eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
لشكر معاويه در نزديكى هاى شهر حلب اردو زده اند، معاويه منتظر است تا ديگر نيروهاى كمكى از شهرهاى مختلف شام به او ملحق بشوند . او مى خواهد با لشكر شصت هزار نفرى به عراق حمله كند . خبر به معاويه مى رسد كه كِنْدى، فرمانده امام حسن(ع) در انبار سنگر گرفته است . معاويه از زيركى امام حسن(ع) ناراحت مى شود، آرى ديگر عبور از انبار كار بسيار سختى مى باشد . معاويه به فكر فرو رفته است، ناگهان فكرى به ذهن او مى رسد . آيا مى دانى او چه تصميمى گرفته است ؟ او مى خواهد فرمانده امام حسن(ع) را با پول و مقام خريدارى كند . معاويه دستور مى دهد تا اين نامه براى كِنْدى نوشته شود : من تو را دعوت مى كنم تا به من ملحق شوى كه در اين صورت تو را امير شهرى از شهرهاى شام مى كنم . معاويه نامه رسان خود را صدا مى زند تا اين نامه را همراه با كيسه هاى سكّه براى كِنْدى ببرد . خواننده عزيزم ! آيا مى خواهى بدانى معاويه چقدر پول براى كِنْدى مى فرستد ؟ پانصد هزار درهم ! آرى، اين پول كمى نيست، واقعاً ايمان مى خواهد كه بتواند از اين همه پول بگذرد و وسوسه نشود . نامه رسان معاويه، خود را به انبار مى رساند و سراغ خيمه فرماندهى را مى گيرد . نيروها او را به خيمه كِنْدى راهنمايى مى كنند، او وارد خيمه مى شود . نامه را همراه با سكّه ها تحويل كِنْدى مى دهد . كِنْدى، فرمانده سپاه امام حسن(ع)، نامه را مى خواند، نگاهى به سكّه ها مى كند، برق سكّه ها چشم او را مى گيرد . پانصد هزار درهم و حكومت بر شهرى از شهرهاى شام ! او سر خود را پايين مى اندازد و به فكر فرو مى رود . آخر من با امام حسن(ع) بيعت كرده ام، او به من اعتماد كرده است و چهار هزار نيرو در اختيار من قرار داده است تا از مرز كشور دفاع كنم . شيطان در وجود او رخنه مى كند و به او مى گويد : پانصد هزار درهم، پول كمى نيست ! با اين پول مى توانى تا آخر عمر راحت زندگى كنى، خانه زيبا براى خود بخرى و خوش بگذرانى . اى كِنْدى ! شانس به در خانه ات آمده است، بيا و از آن استفاده كن، تو ديگر خواب چنين پولى را هم نخواهى ديد . سرانجام، شيطان پيروز مى شود و كِنْدى تصميم مى گيرد كه به معاويه ملحق شود . در چادر فرماندهى، جلسه محرمانه اى برگزار مى شود، هيچ كس از موضوع اين جلسه خبر ندارد . كِنْدى، دويست نفر از نيروهاى خود را جمع مى كند و از آنها مى خواهد تا همراه او به معاويه ملحق شوند . نيمه شب است و همه نيروها در خواب هستند، كِنْدى همراه با دويست نفر از بزرگان لشكر كوفه به سوى حلب، محل استقرار معاويه حركت مى كنند . صبح كه مى شود سپاه كوفه متوجّه مى شوند كه دويست تن از فرماندهان سپاه و كندى به معاويه ملحق شده اند . ⚘⚘⚘⚘⚘🌿🌿🌿 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
بى وفايى فرمانده سپاه، دل مرا به درد آورده است، من تصميم گرفته ام تا هر چه سريع تر به كوفه برگردم و امام حسن(ع) را در جريان بىوفايى فرمانده سپاه قرار بدهم . آرى، معاويه اين بار با سكّه هاى سرخ به ميدان آمده است . امام حسن(ع) با شنيدن اين خبر بسيار ناراحت مى شود و رو به ياران خود مى كند و آنان را از عشق به دنيا بر حذر مى دارد . لشكر معاويه در نزديكى هاى مرز عراق اردو زده است و هر لحظه ممكن است كه به سوى عراق حمله كند ; امام شخص ديگرى به نام مُرادى را به عنوان فرمانده به سوى انبار مى فرستد تا بار ديگر سپاه را سامان دهى كند . امام به او توصيه مى كند كه او ديگر فريب معاويه را نخورد و او قول مى دهد كه به امام و هدف او وفادار بماند . مرادى همراه با عدّه اى از نيروهاى تازه نفس به سوى انبار حركت مى كنند و در آنجا اردو مى زنند . اما معاويه براى اين فرمانده هم خواب خوشى ديده است، پانصد هزار درهم همراه با نامه اى محبت آميز ! چه بگويم كه اين فرمانده نيز با ديدن اين همه پول، به معاويه ملحق مى شود . اين فرمانده كه امام حسن(ع) دوباره انتخاب كرده بود يكى از بهترين گزينه هايى بود كه امام حسن(ع) در اختيار داشت ; امّا پول معاويه آن قدر زياد بود كه او را هم وسوسه كرد . اكنون، معاويه، سرمست از پيروزى خود در خريدن دو فرمانده امام، اين نامه را براى او مى نويسد : اى پسر عمو ! ديدى كه مردم كوفه چگونه به تو بىوفايى كردند ، پس بيا و رشته فاميلى كه بين ما هست را پاره نكن و از جنگ كردن منصرف شو . امام حسن(ع) اين بار تصميم مى گيرد تا خودش فرماندهى سپاه را به عهده بگيرد براى همين به مردم خبر مى دهد تا در مسجد جمع شوند . بعد از اين كه همه مردم به مسجد آمدند امام به منبر مى رود و شروع به سخنرانى مى كند : اى مردم ! خداوند جهاد را بر بندگان خويش واجب نموده و از آنها خواسته است در راه او صبر نمايند ، از شما مى خواهم كه به سوى اردوگاه نُخَيله حركت كنيد تا به جنگ معاويه برويم . حتماً مى گويى كه نُخَيله كجاست ؟ اردوگاه بزرگى در خارج از شهر كوفه كه در همه جنگ ها، سپاه كوفه در آنجا مستقر مى شد و بعد از سامان دهى از آنجا به سوى دشمن حركت مى كرد . سكوت بر فضاى مسجد حكم فرما شده است، همه مردم منتظر هستند تا بزرگان و ريش سفيدان، آمادگى خود را براى همراهى امام اعلام كنند . نمى دانم اين صحنه را چگونه برايت روايت كنم، فضاى مسجد كوفه پر از جمعيتى است كه سرهايشان را پايين انداخته اند و هيچ نمى گويند . چند ماه قبل، روز بيست و يكم ماه رمضان، همين ها با امام حسن(ع)بيعت كردند، آيا يادت هست كه چگونه فرياد مى زدند كه ما همه، سرباز تو هستيم ؟ امّا چه شده است امروز كه روز عمل است و بايد شمشير به دست گرفت و به جنگ معاويه رفت، همه سكوت كرده اند . آرى، سكّه هاى طلاى معاويه در جيب هاى اين مردم سنگينى مى كند، ديگر چگونه به جنگ كسى بروند كه وام دار او هستند . امام حسن(ع) بالاى منبر نشسته است و هيچ كس جواب او را نمى دهد . خدايا ! اين چه مظلوميّتى است كه من با چشم خود مى بينم . چرا هيچ كس، جواب امام حسن(ع) را نمى دهد ؟ همه منتظر هستند تا بزرگان شهر سخن بگويند ; امّا آنها سكوت اختيار كرده اند . همه مردم، به يكديگر نگاه مى كنند، به راستى چه شده است ؟ چرا مسجد اين طور بوى غريبى گرفته است ؟ صدايى، ناگهان سكوت را مى شكند : "اى مردم، خجالت نمى كشيد ؟ فرزند پيامبرتان شما را به يارى فرا مى خواند و شما اين گونه سكوت مى كنيد ؟ مگر شما با او بيعت نكرده ايد ؟" . آيا تو اين جوانمرد را مى شناسى ؟ او عَدى بن حاتم است . او جمعيّت را مى شكافد و نزديك امام حسن(ع) مى آيد و مى گويد : "من سخن تو را شنيدم و به سوى نُخَيله ] اردوگاه نظامى كوفه [ حركت مى كنم تا جان خويش را فداى تو كنم" . نگاه كن، او به سوى درِ مسجد مى رود و سوار بر اسب خود مى شود و به سوى نُخَيله مى رود . 🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
يك نفر از جاى خود بلند مى شود و با صداى بلند با مردم كوفه اين چنين سخن مى گويد : "اى مردم كوفه، واى بر شما، آيا اين گونه امام خود را يارى مى كنيد ؟ آيا از خدا نمى ترسيد ؟" . امام به سوى نُخَيله ] اردوگاه كوفه [ حركت مى كند، و مغيره بن نوفل را به عنوان جانشين خود در شهر قرار مى دهد و از او مى خواهد تا مردم را به جهاد تشويق كند . امام ده روز در نُخَيْله مى ماند ; امّا جمعيّت زيادى به اردوگاه نمى آيند . معاويه با لشكر شصت هزار نفرى به سوى كوفه مى آيد، براى مقابله با لشكر معاويه، نياز به نيروهاى زيادى است . امام بار ديگر به شهر كوفه باز مى گردد و در مسجد به منبر مى رود و اين چنين مى گويد : اى مردم ، من مى توانم به خلوت تنهايى پناه ببرم و خدا را عبادت كنم ولى بدانيد اگر من حكومت را به معاويه واگذار كنم شما در حكومت او هرگز روز خوش نخواهيد ديد . من مى بينم روزى را كه فرزندان شما در آستانه خانه هاى فرزندان معاويه ايستاده باشند و از آنها آب و غذا بخواهند ولى كسى به آنها چيزى ندهد . آرى، مردم كوفه خيال مى كنند كه اين پول هاى معاويه ادامه پيدا خواهد كرد، آنها نمى دانند كه اين پول هايى كه معاويه براى آنها مى فرستد براى اين است كه اكنون حكومت خود را در خطر مى بيند ; امّا وقتى كه خطر برطرف بشود ظلم و ستم هاى او هم شروع خواهد شد . به هر حال، تعدادى از مردم به سوى نُخَيْله ] اردوگاه نظامى كوفه [حركت مى كنند و امام لشكر خود را سامان دهى مى كند و به سوى معاويه به راه مى افتد . امام در مسير راه به ساباط (نزديك شهر مدائن) مى رسد و دستور مى