كرد و جانشين خود را به آن ها معرّفى نمود . گروهى از مردم هنوز منتظرند تا نوبتشان فرا برسد، آن ها هم مى خواهند با على(ع) بيعت كنند. ديدن اين صحنه براى پيامبر بسيار لذّت بخش است . او بعد از بيعت هر گروه ، رو به آسمان مى كند و مى گويد : "ستايش خدايى كه من و خاندان مرا بر همه برترى بخشيد". او از اين كه براى بيعت با على(ع) چنين مراسم باشكوهى برگزار شده است ، شادمان است . اكنون ديگر جامعه اسلامى رهبر و امام دارد و اگر مرگ پيامبر فرا برسد جامعه ، مسير كمال و سعادت خود را ادامه خواهد داد . سر و صدايى مى شنوم . چه خبر شده است ؟ جوانى با چند نفر از اينجا دور مى شود ، چقدر با غرور و تكبّر راه مى رود ! اين جوان كيست ؟ چه مى گويد ؟ چرا اين قدر عصبانى است ؟ او فرياد برمى آورد : "محمّد دروغ گفته است ! ما هرگز ولايت على را قبول نمى كنيم !" . او كيست كه چنين گستاخانه سخن مى گويد ؟ از اطرافيان خود پرسوجو مى كنم ، او معاويه است . جاى تعجّب نيست ، سال ها پدر او پرچمدار لشكر كفر بوده است . او پسر همان كسى است كه براى كشتن پيامبر به مدينه لشكركشى كرده بود. معاويه دشمنى با حقّ و حقيقت را از پدر به ارث برده است . نه تنها با على(ع) بيعت نمى كند بلكه آشكارا مخالفت خود را اعلام مى دارد . او به سوى خاندان و فاميل خود، بنى اُميّه مى رود . عدّه اى از مسلمانان نزد پيامبر مى روند، آنان در حضور پيامبر مى نشينند، سكوت همه جا را فرا گرفته و نگاه پيامبر به گوشه اى خيره مانده است ، هيچ كس سخن نمى گويد . بعد از لحظاتى . . .پيامبر سكوت را مى شكند و آيه هايى كه همين الآن جبرئيل آورده است را مى خواند : (فَلا صَدَّقَ و لاصَلّى... وَ لـكِنْ كذَّبَ و تَولّى ... ) ، "واى بر آن كسى كه حق را قبول نكرد و آن را دروغ شمرد و با تكبّب به سوى خويشانش رفت ، پس واى بر او !". همه با خود مى گويند: اين آيه ها به چه مناسبت نازل شده است ؟ آن ها خبر ندارند كه معاويه ، از پذيرش ولايت على(ع) سرباز زده و با تكبّر به سوى خاندان خود رفته است . جبرئيل ، همه اخبار را براى پيامبر آورده و با نازل شدنِ اين آيه ها ، آبروى معاويه پيش مردم مى رود . پيامبر ابتدا تصميم مى گيرد تا معاويه را مجازات كند ، امّا از اين كار منصرف مى شود . شايد تو بگويى : پيامبر بايد او را به سزاى عمل خود برساند ، امّا بدان كه امروز ، حناى معاويه رنگى ندارد . او دشمنى خود را با پيامبر آشكار كرد و ديگر مردم او را شناختند و فريب او را نمى خورند . مردم او و پدرش (ابوسفيان) را به خوبى مى شناسند ، آن ها از قديم دشمنان پيامبر بوده اند ، دست آن ها آلوده به خون حمزه(ع)، عموى پيامبر است ! مى توان نگرانى را در چهره پيامبر حس كرد، او نگران پيرمردهايى است كه سنّ و سالى از آن ها گذشته است ، آن ها به ظاهر ريش خود را در راه اسلام سفيد كرده اند و مردم آن ها را به عنوان يار پيامبر مى شناسند و همه جا خود را همراه و يار پيامبر نشان داده اند!! آن ها با على(ع) بيعت كردند و اتّفاقاً ، اوّلين كسانى بودند كه اين كار را كردند ، آنان امروز بيعت كرده اند ، امّا به فكر فتنه اى بزرگ هستند ، آن ها مى خواهند با نام اسلام ، كمر ولايت را بشكنند . 💖💖💖💖🦋💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
كم كم خورشيد به افق نزديك مى شود ، هنوز بسيارى از مردم بيعت نكرده اند . به من خبر مى رسد كه پيامبر مى خواهد دو روز ديگر در غدير بماند تا همه بتوانند با امام خود بيعت كنند. مراسم بيعت فعلاً متوقّف مى شود و اذان مغرب گفته مى شود ، نماز برپا مى شود و بعد از نماز هر كسى به خيمه خود مى رود . امشب ، اين بيابان ميزبان 120 هزار نفر است ، زير نور ماه تا چشم كار مى كند خيمه مى بينى. ساعتى مى گذرد و من در خيمه خود هستم ، امّا نمى دانم چرا خواب به چشمم نمى آيد . خوب است بلند شوم و دورى بزنم . كنار بركه مى روم ، تصوير زيباى ماه در آب افتاده است ، نسيم آرامى مىوزد . بلند مى شوم كه به خيمه خود بروم تا استراحت كنم . در مسير راه ، صدايى به گوشم مى رسد ؟ گويا چند نفر در خيمه اى با هم سخن مى گويند : ــ محمّد ديوانه شده است ! ــ آيا مى بينيد كه چگونه عشق على ، محمّد را ديوانه كرد ! ــ او آرزو دارد كه بعد از او ، على به حكومت برسد ، امّا به خدا قسم ، ما نمى گذاريم كه چنين بشود. خداى من ! چه مى شنوم ؟ اينان چه كسانى هستند كه اين چنين به پيامبر خدا جسارت مى كنند ؟ نكند نقشه اى در سر داشته باشند ؟ نكند بخواهند فتنه اى برپا كنند ؟ امّا خداوند خودش به پيامبر قول داده است كه او را از فتنه ها حفظ كند . در اين هنگام يك نفر وارد خيمه آنها مى شود و با ناراحتى مى گويد : "هنوز رسول خدا در ميان ماست و شما اين چنين سخن مى گوييد ؟ به خدا قسم ، فردا صبح همه سخنان شما را به پيامبر خواهم گفت" . نگاه كن ! مردى كه از خيمه آن ها بيرون مى آيد حُذيفه يكى از ياران باوفاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى باشد . ظاهراً ، خيمه او در همسايگى خيمه اين سه نفر بوده و سخنان اين ها را شنيده است . در تاريكى شب ، اين سه نفر به دنبال حُذيفه مى دوند : ــ اى حُذيفه ! ما همسايگان تو هستيم . تو را به حقِّ همسايگى قسم مى دهيم، راز ما را فاش نكن . ــ اينجا جاىِ حقِّ همسايگى نيست ، اگر گفته هايتان را از پيامبر پنهان كنم وظيفه خود را نسبت به پيامبر انجام نداده ام . اين كار خدا بود كه اين سه نفر حواسشان پرت شود و آن قدر بلند حرف بزنند كه صداى آن ها به گوش حُذيفه برسد . خدا به پيامبر وعده داده بود كه او را از فتنه ها حفظ مى كند. 🌹🌹🌹🌹💖🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59