دهد تا لشكر اردو بزنند . امام مى خواهد چند روزى اينجا بماند تا نيروهاى كمكى از شهرهاى ديگر عراق به او ملحق شوند . اكنون امام تصميم مى گيرد تا قسمتى از نيروهاى خود را زودتر به سوى معاويه اعزام كند تا از پيشروى بيشتر سپاه معاويه در داخل خاك عراق جلوگيرى كند . همسفر خوبم ! به خاطر دارى كه دو فرمانده قبلى، بىوفايى نمودند و به سوى معاويه رفتند . امروز امام حسن(ع) مى خواهد پسر عموى خود را فرمانده سپاه عراق نمايد . آرى، چه كسى بهتر از عُبيد الله بن عبّاس! حتماً او را مى شناسى . عُبيد الله پسر عبّاس عموى پيامبر است، او همراه با برادرش عَبد الله بن عبّاس در لشكر امام حسن(ع) مى باشند . گوش كن ! امام حسن(ع) با او سخن مى گويد : من تو را با لشكرى دوازده هزار نفرى به سوى سپاه معاويه مى فرستم ، تو همين امروز حركت كن و هر كجا كه به لشكر معاويه رسيدى از پيشروى آنها جلوگيرى كن تا من خود را به تو برسانم . اكنون امام قَيس بن سعد را صدا مى زند و از او مى خواهد همراه عُبيد الله بن عبّاس برود و معاونت لشكر را به عهده بگيرد . حتماً مى خواهى اطلاعات بيشترى از قَيس بن سعد داشته باشى . قَيس يكى از ياران شجاع لشكر كوفه مى باشد، او افتخار داشته كه ده سال خدمتگزارى پيامبر را بنمايد و در جنگ هاى مهم در ركاب او شمشير بزند . وقتى كه همه مردم با ابوبكر (خليفه اوّل) بيعت كردند قَيس حاضر نشد با او بيعت كند . قَيس در جنگ نهروان، فرمانده قسمتى از لشكر حضرت على(ع) بود و امروز نيز آماده است تا در ركاب امام حسن(ع) جانفشانى كند . قَيس قامتى رشيد و اندامى قوى دارد و شجاعت او مثال زدنى است . عبيد الله بن عبّاس آماده حركت مى شود، دوازده هزار نفر از بهترين نيروهاى كوفه با او به سوى معاويه حركت مى كنند . آنها در مَسْكِن ] شمال بغداد [ با سپاه معاويه روبرو مى شوند و دو لشكر در مقابل هم صف آرايى مى كنند . 🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
همسفرم، برخيز ! موقع اذان صبح است، همه دارند براى خواندن نماز صبح آماده مى شوند . همه در صف هاى نماز مى نشينند، حتماً مى دانى كه فرمانده سپاه، امام جماعت سپاه هم مى باشد . ــ چرا فرمانده دير كرده است، چرا وقت دوازده هزار نفر، براى او اهميت ندارد ؟ ــ كمى حوصله داشته باش، الآن مى آيد . امّا هر چه صبر مى كنند خبرى نمى شود، قَيس (معاون فرمانده) به سوى خيمه فرمانده مى رود . اما فرمانده آنجا نيست،، خدايا ! فرمانده كجا رفته است ؟ هيچ اثرى از فرمانده نيست، نكند براى او حادثه اى روى داده باشد ؟! به هر حال، قَيس به سوى نمازگزاران مى آيد و نماز به امامت او خوانده مى شود . اما همه به فكر فرمانده هستند، هيچ كس باور نمى كند كه پسر عموى امام حسن(ع) نيز به آن حضرت خيانت كند . درست در مهم ترين نقطه تاريخ، جايى كه سپاه حق و باطل در مقابل هم موضع گرفته اند عُبيد الله بن عبّاس، بزرگترين ضربه را به سپاه حق زد . وقتى كه خورشيد بالا آمد و هوا روشن شد ياران امام حسن(ع) نگاهشان به گوشه اى از سپاه معاويه مى افتد . چه خبر شده است، چرا همه با انگشت يك طرف را نشان مى دهند ؟ نگاه كن ! عبيد الله بن عبّاس، فرمانده گم شده ما شمشير به دست، در سپاه معاويه ايستاده است ! خدايا ! چه شده است ؟ نكند او حواسش پرت شده است و لشكر ما را با لشكر معاويه اشتباه گرفته است ! خير، او خيلى هم، حواسش جمع است، او به خوبى حساب يك ميليون درهم خود را دارد كه ايمان خود را به آن فروخته است . ناگهان صدايى سكوت صحرا را در هم مى شكند : اى مردم عراق ، نگاه كنيد ! اين فرمانده شماست كه با معاويه بيعت كرده است ، امام شما ، حسن بن على نيز با معاويه صلح كرده است ، پس چرا جان خود را به خطر مى اندازيد؟ با اين سخن، مردم باور مى كنند كه امام حسن(ع) صلح كرده است، آخر وقتى آنها فرمانده خود را ببينند كه در كنار معاويه ايستاده است ديگر چه بگويند ؟ نگاه كن، ببين چگونه مردم، گروه گروه به سوى سپاه معاويه مى روند، اينان كسانى هستند كه غربت و مظلوميّت امام حسن(ع) را رقم مى زنند . 🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
از آن سپاه دوازده هزار نفرى فقط چهار هزار نفر باقى مانده است، هر كس كه اهل دنيا بود رفت و فقط كسانى ماندند كه بنده دنيا نيستند . اينان ياران واقعى امام حسن(ع) هستند و بر بيعت خود پايدار مانده اند . قَيس، فرماندهى سپاه را به عهده مى گيرد و سپاه خود را سامان دهى مى كند . گوش كن، اكنون قَيس دارد براى نيروهاى خود سخن مى گويد : "يارانم، تصميم شما چيست ؟ آيا مرد جنگ هستيد يا اينكه مى خواهيد با معاويه كه ريشه همه گمراهى ها مى باشد بيعت كنيد ؟" . ياران او به وفادارى با او قسم خورده و بار ديگر با او بيعت مى كنند كه تا پاى جان در راه امام حسن(ع) شمشير بزنند . دو لشكر در روبروى هم قرار مى گيرند، معاويه وقتى مى بيند كه قَيس در تصميم خود مصمّم است نامه اى به او مى نويسد تا شايد او را هم مثل سه فرمانده قبلى بتواند فريب دهد . معاويه از قَيس مى خواهد تا همديگر را ملاقات كنند ; امّا قَيس در جواب نامه او چنين مى نويسد : اى معاويه ، به خدا ! قسم من تو را ملاقات نمى كنم مگر اينكه بين من و تو شمشير و نيزه باشد . آرى، منظور قَيس اين بود كه فقط من در ميدان جنگ حاضر هستم تو را ببينم . آفرين بر تو اى قَيس، تو نشان دادى كه مى توان بنده پول و مال دنيا نبود، تو مردانگى را بار ديگر به تصوير كشيدى . به راستى كه ما شيعيان چقدر تو را مى شناسيم ؟ ! چقدر تو را الگوى خود قرار مى دهيم ؟ ! به خدا هيچ مكتبى به اندازه مكتب شيعه، اين قدر الگوهاى زيبا ندارد ! همسفرم ! تاريخ در مورد مبلغ پولى كه معاويه به قَيس پيشنهاد كرده است سكوت مى كند ; امّا معاويهاى كه براى عُبيد الله بن عبّاس يك ميليون درهم پول مى دهد براى قَيس حاضر است چند برابر آن را بدهد ; امّا قَيس قبول نمى كند . آرى، خدا مى داند وقتى معاويه مى فهمد كه قَيس و چهار هزار سرباز جان بر كف او را نمى تواند با پول خريدارى كند چقدر ناراحت مى شود . آرى، اينان شيعيان واقعى امام حسن(ع) هستند كه تا پاى جان حاضر هستند در راه امام خويش فداكارى كنند . معاويه بسيار عصبانى است، براى همين نامه اى به قَيس مى نويسد : اى قَيس تو يهودى هستى همانگونه كه پدرت يهودى بود ، بدان كه مرگ در انتظار توست . عجب! در منطق معاويه هر كس كه بنده پول نيست، يهودى است ؟ هر كس بر بيعت خود با امام حسن(ع) وفادار بماند، يهودى است ؟ ! اين نامه، دليل واضحى است كه معاويه چقدر مقابل قَيس درمانده شده است كه به ناسزا متوسل شده است . همسفر خوبم ! نگاه كن، قَيس، نامه معاويه را مى خواند، قلم و كاغذى در دست مى گيرد و در جواب معاويه چنين مى نويسد : اى معاويه ، تو همان بت پرست هستى كه وقتى پيامبر ، مكه را فتح كرد از روى ترس ، مسلمان شدى ، تو دين ندارى و دشمن خدا و رسول خدا هستى . وقتى معاويه، نامه قَيس را مى خواند عصبانى مى شود و دستور آغاز جنگ را مى دهد . لشكر معاويه با سپاه قَيس به جنگ مى پردازند و ياران قَيس جانانه شمشير مى زنند . جنگ سختى در مى گيرد، ياران قَيس عدّه اى از لشكريان معاويه را به خاك سياه مى نشانند و در اين ميان تعدادى از آنها به شهادت مى رسند . معاويه هراس دارد كه خون هاى زيادى در اينجا ريخته شود و احساسات مردم عراق تحريك شود، به همين دليل او دستور عقب نشينى مى دهد . اين طور كه معلوم است معاويه برنامه هاى بسيار دقيقى طرح ريزى كرده است . او از سپاه شام مى خواهد چند روزى صبر كنند، آرى، او اميدوار است كه اوضاع به نفع او تغيير كند . قَيس منتظر آمدن امام حسن(ع) است، زيرا در آخرين ديدار با امام حسن(ع) در ساباط قرار شد كه وقتى نيروهاى كمكى به امام ملحق شدند امام دستور حركت بدهد . به راستى چرا امام حسن(ع) اين قدر دير كرده است، قَيس مى داند كه او به زحمت فقط چند روز خواهد توانست در مقابل لشكر بزرگ شام مقابله كند . قَيس بسيار نگران است، او نمى داند كه در ساباط چه خبر است و علّت دير كردن لشكر امام حسن(ع) چيست ؟ 🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
امام حسن(ع) در ساباط (نزديكى مدائن) اردوگاه خود را بر پا نموده است و منتظر است تا ديگر نيروهاى كمكى از راه برسند . اگر يادت باشد برايت گفتم كه معاويه از ماه ها قبل براى عدّه اى از مردم كوفه نامه نوشته و به تك تك آنها وعده داده است كه اگر امام حسن(ع) را به قتل برسانند دختر خود را به عقد آنها در آورد و پول بسيار زيادى به آنها بدهد . اين نامه ها به صورت مخفيانه در ميان مردم كوفه پخش شده است، آرى، امروز ديگر دختر معاويه، عاشقان زيادى دارد ! همسفر خوبم ! اينجا ساباط است، ما هنوز تا ميدان جنگ فاصله زيادى داريم ولى امام حسن(ع) در زير لباس خود، زره پوشيده است . آيا مى دانى چرا ؟ چون بعضى از ياران، جريان نامه هاى معاويه را به امام حسن(ع) خبر داده اند و جان امام در خطر است . اكنون وقت نماز شده است، همه سپاه كوفه در صف هاى نماز ايستاده اند، بيا من و تو هم در صف اول نماز بايستيم . امام حسن(ع) از خيمه فرماندهى بيرون مى آيد و همه جمعيّت، پشت سر امام به خواندن نماز مشغول مى شوند . اين جا اردوگاه سپاه كوفه است، وقت نماز است و مناجات با خدا . همه، مشغول خواندن نماز هستند كه ناگهان . . . تيرى به امام اصابت مى كند، نمى دانم اين تير از كجا مى آيد، تير از طرف خودى هاست، دشمن كه كيلومترها با ما فاصله دارد . همه مات و مبهوت هستند، عجب ! يك نفر از داخل سپاه خودى به سوى امام تيراندازى كرده است . اين اولين سوء قصد به جان امام است . من فداى مظلوميّت تو ! كسانى كه براى ياريت آمده اند اكنون قصد جان تو را نموده اند . تاريخ، دو نماز را هيچ گاه از ياد نمى برد، يكى نماز امام حسين(ع) در كربلا و ديگر نماز امام حسن(ع) در ساباط . اگر امامحسين(ع) در روز عاشورا در ميان دشمنان به نماز ايستاد چند تن از يارانش مثل پروانه، سينه سپر كردند و تيرهايى كه از طرف دشمن مى آمد به جان خريدند . امروز امام حسن(ع) در ميان ياران خود نماز مى خواند، اينجا كه ميدان جنگ نيست، اردوگاه نيروهاى خودى است ; ولى در نماز به سويش تيراندازى مى كنند . خدا را شكر كه امام زره به تن دارد و براى همين آسيبى به او نمى رسد . هر شب، عدّه اى از اردوگاه، خارج مى شوند و به سوى سپاه معاويه مى روند تا با او بيعت كنند . آرى، روز به روز تعداد سپاه كوفه كم تر شده و بر تعداد لشكريان معاويه افزوده مى شود . به راستى چند نفر به امام حسن(ع)، وفادار خواهند ماند و تا آخر كار، حاضر خواهند بود در راه او، جانفشانى كنند ؟ 🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اسب سوارى به سوى ما مى آيد و سراغ امام حسن(ع) را مى گيرد . مثل اينكه او نامه مهمّى را از طرف معاويه براى امام حسن(ع) آورده است . بيا من و تو هم به خيمه فرماندهى برويم . او اكنون در حضور امام نشسته است، عجيب است او به جاى يك نامه، ده ها نامه با خود همراه دارد . من تعجّب مى كنم، تا حالا چنين چيزى سابقه نداشته است . يكى از نامه ها به امضاى معاويه است، امام آن را باز مى كند و مشغول خواندن آن مى شود . معاويه در اين نامه از امام خواسته است امر حكومت را به او واگذار كند . اين چيز تازه اى نيست، ولى آنچه مهم است اين است كه معاويه در نامه خود اشاره به نامه هايى مى كند كه ياران امام حسن(ع) براى او نوشته اند . اكنون، معاويه، همان نامه ها را براى امام حسن(ع) فرستاده است . امام، اين نامه ها را باز مى كند، آرى، اين دست خط بزرگان كوفه است : اى معاويه ، هر چه سريع تر به سوى ما بيا ، ما به تو قول مى دهيم كه وقتى لشكر تو به نزديكى ما رسيد ما حسن بن على را اسير كرده و تحويل تو دهيم . اى معاويه ، به سوى كوفه بيا كه ما همه ، گوش به فرمان تو هستيم ، هر وقت تو دستور بدهى ما حسن بن على را به قتل خواهيم رساند . خدايا ! اين نامه ها را چه كسانى نوشته اند ؟ اين نامه ها را همان افرادى نوشته اند كه الآن در اردوگاه امام حسن(ع)هستند . خدايا اين چه غربت و مظلوميّتى است كه من مى بينم ! اشك در چشم امام حسن(ع) حلقه مى زند، خدايا ! همين مردم با من بيعت كردند، من به اميد يارى آنها از خانه و كاشانه ام بيرون آمده ام ; امّا اكنون، اين گونه در حق من نامردى مى كنند . خدايا ! من با اين مردم چه كنم، من مى خواهم دين تو را از انحراف نجات دهم و اين مردم قصد جان مرا دارند . همسفرم ! اين طور كه معلوم است دختر معاويه عاشقان زيادى پيدا كرده است ! آخر مگر دختر در كوفه پيدا نمى شود كه اين مردم اين گونه عاشق اين دختر شده اند . البتّه معلوم است كه دختر زياد است ; امّا هيچ كدامشان، دختر معاويه نمى شوند، كسى كه دامادِ معاويه بشود به گنج بزرگى رسيده است . كيسه هاى طلاى سرخ، حكومت و رياست و دختر معاويه، همه اينها را مى توان با ريختن خون امام حسن(ع) بدست آورد . امان از دوستى و محبت دنيا ! معاويه مردم زمانه خود را به خوبى مى شناخت، مى دانست كه آنها عاشق پول و رياست هستند . به راستى كه محبّت به دنيا، ريشه همه پليدى ها و پستى هاست! بار خدايا ! ما به تو پناه مى بريم از اين كه دنيا را معشوق و محبوب خود قرار دهيم . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
امام، نامه ها را تحويل مى گيرد و آنها را در جايى مخفى مى كند . او مى داند كه اگر اين خبر در ميان سپاه پخش شود و آبروى بزرگان كوفه برود، در لشكر آشوب به پا خواهد شد . امام در فكر است كه با اين مردم چه كند . نامه رسان ديگرى از راه مى رسد و خدمت امام مى آيد . او از طرف قَيس آمده است، امام نامه را باز مى كند و آن را مى خواند . در نامه آمده است كه عُبيد الله بن عبّاس، پسر عموى امام، فريب معاويه را خورده و به خاطر يك ميليون درهم به لشكر معاويه پيوسته و با او بيعت كرده است . اين خبر، براى امام بسيار سخت تمام مى شود، چه كسى بهتر از پسر عموى امام كه او هم فريب معاويه را خورده است . معاويه اين بار با سكّه هاى طلا به جنگ آمده است . امام با خود فكر مى كند اگر او به جنگ معاويه برود، در همان شب اول بسيارى از اين مردم به لشكر معاويه خواهند پيوست . چون معاويه همراه خود آن قدر پول آورده است كه بتواند تمام سپاه كوفه را بخرد . وقتى كه پسر عموى امام، به خاطر پول، امام را تنها بگذارد ديگر تكليف بقيه مردم روشن است . ممكن است گروهى از شيعيان واقعى باقى بمانند ولى امام مى داند كه تعداد آنها بيش از پنج هزار نفر نخواهد بود، خوب، پنج هزار نفر در مقابل شصت هزار نفر چه كار مى توانند بكنند . اگر جنگ شروع شود، معاويه، همه اين شيعيان را به قتل خواهد رسانيد و خاندان بنى هاشم را قتل عام خواهد كرد . معاويه مى خواهد هيچ اثرى از خاندان پيامبر باقى نماند . در اين جنگ ممكن است معاويه هزاران نفر از ياران خود را از دست بدهد امّا براى او كارى ندارد كه ياران جديدى براى خود درست كند . هر كس كه پول را دوست داشته باشد مى تواند در لشكر معاويه قرار گيرد، او با پول بيت المال مى تواند هزاران نفر ديگر را به سوى خود جذب كند . اما براى اين كه يك نفر، پيرو مكتب شيعه باشد بايد پول را دوست نداشته باشد، دلش از محبت دنيا خالى باشد تا بتواند تا آخر عمر، شيعه باقى بماند . درست است كه الآن قَيس و ياران باقى مانده او قسم خورده اند تا پاى جان در راه امام حسن(ع) جانفشانى كنند . امّا اگر اينها كشته شوند ديگر نمى توان به آسانى، جايگزين آنها را پيدا كرد . بايد سال ها بگذرد تا افرادى همچون اينان تربيت شوند، تربيت افرادى كه از پول بگذرند بسيار سخت است . خبرى در سپاه كوفه به سرعت منتشر مى شود : "قَيس كشته شد" . اين شايعه را هواداران معاويه در دهان مردم انداخته اند تا اگر كسى هم به فكر يارى كردن امام باشد روحيه خود را از دست بدهد . آرى، معاويه براى شكست امام حسن(ع)، از شيوه جنگ روانى استفاده مى كند و مى خواهد از اين راه روحيه سپاهيان امام را در هم بشكند . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اكنون، موقع اذان است و همه سپاهيان امام براى نماز جمع شده اند . امام تصميم دارد تا از ميزان آمادگى سپاهيان خود براى جنگ با خبر شود، به راستى آيا اين مردم در مقابل معاويه جنگ خواهند نمود ؟ امام رو به آنان مى كند و چنين مى گويد : اى مردم ، معاويه ما را به صلح و سازش فرا مى خواند ، اگر شما آمادگى براى مرگ در راه خدا را داريد با شمشيرهاى خود به جنگ او برويم و اگر زندگى دنيا را انتخاب مى كنيد خواسته او را قبول كنم . سخن امام كه به اين جا مى رسد، عدّه اى فرياد مى زنند : "ما زندگى را دوست داريم، ما مى خواهيم زنده بمانيم ." . آرى، اين فرياد، اوج مظلوميّت امام حسن(ع) را نشان مى دهد، مردمى كه به اردوگاه امام آمده اند اهل جهاد نيستند، اينها عاشق زندگى دنيا هستند و از مرگ با عزّت نيز مى ترسند . امام مى داند كه اين مردم علاقه اى به جنگ ندارند، براى همين ادامه مى دهد : اى مردم ، من نمى دانم با شما چگونه رفتار كنم ، اين نامه قَيس است و به من خبر داده كه بزرگان شما همراه با فرمانده خود به سپاه معاويه پيوسته اند . اى مردم كوفه ، شما با من بيعت كرديد و من به اميد يارى شما از كوفه خارج شدم ، امّا اكنون اين گونه بىوفايى مى كنيد . بدانيد كه من ديگر از يارى كردن شما دل كنده ام و مى خواهم امر حكومت را به معاويه واگذار كنم . در اين ميان، عدّه اى از سپاهيان امام حسن(ع) به فكر فرو رفته اند، آرزوهاى زياد آنها بر باد رفته است . چون وقتى كه امام حسن(ع) خودش بخواهد با معاويه صلح كند ديگر معاويه حاضر نخواهد بود به كسى پول بدهد . عدّه زيادى از اين مردم، خواب هاى خوشى براى خود ديده بودند، آنها مى خواستند كه امام حسن(ع) را دستگير كنند و يا به قتل برسانند و در عوض پول زيادى از معاويه بگيرند . آنها خود را در كنار عروس شام مى ديدند، در قصر معاويه، در حجله عروسى دختر معاويه ! امّا با اين تصميم امام، همه چيز به هم خورد، معاويه عاشق چشم و ابروى كسى نيست كه بخواهد دختر به او بدهد، معاويه براى حكومت خود مى خواست اين كارها را بكند ; امّا وقتى كه خود امام حسن(ع)مى خواهد صلح كند ديگر همه قول و قرارهاى قبلى به هم مى خورد . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
مردم پيش خود مى گويند : ما نبايد بگذاريم اين خبر به معاويه برسد كه امام حسن(ع) مى خواهد صلح كند . ما بايد همين الآن كار حسن بن على را تمام كنيم، هر چه سريع تر، قبل از اينكه او نامه اى رسمى به معاويه بنويسد بايد او را به قتل برسانيم . اما چگونه ؟ خوب كارى ندارد، شعار خوارج را به زبان مى آوريم . در اين ميان يكى از عقب جمعيّت فرياد مى زند : "به خدا قسم، اين مرد هم كافر شد" . آرى، چه بهانه خوبى، حسن بن على كافر شده است، او مى خواهد با معاويه صلح كند . اى مردم، مگر ما براى جنگ با معاويه از كوفه بيرون نيامده ايم، مگر ما نمى خواستيم معاويه را از بين ببريم ؟ اكنون حسن بن على مى خواهد با او صلح كند، مردم ! اين كفر است . هر كس كه با معاويه سازش كند، كافر است . آرى، همان كسانى كه به معاويه نامه نوشته بودند و مخفيانه با او بيعت كرده بودند اكنون اين گونه سخن مى گويند . هزاران نفر به سوى امام حمله مى برند تا او را به قتل برسانند . مردم كوفه عجب مردمى هستند، يك زمان حضرتعلى(ع) را مجبور كردند تا در صفين جنگ را متوقّف كند و بعد از آن به او گفتند كه به خاطر اين كه سخن ما را قبول كردى كافر شدى، اكنون هم، چون سخن صلح را از امام حسن(ع) مى شنوند، قصد جان او را نموده اند . اين نامردان، خيمه امام را غارت مى كنند و عباى آن حضرت را پاره كرده و مى ربايند . عدّه اى از ياران باوفاى امام به دور آن حضرت حلقه مى زنند، امام از آنها مى خواهد كه دست به شمشير نبرند، آرى، امام نمى خواهد در ميان مردم كوفه جنگ داخلى روى دهد . امام حسن(ع) در حالى كه عبايش را ربوده اند، در گوشه اى ايستاده است، و سپاهيانش، قصد جان او را دارند . شايد باور نكنى تعداد ياران باوفاى امام به بيست نفر هم نمى رسد ! آرى، فقط بيست نفر ! اين اوجِ مظلوميّت است، بيش از چهل هزار نفر با امام حسن(ع) بيعت كرده بودند كه جان خويش را فدايش كنند، اكنون از آن همه، فقط بيست نفر مانده اند . آرى، اگر قَيس و سربازانش اينجا بودند چه كسى جرأت مى كرد قصد جان امام را بكند . اما افسوس كه قَيس كيلومترها از ما فاصله دارد، او اكنون در مَسْكِن ] شمال بغداد [مقابل سپاه معاويه ايستاده است . غم در چهره امام نشسته است، بنى هاشم گرد او را گرفته اند، به راستى امام در اين شرايط چه تصميمى خواهد گرفت . امام اسبى را مى طلبد و سوار بر آن مى شود و همراه با عدّه اى از ياران خود اردوگاه سپاه را ترك مى كند و به سوى شهر مدائن حركت مى كند . آرى، اين مردم ديگر لياقت ندارند كه رهبرى همچون امام حسن(ع)داشته باشند . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
امام چون اوضاع اردوگاه را اين گونه آشفته مى بيند تصميم مى گيرد تا به سوى مدائن حركت كند . اما بدخواهان از تصميم امام با خبر مى شوند و براى همين چند نفر از آنها زودتر اردوگاه را ترك مى كنند و در بين راه كمين مى كنند . امام به سوى مدائن مى رود، هيچ كس نمى داند كه چه خطرى جان امام را تهديد مى كند . در بين راه، جَرّاح كمين كرده است و منتظر است تا به امام حسن(ع) حمله كند . نگاه كن ! او از مخفى گاه خود بيرون مى آيد ! خداى من ! در دست او خنجر برهنه اى است و با آن خنجر به سوى امام حمله مى كند . او فرياد مى زند : "اى حسن ! تو مشرك شده اى، همانگونه كه پدرت مشرك شد" . چند نفر از ياران امام به سوى امام مى دوند ; امّا او خنجر را به پاى امام مى زند، زخمى عميق در رانِ او ايجاد مى شود . خون از بدن امام فوران مى كند و امام بيهوش، از اسب بر روى زمين مى افتد . ياران امام، جَرّاح را به قتل مى رسانند ; خون از پاى امام جارى است، متأسفانه خونريزى امام بسيار شديد است، من خيلى نگران هستم، خدايا ! جان امام در خطر است . ياران، زخم امام را محكم مى بندند، و بعد از مدّتى او به هوش مى آيد . اكنون، جوانان بنى هاشم، امام را بر روى تخته چوبى مى خوابانند و آن حضرت را به سوى شهر مدائن مى برند . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ما در نزديكى شهر مدائن هستيم، چهره امام حسن(ع) از شدّت خونريزى، زرد شده است . همه نگران هستند، اگر آن نامرد، خنجرش را مسموم كرده باشد خطر بزرگى، جان امام را تهديد مى كند . وارد شهر مى شويم، امير شهر مدائن، سعد بن مسعود با خبر مى شود و به استقبال ما مى آيد . آرى، حضرتعلى(ع)، سعد بن مسعود را به عنوان امير مدائن انتخاب نموده بود و امام حسن(ع) هم او را در همان مقام، باقى گذاشته است . امير مدائن تا امام را به اين حالت مى بيند دستور مى دهد كه بهترين پزشك شهر را با خبر كنند . او امام را به خانه خود مى برد و امام در آنجا بسترى مى شود . نگاه كن، پزشك وارد اتاق مى شود و زخم امام را مورد بررسى قرار مى دهد، خدا را شكر كه خنجر مسموم نبوده است . او به امام مى گويد كه استراحت كند و براى زخم امام، دستور تهيه داروى مخصوصى را مى دهد . امام به ياد بىوفايى مردم كوفه مى افتد و چنين مى گويد : "من مى دانستم كه در شما مردم هيچ خيرى نيست، شما ديروز پدرم را كشتيد و امروز با من چنين كرديد" . سپاه امام در هم ريخته شده است، عدّه زيادى به معاويه ملحق شده اند،عدّه كمى هم كه به امام وفا دار مانده اند با شنيدن خبر مجروح شدن امام، روحيه خود را از دست مى دهند . گزارش هايى كه از اطراف مى رسد نشان دهنده اين است كه عدّه زيادى از مردم به سپاه معاويه ملحق شده اند و عدّه اى هم در پى فرصت هستند تا امام را اسير نموده و تحويل معاويه بدهند . آرى، امروز مرز دوست و دشمن به هم ريخته است، اگر امام حسن(ع)صلح نكند به دست ياران خود ترور خواهد شد . نگاه كن زيد بن وهب به ديدار امام مى رود بيا همراه او برويم . زيد بن وهب حضور امام سلام مى كند و مى گويد : "اين چه حالى است كه من مى بينم، شما در بستر بيمارى قرار گرفته ايد و مردم متحير هستند كه چه كنند ؟" . امام نگاهى به او مى كند و مى فرمايد : "تو از كدام مردم سخن مى گويى ؟ به خدا قسم ! معاويه براى من بهتر از اين مردم است، اينان خيال مى كنند كه شيعه من هستند ; امّا براى كشتن من نقشه ها دارند، اگر من با معاويه صلح كنم بهتر است از اين كه به دست سپاهيان خود كشته شوم" . زيد بن وهب مى گويد : "اى پسر رسول خدا، آيا ياران خود را به حال خود رها مى كنيد ؟" . امام در پاسخ مى گويد : "مى گويى چه كنم ؟ از يادم نمى رود آن روزى كه نزد پدرم حضرتعلى(ع) نشسته بودم، او به من نگاهى كرد و فرمود : "اى حسن، روزى مى آيد كه من شهيد شده باشم و تو گرفتار بنى اميّه شوى، آن روز آنها پول زيادى را در ميان مردم تقسيم كنند و مردم را از دين خدا منحرف كنند"". 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آن جوان كيست كه دارد با امير مدائن سخن مى گويد ؟ نگران نباش ! او آشناست، پسر برادر امير مدائن است . او نزد عموى خود مى رود و مى گويد : ــ اى عمو، آيا نمى خواهى به ثروت و رياست برسى ؟ ــ منظور تو چيست ؟ ــ اگر ما امام حسن(ع) را اسير كنيم و تحويل معاويه بدهيم، او حكومت عراق را به ما خواهد داد . ــ خدا تو را بكُشد، اين چه حرفى است كه تو مى زنى، مگر نمى دانى كه من نمك پرورده اين خاندان هستم، حضرتعلى(ع) مرا امير اين شهر كرد و به من بزرگى و آبرو داد، چگونه من فرزند او را تحويل معاويه بدهم . همسفر خوبم ! حتماً دوست دارى من نام اين نا مرد را براى شما بگويم، راستش را بخواهى من اوّل مى خواستم از ذكر نام او خوددارى كنم ; امّا بعد با خود گفتم درست نيست، من بايد تمام حوادث را بدون كم و زياد براى شما كه دوستِ خوب من هستيد بگويم . آرى، اين شخصى كه براى رسيدن به رياست، پيشنهاد اسيرى امام حسن(ع) را به امير مدائن مى دهد كسى نيست جز مختار ثَقَفى ! همان كسى كه بعد از حادثه عاشورا، قيام مى كند و انتقام خون شهداى كربلا را مى گيرد . حتماً تعجّب مى كنى، شايد هم باور نكنى، آخر چطور چنين چيزى ممكن است ! راستش را بخواهى من هم، اول باور نمى كردم ; امّا اين نشانه اوج مظلوميّت امام حسن(ع) است. 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ما در شهر مدائن هستيم، حتماً نام ايوان مدائن يا طاق كسرى را شنيده اى ؟ گوش كن ! دو نفر از ياران واقعى امام دارند با هم سخن مى گويند : ــ مى بينيد كه چگونه جان امام در خطر است، ما بايد فكرى بكنيم . ــ مى گويى چه كنيم ؟ ــ بايد با امام، سخن بگوييم و از ايشان بخواهيم به قصر كسرى (ايوان مدائن) بروند . ــ من فكر نمى كنم كه امام قبول كند، آخر امام حسن(ع) و قصر نشينى ! ــ چاره اى نيست، جان امام در خطر است، هر لحظه ممكن است عدّه اى به امام حمله كنند . امير مدائن هم با اين پيشنهاد موافق است، براى اينكه امنيّت قصر، خيلى بهتر از اينجاست . سرانجام قرار مى شود تا اين موضوع با امام حسن(ع) مطرح شود، خود امير مدائن به نزد امام مى رود و با او سخن مى گويد . نگاه كن ! امير مدائن با خوشحالى به سوى ما مى آيد، مثل اينكه امام با پيشنهاد او موافقت كرده است . امام همراه با تعداد كمى از ياران خود به سوى قصر كسرى مى رود . بيا من و تو هم همراه آنها برويم . آرى، امام با اين كه از زندگى كردن در قصر راضى نيست ; امّا به دليل بىوفايى سپاهيانش، مجبور است مدّتى در اين قصر بماند . آرى، اينجا قصر تنهايى امام است، امروز در مدائن فقط بيست نفر به امام وفادار مانده اند . اكنون، امام اين پيام را براى مردم مى فرستد : اى مردم ! به خدا قسم ، معاويه به وعده هايى كه به شما در مقابل كشتن من داده است وفا نخواهد نمود . آرى، معاويه تلاش مى كند تا امام حسن(ع) به وسيله ياران خودش كشته شود. 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
خبرهايى از گوشه و كنار مى رسد، آرى، اكنون اهل كوفه به صورت علنى به بدگويى از امام حسن(ع) مشغول هستند، كار به جايى رسيده است كه مردم هر جا كه مى نشينند سخن از كافر شدن امام حسن(ع) به ميان مى آورند . آيا با اين مردم، ديگر مى توان به جنگ معاويه رفت . كافى است كه امام حسن(ع) در جمع اين مردم حضور پيدا كند، آن وقت همين ها او را به شهادت خواهند رساند . امام حسن(ع) در مدائن نيز گرفتار كسانى شده است كه براى ريختن خون او لحظه شمارى مى كنند و حتى ريختن خون امام را حلال مى دانند . امام مدّت زيادى فكر مى كند و به اين نتيجه مى رسد كه امروز تنها راهى كه مى توان از آن طريق اسلام را از خطر نابودى نجات داد صلح كردن با معاويه است . آرى، پيش از هر بهارى بايد زمستانى را تجربه كرد ; تا سكوت حاكم نشود فرياد چه مفهومى دارد ؟ امام، بزرگان سپاه را به نزد خود فرا مى خواند و به آنان مى گويد : با شما چه بگويم و چه كنم؟ آيا از بىوفايى شما سخن گويم و يا ستم هايى كه نموده ايد را شرح دهم . يادتان هست كه چگونه پدر مرا تنها گذاشتيد و آن روزى كه به يارى شما محتاج بود گروه گروه به دشمن او پيوستيد ؟ چقدر پدر مرا غصّه داديد تا آنجا كه آرزو كرد ديگر شما را نبيند و خداوند او را به جوار رحمت خود برد . آيا يادتان هست آن روزى كه به نزد من آمديد و اصرار داشتيد كه من رهبرى شما را قبول كنم ؟ آن روز ، شما به من وعده يارى داديد و من سخن شما را قبول كردم و به شما اعتماد كردم و از خانه خود بيرون آمدم . خدا خودش مى داند كه قصد داشتم دين اسلام را نجات بدهم ، امّا شما با من چه كرديد ! اميدوارم كه ديگر روى شما را نبينم . همه سرها پايين افتاده است، چه ننگى براى آنها بدتر از اين كه فرزند پيامبر آنها آرزو مى كند كه ديگر آنها را نبيند . بعضى از كسانى كه اكنون نزد امام حسن(ع) نشسته اند همان كسانى هستند كه به معاويه نامه نوشته اند و آمادگى خود را براى قتل امام حسن(ع) اعلام كرده اند. 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
امام در قصر كسرى نشسته است و مى خواهد براى زنده ماندن اسلام، تصميم مهمّى بگيرد . او مى خواهد جنگ با معاويه را متوقّف كند و با او صلح كند . خيلى ها از من سؤال كرده اند كه چرا امام حسن(ع) راه سرخ شهادت را انتخاب نكرد، مگر امامحسين(ع) در كربلا فقط با هفتاد و دو نفر در مقابل دشمن تا پاى جان، مقاومت نكرد پس چرا امام حسن(ع)، با معاويه صلح كرد . يزيد نامه اى به امير كوفه نوشته و در آن نامه، دستور قتل امام حسين(ع) را داده بود . آرى در كربلا، دشمنان با شمشير به جنگ آمدند ; امّا در مدائن، معاويه با نيرنگ و سياست به ميدان آمده است . همسفر خوبم ! امروز معاويه مى خواهد تا امام حسن(ع) به دست ياران خودش كشته شود و براى همين است كه وعده عروس شام، سكّه هاى طلا و وعده حكومت را به مردم داده است . او مى خواهد تا خود اهل كوفه، امام حسن و امام حسين(ع) را به قتل برسانند و بعد از آن، او به مرحله دوم نقشه خود بپردازد او مى خواهد پيراهن خونين امام حسن(ع) را بهانه اى براى قتل خودِ شيعيان قرار دهد . معاويه مى خواهد به بهانه اين كه شيعيان، امام حسن و امام حسين(ع) را به قتل رسانده اند تمام شيعيان را نابود كند . آيا شما مى توانيد مرحله سوم نقشه معاويه را حدس بزنيد ؟ معاويه كه مى خواهد بعد از نابودى شيعيان، اسلام را نابود كند ; تنها مانع بر سر راه معاويه، مكتب شيعه است، وقتى همه شيعيان نابود شده باشند بقيه مردم هم كه او را به عنوان خليفه رسول خدا قبول دارند . آرى غير از شيعيان، ديگر همه مردم، اطاعت از امير را بر خود واجب مى دانند، اعتقاد آنها بر اين است كه اگر امير، اهل فسق و فجور هم باشد نبايد براى براندازى حكومتش اقدامى كرد . معاويه مى داند اگر امروز بتواند شيعيان را نابود كند ديگر هيچ كس با برنامه هاى او مخالفت نخواهد كرد و او به راحتى خواهد توانست اسلام و نام پيامبر را از بين ببرد . تا اينجا، نقشه به خوبى پيش رفته است، امام حسن(ع) در قصر مدائن، تنهاى تنها مانده و يارانش آماده كشتن او هستند . معاويه خيال مى كند به همين زودى ها خبر كشته شدن امام حسن(ع) به گوشش مى رسد . اما او خبر ندارد كه در قصر مدائن حماسه اى در حال شكل گيرى است ; 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
حماسه صلح امام حسن(ع) ! حماسه اى كه اسلام را از خطر نابودى نجات مى دهد . حماسه اى كه خير و بركتش براى اسلام بهتر از تمام دنياست . اما چگونه بگويم كه اين حماسه بزرگ همچون خود امام حسن(ع)، ناشناخته است . چند نفر را مى شناسى كه از اين حماسه سخن بگويند ؟ بيا من و تو به قدر توانمان در معرفى هر چه بهتر و بيشتر اين حماسه، قدمى برداريم، من با قلمم، و تو . . . امروز امام حسن(ع) از حكومت و خلافت بر عراق و ايران و حجاز مى گذرد تا اسلام زنده بماند . او فرزند امير المؤمنين است، همان اميرالمؤمنين كه بعد از وفات پيامبر، مقابل چشمش همسرش را زدند و در خانه اش را آتش زدند ; امّا براى حفظ اسلام صبر كرد . نگاه كن ! امام حسن(ع) دارد به معاويه در مورد صلح، نامه مى نويسد . مى خواهى اين نامه را برايت بخوانم : من مى خواستم تا حقّ را زنده كنم و باطل را از ميان بردارم و احكام قرآن و دستورات پيامبر را در جامعه جارى گردانم ، امّا مردم با من هم عقيده و همراه نبودند ، براى همين آماده ام تا اگر شرايط مرا قبول كنى با تو صلح كنم . امام نامه را مهر مى كند و چند تن از ياران خود را به حضور مى طلبد، يكى از آنها عبد الله بن حارث است . نمى دانم آيا او را مى شناسى ؟ او پسرِ خواهرِ معاويه است و از ياران نزديك امام حسن(ع) مى باشد . او مى توانست به شام برود و در دستگاه حكومتى دايى خود (معاويه) به نان و نوايى برسد ; امّا اين كار را نكرد . او تشخيص داده كه حق با امام حسن(ع) است و براى همين همراه امام حسن(ع) مى باشد . اكنون امام حسن(ع) او را مى طلبد . و از او مى خواهد تا همراه سه نفر ديگر اين نامه را براى معاويه ببرند و در مورد شرايط صلح با او سخن بگويند . آنها به سوى اردوگاه معاويه حركت مى كنند و وارد خيمه معاويه مى شوند . معاويه وقتى عبد الله بن حارث، پسر خواهر خود را مى بيند خيلى خوشحال مى شود . عبد الله بن حارث نامه امام را تحويل دايى خود (معاويه) مى دهد . معاويه نامه را مى خواند . نگاه كن ! معاويه بسيار خوشحال مى شود، كسى تا به حال او را اين قدر خوشحال نديده است . عبد الله بن حارث با معاويه در مورد شرايط امام حسن(ع) سخن مى گويد . آيا شما از اولين شرط امام حسن(ع) خبر داريد ؟ شرط اول اين است كه همه شيعيان در امن و امان باشند . معاويه تا اين سخن را مى شنود مى گويد : "من قسم خورده ام كه اگر به قَيس دسترسى پيدا كنم زبان و دست او را قطع كنم" . آرى، قَيس، همان فرمانده اى است كه فريب پول هاى معاويه را نخورد، همان كسى كه فقط با چهار هزار نفر، توانست مدّتها سپاه معاويه را زمين گير كند . همان قَيس كه وقتى معاويه او را يهودى خطاب كرد، او هم معاويه را بت پرست خطاب كرد . معاويه همواره در جنگ صفّن مى گفت كه مالك اَشتَر و قَيس دو بازوى قوىّ على هستند، مالك اشتر را كه با سمّ شهيد كرد و اكنون مى خواهد قَيس را هم شهيد كند . معاويه مى خواهد زبان و دست هاى اين سردار شجاع را قطع كند . گوش كن، اين معاويه است كه سخن مى گويد : "من قول مى دهم كه همه ياران امام حسن(ع) در امن و امان باشند مگر قَيس، من بايد او را مجازات كنم" . عبد الله بن حارث از جا بلند مى شود و مى خواهد خيمه را ترك كند، براى اين كه امام حسن(ع) تاكيد زيادى كرده است كه ما به شرطى صلح مى كنيم كه معاويه شرايط ما را قبول كند . معاويه پشيمان مى شود و فرياد مى زند : "صبر كن، باشد قبول مى كنم، من به قَيس امان مى دهم" . آرى، معاويه براى به دست آوردن اين لحظه، ميليون ها سكّه طلا خرج نموده و زحمت زيادى كشيده است، خوب نيست كه به خاطر يك كينه اى كه از قَيس دارد همه چيز را به هم بزند . عبد الله بن حارث به معاويه مى گويد : "امام حسن(ع) شرايط ديگرى هم دارد كه همه اين ها بايد مكتوب بشود" . معاويه دستور مى دهد تا ورق سفيدى را بياورند . نگاه كن ! ورق سفيد در دست معاويه است، او رو به پسر خواهر خود (عبد الله بن حارث)مى كند و مى گويد : ــ بگو تا بنويسم . ــ اى معاويه، شرايط صلح را بايد ما بنويسيم . ــ خوب، اين كاغذ را بگير و بنويس ! ــ نه،بايد امام حسن(ع) اين شرايط را بنويسد . معاويه تعجّب مى كند، به راستى بايد چه كند ؟ عبد الله بن حارث از معاويه مى خواهد تا پايين اين كاغذ سفيد را مهر و امضا كند و تحويل او بدهد تا به نزد امام حسن(ع) ببرد و او شرايط خود را بنويسد . معاويه لحظه اى با خود فكر مى كند، و سرانجام اين پيشنهاد را قبول مى كند . آرى، او اكنون به فكر حكومت و رياست طلبى است، او با خود فكر مى كند وقتى كه صلح نامه نوشته شود او فرمانرواى همه دنياى اسلام خواهد بود، اين همان چيزى بود كه او مدّتهاست آرزويش را داشته است . او كاغذى را بر مى دارد و آن را مهر و امضا مى كند و تحويل عبد الله بن حارث مى دهد . او از معاويه مى خواهد چند نفر از بزرگان اهل شام به عنوان شا
امروز بيست و پنجم ماه ربيع الأوّل است . عبد الله بن حارث در حضور آن حضرت نشسته است، او كاغذى را كه به مهر و امضاى معاويه رسيده است تحويل امام مى دهد . آرى، به راستى كه عبد الله بن حارث، مأموريّت خود را به خوبى انجام داده است . امام مدّت زيادى در مورد شرايط صلح فكر نموده و شرايط مهمّى را براى اين صلح در نظر گرفته است . اكنون، دستور مى دهد تا متن صلح نامه را بنويسند . حتماً مى خواهى از شرايطى كه امام حسن(ع) در اين كاغذ مهم مى نويسد با خبر شوى . من در اينجا شش شرطى را كه امام حسن(ع) در اين صلح نامه نوشتند براى شما نقل مى كنم : بسم الله الرحمن الرحيم قرارداد صلح حسن بن على با معاويه حسن بن على با معاويه صلح مى كند به شرط اينكه : ] 1 [ معاويه در حكومت خود به كتاب خدا و سنّت رسول خدا عمل نمايد . ] 2 [ معاويه كسى را به عنوان ولىّ عهد خود انتخاب نكند و بعد از او ، امر حكومت با حسن بن على است و در صورتى كه حسن بن على نباشد اين مقام به حسين بن على مى رسد . ] 3 [ معاويه حق ندارد كه على بن ابى طالب را در نماز و يا در غير نماز لعن كند . ] 4 [ معاويه بايد سالانه ، يك ميليون درهم از بيت المال كوفه را به حسن بن على بدهد . ] 5 [ حسن بن على، مى تواند معاويه را "امير مؤمنان" خطاب نكند . ] 6 [ مسلمانان در هر جاى دنياى اسلام بايد در آسايش و آرامش باشند و شيعيان بايد از هر گونه تهديدى در امان باشند . پايان همسفر خوبم ! اگر بار ديگر در متن صلح نامه، دقّت كنى مى بينى كه امام به چه نكات مهمّى اشاره كرده است . در مورد شرط پنجم لازم است توضيحى بدهم : امام حسن(ع) با نوشتن اين شرط در واقع به تاريخ پيام مهمّى مى دهد و آن پيام اين است كه او معاويه را شايسته خلافت نمى داند و براى همين هرگز او را امير مؤمنان خطاب نمى كند . آرى امام حسن(ع) در اين شرايط با معاويه بيعت مى كند ; امّا اين بيعت نوعى سكوت و كناره گيرى مصلحت آميز است . آيا مى دانى امام، بيت المال كوفه را براى چه مى خواهد ؟ در جنگ صفّن، بيست و پنج هزار نفر از ياران حضرتعلى(ع) شهيد شدند، امام مى خواهد تا براى همسر و فرزندان اين شهيدان، مقرّرى معيّن كند تا آنها بتوانند به زندگى خود ادامه بدهند . اكنون امام پايين صلح نامه را امضا و مهر مى نمايد و اين گونه است كه امام، حماسه صلح را رقم مى زند . امروز، امام حكومت عراق را به معاويه واگذار كرد ( حكومتى كه بيش از پنج ماه و نيم طول نكشيد) . البتّه بعضى از شيعيان نمى توانند باور كنند كه امام حسن(ع) با معاويه صلح كرده و براى همين بسيار ناراحت شده اند . امّا ما بايد تسليم دستور امام خود باشيم، وقتى او دستور جنگ مى دهد جنگ كنيم، وقتى دستور صلح مى دهد صلح كنيم . بذر صلحى را كه امام، امروز مى كارد نياز به زمان دارد تا جوانه بزند و درخت تنومندى شود و بار دهد 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اقامت امام در مدائن، چهل روز طول كشيده است و امروز او تصميم مى گيرد تا به سوى كوفه حركت كند . او نامه اى براى قَيس و يارانش كه در مَسْكِن ] شمال بغداد [ اردو زده اند مى فرستد و از آنها مى خواهد تا به سوى كوفه باز گردند . امام به سوى كوفه حركت مى كند و به مسجد كوفه مى رود، مردم كوفه از او مى خواهند تا براى آنان سخن بگويد . مسجد پر از جمعيّت است، امام به منبر مى رود و چنين مى گويد : اى مردم ! ما امير شما و مهمان شما بوديم ! ما خاندان پيامبر شما هستيم كه خداوند ما را از هر گونه پليدى پاك نموده است . گوش كن ! امام فقط اين دو جمله را تكرار مى كند . صداى گريه مردم بلند مى شود، كسى تا به حال، مسجد كوفه را اين چنين نديده است . مردم منتظرند تا امام، سخن ديگرى بگويد ; اما آن حضرت فقط همان دو جمله را تكرار مى كند . آرى امام اين گونه دارد حرف دل خود را با مردم كوفه مى گويد . آرى، شما با من بيعت كرديد ولى آن لحظه كه به يارى شما نياز داشتم مرا تنها گذاشتيد . ما از مدينه به شهر شما آمديم ولى شما چگونه از ما پذيرايى كرديد ؟ ! از آن طرف، وقتى معاويه امضاى امام حسن(ع) را پاى صلح نامه مى بيند بسيار خوشحال مى شود و در سپاه شام، جشن و شادى بر پا مى شود . معاويه با عدّه اى از سپاهيان خود به سوى كوفه حركت مى كند تا در آنجا مردم كوفه با او بيعت كنند . آرى، او سالهاست كه آرزوى تصرّف كوفه را داشته است و اكنون به اين شهر مى رود . . . معاويه در نزديكى هاى شهر كوفه است، او دستور مى دهد تا سپاه شام در نُخَيْله ] اردوگاه نظامى كوفه [ اردو بزنند . نُخَيْله همان اردوگاه بزرگ كوفه است كه هميشه حضرتعلى(ع) وقتى مى خواست به جنگ برود در آنجا اردو مى زد . طبق برنامه قبلى، با رسيدن معاويه به نُخَيْله، امام حسن(ع) به آنجا مى رود و با او بيعت مى كند . آرى، تاريخ تكرار مى شود، يك زمان در مدينه، حضرتعلى(ع) بعد از وفات پيامبر مجبور شد با ابوبكر بيعت كند و امروز هم امام حسن(ع) با معاويه بيعت مى كند . بعد از بيعت امام حسن(ع)، به مردم كوفه هم خبر داده مى شود تا در روز جمعه براى خواندن نماز به نخيله ] اردوگاه نظامى كوفه [بروند . روز جمعه فرا مى رسد و سپاهيان شام و مردم كوفه، همه، براى خواندن نماز جمعه مى آيند و امام حسن(ع) نيز در اين جمع، حاضر است . نماز به امامت معاويه برگزار مى شود، بعد از نماز، معاويه به امام حسن(ع)مى گويد : "اى حسن بن على! برخيز و به مردم اعلام كن كه از حكومت كناره گيرى كرده اى و رهبرى مسلمانان را به من واگذار نموده اى" . امام از جاى بر مى خيزد رو به مردم مى كند و مى فرمايد : اى مردم ! معاويه گمان مى كند چون من او را شايسته خلافت مى دانستم با او صلح كرده ام ، امّا بدانيد اين خيال باطلى است . به خدا سوگند ! اگر شما مرا يارى مى كرديد و تنهايم نمى گذاشتيد هرگز با او صلح نمى نمودم چرا كه رهبرى امّت اسلامى ، به فرموده پيامبر ، از آنِ من است ، امّا من براى صلاحِ مسلمانان ، از حقّ خود ، گذشتم . معاويه به خيال خودش مى خواست تا پيروزى خود را به رخ امام حسن(ع) بكشد ; امّا سخنان امام، حقايق را روشن ساخت . آرى، امام حسن(ع) به مردم فهماند كه درست است امروز معاويه به حكومت رسيده است ولى او خليفه و رهبر مسلمانان نيست . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
بعد از چند روز، معاويه به داخل شهر كوفه مى آيد تا در مسجد كوفه مراسم بيعت برگزار شود . قرار بر اين شده است كه همه مردم به مسجد بيايند و با او بيعت كنند . معاويه همراه با اطرافيان خود به سوى كوفه حركت مى كند . نگاه كن ! آن مرد كيست كه جلوتر از معاويه راه مى رود و پرچم او را به دوش گرفته است . او حبيب بن حمّار است، من او را مى شناسم او يكى از ياران حضرتعلى(ع) بوده است چرا اكنون پرچم دار معاويه شده است ؟ مثل اينكه معاويه او را با پول خريده است . همسفر خوبم ! خيلى دلم مى خواهد براى تو خاطره اى را نقل كنم . يك روز حضرتعلى(ع) در مسجد كوفه، بالاى منبر بود و مردم به سخنان او گوش مى دادند . ناگهان، آن حضرت به يكى از درهاى مسجد ] باب الفيل [ اشاره كرد و فرمود : "روزى فرا مى رسد كه معاويه از اين در، وارد اين مسجد مى شود در حالى كه حبيب بن حمّار پرچم او را به دوش گرفته است" . حبيب بن حمّار از پايين منبر گفت : "يا على ! من از شيعيان و ياوران شما هستم، آخر چگونه ممكن است كه پرچم دار معاويه بشوم" . آرى، حبيب بن حمّار آن روز تعجّب مى كرد ; امّا امروز كه معاويه به او پول زيادى داده است پرچم معاويه را بر دوش مى كشد . معاويه از همان درى كه حضرتعلى(ع) پيش بينى كرده است، وارد مسجد كوفه مى شود . نگاه كن، امام حسن(ع) به مسجد آمده است، معاويه از امام حسن(ع)مى خواهد تا برخيزد و از مردم بخواهد تا با او بيعت كنند . امام حسن(ع) از جاى بر مى خيزد و چنين مى گويد : اى مردم ! اگر شما در سرتاسر زمين بگرديد غير از من و برادرم كسى را پيدا نمى كنيد كه جدّ او پيامبر باشد . آگاه باشيد كه خلافت و رهبرى مسلمانان حقّ من بود و معاويه براى رسيدن به آن به جنگ من آمد و من صلاح امّت را در صلح با او يافتم ، اكنون بدانيد كه من با او بيعت كرده ام . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آيا عَمْرو عاص را مى شناسى ؟ همان كسى كه براى معاويه نقشه هاى زيركانه مى ريخت، همان كسى كه در جنگ صفّن دستور داد تا قرآن را بر سر نيزه ها بكنند . اكنون او بر مى خيزد و چنين مى گويد : "اى مردم عراق ! ما و شما همه، مسلمان هستيم ; امّا ميان ما اختلاف افتاد و شما در حقّ ما ظلم زيادى نموديد و امروز وقت آن رسيده است كه گذشته را جبران كنيد و با معاويه بيعت كنيد" . مردم با معاويه بيعت مى كنند، ابتدا بزرگان قبيله ها و بعد ريش سفيدان پيش قدم مى شوند . آنجا را نگاه كن ! قَيس كنار امام حسن(ع) ايستاده است، همان فرمانده شجاعى كه با چهار هزار نفر پيمان بسته بودند كه تا پاى جان در راه امام خود شمشير بزنند . اشك در چشمان او حلقه زده است، او باور نمى كرد كه چنين روزى را ببيند . آرى، اگر مردم كوفه بىوفايى نمى كردند، اگر فريب وعده هاى معاويه را نمى خوردند، هيچ وقت كار به اينجا نمى رسيد . او با خود فكر مى كند كه آيا من هم بايد با معاويه بيعت كنم ؟ قَيس در حالى كه اشك در چشمش حلقه زده است رو به امام حسن(ع)مى كند و مى گويد : ــ اى پسر رسول خدا، آيا اجازه مى دهى كه با معاويه بيعت كنم . ــ آرى . ــ ولى من يك قسم مهم خورده ام . ــ چه قسمى ؟ ــ آن روز كه معاويه براى من سكّه هاى طلا فرستاد، مى خواست من از شما جدا شوم من قسم خوردم كه با معاويه روبرو نشوم مگر اينكه بين من و او شمشير و نيزه باشد . امام حسن(ع) با خود فكر مى كند اگر همه ياران من مانند قَيس اين گونه باوفا بودند كار به اينجا كشيده نمى شد . به معاويه خبر مى دهند كه قَيس چنين قسمى خورده است، او خنده اى مى كند و مى گويد : "مگر قَيس قسم نخورده است كه مرا ملاقات نكند مگر اينكه بين من و او شمشير و نيزه ها باشد، اكنون، چند شمشير و نيزه در مقابل من قرار دهيد تا قسم قَيس درست باشد" . اطرافيان معاويه نيزه و شمشيرهايى را مقابل معاويه مى گذارند و قَيس به نزد معاويه مى رود و با او بيعت مى كند . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اكنون همه مردم با معاويه بيعت كرده اند، او سرمست پيروزى ظاهرى خود مى باشد براى همين به بالاى منبر مى رود و با غرور خاصّى اين چنين مى گويد : اى مردم كوفه ! به خدا قسم من با شما به جنگ نپرداختم تا شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد . جنگ من با شما براى اين بود كه مى خواستم امير شما گردم ، اكنون خداوند مرا به آرزويم رساند . در صلح نامه اى كه من با حسن بن على امضا كردم ، شرايطى ذكر شده است و من هم آنها را امضا و مهر كرده ام امّا بدانيد كه من همه آن شرايط را زير پا مى نهم و به هيچ يك از آنها عمل نخواهم نمود . ناگهان، مردم كوفه عصبانى مى شوند، از هر گوشه مسجد سر و صدا بلند مى شود، آشوبى بر پا مى شود . ترس بر دل معاويه مى نشيند، به راستى معاويه چه اشتباه بزرگى كرد كه چنين حرفى را زد، او اكنون پشيمان است و نمى داند چه كند . مُسيّب يكى از ياران امام حسن(ع) است، او از جاى خود بر مى خيزد و به نزد امام حسن(ع) مى آيد و مى گويد : ــ جانم به فدايت، چرا شما با معاويه بيعت كرديد و ما را امر به بيعت با او نموديد ؟ در حالى كه شما نيروهاى زيادى داشتيد و مى توانستيد با او جنگ كنيد . ــ الآن مى خواهى چه بگويى؟ ــ من مى گويم كه بيعت خود را با معاويه بشكنيد و همين الآن دستور جنگ بدهيد براى اين كه معاويه، به شرايطى كه در صلح نامه آمده است عمل نخواهد نمود . ــ اى مُسيّب، آيا درست است كه ما به پيمان خود وفا نكنيم ؟ ما با معاويه بيعت كرده ايم و هيچگاه پيمان خود را نمى شكنيم، اگر ما مى خواستيم از راه نيرنگ و فريب وارد شويم، هرگز دشمنان بر ما پيروز نمى شدند . آرى، كافى بود ; امام از اين فرصت استفاده كند و به مردم اجازه قيام را بدهد و آن وقت، همين مردم، در همين مجلس، كار معاويه را تمام مى كردند . درست است كه معاويه فاسق است ; امّا در مرام امام حسن(ع)، نامردى وجود ندارد . اگر امام دستور حمله به معاويه را مى داد تاريخ به گونه اى ديگر رقم مى خورد ; امّا همه اينها به قيمت يك نامردى بود . در اين معامله مهم، امام حسن(ع) مردانگى را انتخاب كرد و همين، رمز بقاى نام اوست . براى همين است كه هر كس با مكتب شيعه آشنا مى شود شيفته اش مى شود . امام حسن(ع) را نگاه كن ! چه استوار بر قلّه مردانگى ايستاده و به همه تاريخ، درس مروّت و جوانمردى مى دهد . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هنوز مسجد پر از هياهو و آشوب است، ترس، تمام وجود معاويه را فرا گرفته است . آيا حُجْر ] بن عَدى [ را مى شناسى ؟ او يكى از بهترين ياران حضرتعلى(ع) مى باشد . او از جاى خود بلند مى شود و به سوى امام حسن(ع) مى آيد . از ظاهر او معلوم است كه بسيار ناراحت است، او با امام سخن مى گويد . من نمى دانم سخن او را براى شما نقل كنم يا نه ؟ اما بگذار تا آنچه را مى شنوم براى تو بگويم، آرى تو بايد با غربت و مظلوميّت امام حسن(ع) بيش از اين آشنا شوى . او به امام حسن(ع) مى گويد : "كاش، پيش از اين مرده بودى و ما هم، همه، مرده بوديم و چنين روزى را نمى ديديم، ببين كه چگونه ما شكست خورده ايم و اهل شام پيروز شدند" . اين سخن بر امام بسيار گران مى آيد، آخر حُجْر يكى از بهترين شيعيان مى باشد، سخن او آن هم در حضور معاويه، دل امام را به درد مى آورد . نگاه كن، امام از جاى خود بر مى خيزد و از مسجد بيرون مى رود . آرى، سخن معاويه اين قدر امام را ناراحت نكرد كه سخن اين دوست ! با خارج شدن امام از مسجد، مردم هم، كم كم به خانه هاى خود مى روند . اكنون، حُجْر درِ خانه خود نشسته است و در فكر است كه چرا آن سخن را به امام حسن(ع) گفته است، او با خود مى گويد : "آخر مگر او امام من نيست، مگر من نبايد تسليم او باشم، چرا من چنين سخنى را در حضور معاويه به امام خود گفتم، چرا او را دشمن شاد نمودم ؟" . او نمى داند چه كند، خيلى دلش مى خواهد كه به ديدار امام حسن(ع) برود امّا خجالت مى كشد . ناگهان در خانه به صدا در مى آيد، امام حسن(ع) كسى را فرستاده تا از حُجْر دعوت كند كه به خانه او بيايد . حُجْر خيلى خوشحال مى شود و با عجله به سوى خانه امام حسن(ع)مى رود . او وارد خانه امام مى شود تا نگاهش به آن حضرت مى خورد شروع به گريه كردن مى كند . امام نگاهى به او مى كند و مى گويد : "اى حُجْر، من با معاويه صلح كردم تا شيعيان باقى بمانند، اگر من اين كار را نمى كردم معاويه، همه شيعيان را مى كشت" . در اين ميان كه امام حسن(ع) با حُجْر سخن مى گويد يكى از ياران ايشان به نام سفيان وارد مى شود . نمى دانم آيا تا به حال نام او را شنيده اى ؟ او يكى از بهترين ياران امام حسن(ع) مى باشد، او گل سرسبد همه شيعيان زمان خود است . سفيان تا نگاهش به امام مى خورد چنين مى گويد : "السّلامُ عَلَيكَ يا مُذِلَّ المؤمنينَ : سلام بر تو اى كسى كه مؤمنان را ذليل و خوار نمودى" . همسفر خوبم ! آن روز كه امام حسن(ع) قصد جنگ داشت مردم گروه گروه به معاويه مى پيوستند و او را تنها مى گذاشتند، امروز هم كه او صلح كرده است بهترين يارانش با او اين گونه سخن مى گويند . حتماً مى خواهى بدانى كه امام حسن(ع) در جواب سفيان چه مى گويد . امام جواب سلام او را مى دهد و از او مى خواهد تا بنشيند و به سخنان او گوش بدهد . امام براى او سوره قدر را مى خواند . ( انّا انزلناه فى ليلة القدر، و ما ادريك ما ليلة القدر) اى سفيان، بدان كه شب قدر بهتر از هزار ماه حكومت بنى اميّه است . امام مى خواهد به او بفهماند كه نگاه به حكومت ظاهرى معاويه نكن، درست است كه او اكنون بر تمام كشورهاى اسلامى حكومت دارد ; امّا حكومت واقعى از آنِ امام است . آرى شب قدر كه فرا مى رسد فرشتگان بر من نازل مى شوند و پرونده سرنوشت همه مخلوقات را به نزد من مى آورند، حكومت حقيقى در شب قدر است. 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
معاويه براى شهرهاى مختلف، حاكم معيّن مى كند و اكنون تصميم دارد تا به شام برگردد . او قبل از سفر خود دستور مى دهد تا همه مردم كوفه به مسجد بيايند . مسجد كوفه پر از جمعيّت است، اكنون او مى خواهد براى مردم سخنرانى كند براى همين بالاى منبر مى رود و مى گويد : اى مردم ! همانا حسن بن على خود را شايسته رهبرى مسلمانان نمى دانست و براى همين امر رهبرى و خلافت را به من واگذار كرد زيرا مرا شايسته اين مقام مى دانست . آرى، معاويه مى داند كه صلح امام حسن(ع) يك نوع كناره گيرى محسوب مى شود و او مى خواهد هر طور شده يك تأييد از آن حضرت براى حكومت خود بگيرد . امّا او نمى داند كه امام حسن(ع)، هيچ گاه نخواهد گذاشت او به اين هدف خود برسد . تا سخن معاويه به اينجا مى رسد امام حسن(ع) از جاى خود بلند مى شود و چنين مى گويد : اى مردم ! شما مى دانيد كه من فرزند رسول خدا هستم ، من از پيامبر هستم و پيامبر از من است . آيا آيه تطهير را فراموش كرده ايد؟ آن روزى كه پيامبر ، من ، پدر و مادر و برادرم را در زير عباى خود جمع كرد و رو به آسمان كرد و فرمود : "خدايا ! اينان ، خاندان من هستند از تو مى خواهم هر گونه پليدى را از ايشان دور گردانى" . و اين گونه بود كه خداوند ، آيه تطهير را نازل كرد : ( انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً ) "و خداوند مى خواهد شما خاندان را از هر پليدى پاك كند" . امروز ، چه شده است كه معاويه خيال مى كند من او را شايسته خلافت دانسته و خود را سزاوار اين مقام نمى دانم؟ ! اى مردم ، معاويه ، دروغ مى گويد ، خاندان پيامبر به حكم قرآن ، شايستگى خلافت و رهبرى مسلمانان را دارند . امّا بعد از وفات پيامبر ، مسلمانان همواره به خاندان پيامبرشان ظلم و ستم نموده اند . امّت اسلام با چشم خود ديدند كه پيامبر در روز غدير خم ، پدر مرا به عنوان جانشين خود معين نمود امّا از پدر من روى گردانيدند و با ديگرى بيعت نمودند . معاويه از اين كه امام حسن(ع) اين گونه دارد حقايق را براى مردم بيان مى كند به وحشت مى افتد . آرى، امروز در پاى منبر، بزرگان شام نشسته اند، اهل شام تاكنون چنين سخنانى را نشنيده اند، ديگر صلاح نيست كه اهل شام حقايق را بشنوند . اهل شام خيال مى كنند كه حضرتعلى(ع) نماز هم نمى خوانده ; امّا امروز مى شنوند كه حضرتعلى(ع) و امام حسن(ع) به حكم قرآن معصوم هستند و خدا آنها را از هر گناه و معصيتى پاك نموده است . معاويه آشفته است، چه كند ؟ بايد هر طورى هست سخن امام حسن(ع)را قطع كند، چه بگويد، او چه فضيلتى براى خود يا پدرش دارد كه بگويد ؟ او چاره اى نمى بيند جز اينكه زبان به فحش و ناسزا باز كند، زبانم لال، او بالاى منبر به حضرتعلى(ع) جسارت مى كند، هر چه دلش مى خواهد و مى تواند ناسزا مى گويد . در اين ميان امامحسين(ع) از جا بر مى خيزد تا جواب معاويه را بدهد، امام حسن(ع) به او اشاره مى كند كه بنشيند . معاويه آنقدر با صداى بلند ناسزا مى گويد كه ديگر خسته مى شود، اكنون نوبت آن است كه امام حسن(ع) جواب بدهد : اى كسى كه حضرتعلى(ع) را به بدى ياد كردى ، بدان كه من حسن هستم و تو معاويه ، پدر من علىّ است و پدر تو ابو سفيان ! مادر من فاطمه دختر پيامبر است و مادر تو هند جگر خوار ! جدّ من محمّد است و جدّ تو حَرْب ! خدايا ! تو آن كسى را لعنت كن كه حسب و نسبش از ديگرى پست تر است ! ناگهان صداى "آمين" در فضاى مسجد مى پيچد . سكوت بار ديگر مجلس را فرا مى گيرد، معاويه سر خود را پايين انداخته است . سپاهيان شام كه اكنون، اينجا نشسته اند بسيار مشتاق هستند كه امام حسن(ع) به سخن خود ادامه بدهد . بار ديگر صداى امام در فضاى مسجد مى پيچد : هر كس كه مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كس كه مرا نمى شناسد ، بداند : من حسن ، پسر رسول خدا هستم . من پسر آن كسى هستم كه به پيامبرى مبعوث شد و فرشتگان آسمان بر او درود مى فرستند . من فرزند آن كسى هستم كه دعايش مستجاب بود و شبِ معراج به آسمان ها سفر كرد . من فرزند مكّه و منايم . من فرزند ركن و مقامم . من فرزند مَشعر و عرفاتم . من كسى هستم كه حقّم را غصب كردند . من سيّد جوانان اهل بهشتم . خواننده خوبم ! اين مجلس، اولين ثمره صلح امام حسن(ع) است، ببين كه چگونه بزرگان شام به فكر فرو رفته اند . آرى، تبليغات معاويه، كارى با آنها كرده بود كه آنها امام حسن(ع) را به عنوان شخص كافر و گنهكار مى شناختند ; امّا امروز واقعيت براى آنها آشكار شد، همه اينها به بركت حماسه صلح است. 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
معاويه يكى از نيروهاى خود را به عنوان امير كوفه معيّن مى كند و خودش به سوى شام حركت مى كند . اكنون، امام حسن(ع) تصميم مى گيرد تا به مدينه بر گردد، همه مردم با خبر مى شوند و براى خداحافظى با امام مى آيند . قافله خاندان بنى هاشم آماده حركت است، امامحسين(ع)، عبّاس، زينب، و . . . آماده سفر شده اند . آرى، شما قدر خاندان پيامبر خود را ندانستيد و ما براى هميشه از اين شهر مى رويم . امام دستور حركت را مى دهد و كاروان به سوى مدينه حركت مى كند . صداى زنگ شترها با صداى گريه زنان و مردان كوفه در هم مى آميزد . همه با خود فكر مى كنند كه آيا ما بار ديگر امام حسن(ع) و امامحسين(ع)را در شهر خود خواهيم ديد ؟ زنان با خود اين سؤال را دارند كه آيا مى شود يك بار ديگر زينب به شهر ما بيايد ؟ كاروان از دروازه شهر كوفه بيرون مى رود و راه حجاز را در پيش مى گيرد . آرى، قهرمان حماسه صلح به سوى حرم جدّش مى رود . او مى رود ; امّا چه پيروزمندانه مى رود، چرا كه او با حماسه صلح خود، اسلام را زنده كرده است . او همه برنامه هايى را كه معاويه براى نابودى اسلام كشيده بود، نقش بر آب كرده است . هر مسلمانى در هر كجاى دنيا و در هر زمانى، مديون اين حماسه بزرگ است. التماس دعا پایان 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59