eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹💞🌹💞🌹💞 ....... ..... همه منتظرند تا فرمان حركت صادر شود، لشكر به گروه هايى منظّم تقسيم شده است. در اين ميان متوجّه يك گروه هفت نفرى مى شوم. جلو مى روم و از يكى از آنها مى خواهم كه درباره خودش سخن بگويد. او خودش را "تلميخا" معرّفى مى كند. نمى دانم او را مى شناسى يا نه؟ "تلميخا"، نام يكى از اصحاب كهف است، اصحاب كهف همان هفت نفرى هستند كه در قرآن قصّه آنها آمده است. آيا سوره كهف را خوانده اى؟ آن هفت نفر خدا پرست از ترس طاغوت زمان خود به غارى پناه بردند و بيش از سيصد سال در آن غار خواب بودند. شايد بگويى: آقاى نويسنده، عجب حرف هايى مى زنى؟ حواست كجاست؟ نكند خيالاتى شده اى؟ اصحاب كهف هزاران سال است از دنيا رفته اند، آخر چطور آنها را در لشكر امام زمان، مى بينى؟ من در اينجا فقط يك جمله مى گويم: مگر سخن امام صادق(ع) را نشنيده اى كه فرمود: "هرگاه قائم ما قيام كند خداوند اصحاب كهف را زنده مى كند". آرى، در لشكر قائم آل محمّد(ع) افراد زيادى هستند كه بعد از مرگ به امر خدا زنده شده اند تا آن حضرت را يارى كنند. يكى ديگر از آنها "مقداد" است. او يكى از بهترين ياران پيامبر و حضرت على(ع) بود كه اكنون به امر خدا به دنيا بازگشته است. ديگرى "جابر بن عبد الله انصارى" است. او از ياران نزديك پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بود و تا زمان امام باقر(ع)، زنده ماند. همان كسى كه روز "اربعين" به كربلا آمد و در آب فرات غسل كرد و قبر شهيد كربلا را زيارت كرد; اكنون، او زنده شده است تا انتقام خون امام حسين(ع) را بگيرد. من عدّه زيادى را مى بينم كه مى گويند ما در عالم برزخ بوديم و چون امام زمان ظهور كرد، فرشته اى نزد ما آمد... 🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞 ======👇====== eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 ======❤️======
اكنون، موقع اذان است و همه سپاهيان امام براى نماز جمع شده اند . امام تصميم دارد تا از ميزان آمادگى سپاهيان خود براى جنگ با خبر شود، به راستى آيا اين مردم در مقابل معاويه جنگ خواهند نمود ؟ امام رو به آنان مى كند و چنين مى گويد : اى مردم ، معاويه ما را به صلح و سازش فرا مى خواند ، اگر شما آمادگى براى مرگ در راه خدا را داريد با شمشيرهاى خود به جنگ او برويم و اگر زندگى دنيا را انتخاب مى كنيد خواسته او را قبول كنم . سخن امام كه به اين جا مى رسد، عدّه اى فرياد مى زنند : "ما زندگى را دوست داريم، ما مى خواهيم زنده بمانيم ." . آرى، اين فرياد، اوج مظلوميّت امام حسن(ع) را نشان مى دهد، مردمى كه به اردوگاه امام آمده اند اهل جهاد نيستند، اينها عاشق زندگى دنيا هستند و از مرگ با عزّت نيز مى ترسند . امام مى داند كه اين مردم علاقه اى به جنگ ندارند، براى همين ادامه مى دهد : اى مردم ، من نمى دانم با شما چگونه رفتار كنم ، اين نامه قَيس است و به من خبر داده كه بزرگان شما همراه با فرمانده خود به سپاه معاويه پيوسته اند . اى مردم كوفه ، شما با من بيعت كرديد و من به اميد يارى شما از كوفه خارج شدم ، امّا اكنون اين گونه بىوفايى مى كنيد . بدانيد كه من ديگر از يارى كردن شما دل كنده ام و مى خواهم امر حكومت را به معاويه واگذار كنم . در اين ميان، عدّه اى از سپاهيان امام حسن(ع) به فكر فرو رفته اند، آرزوهاى زياد آنها بر باد رفته است . چون وقتى كه امام حسن(ع) خودش بخواهد با معاويه صلح كند ديگر معاويه حاضر نخواهد بود به كسى پول بدهد . عدّه زيادى از اين مردم، خواب هاى خوشى براى خود ديده بودند، آنها مى خواستند كه امام حسن(ع) را دستگير كنند و يا به قتل برسانند و در عوض پول زيادى از معاويه بگيرند . آنها خود را در كنار عروس شام مى ديدند، در قصر معاويه، در حجله عروسى دختر معاويه ! امّا با اين تصميم امام، همه چيز به هم خورد، معاويه عاشق چشم و ابروى كسى نيست كه بخواهد دختر به او بدهد، معاويه براى حكومت خود مى خواست اين كارها را بكند ; امّا وقتى كه خود امام حسن(ع)مى خواهد صلح كند ديگر همه قول و قرارهاى قبلى به هم مى خورد . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
پيامبر مثل همه مردم مشغول كار است. او كلنگ مى زند و على(ع) خاك ها را از خندق بيرون مى برد. جابر از خندق پايين مى آيد: ــ اى رسول خدا! جانم به فداى شما باد. من از شما درخواستى داشتم. ــ چه درخواستى اى جابر؟ ــ امروز در خانه غذايى تهيّه كرده ايم. گوسفند كوچكى داشتم آن را ذبح كرده ايم. از شما مى خواهم كه همراه با چند نفر از يارانتان به خانه ام بياييد و از آن غذا ميل كنيد. آيا دعوتم را قبول مى كنيد؟ ــ دست شما درد نكند. ما به خانه تو مى آييم. جابر خيلى خوشحال مى شود. پيامبر دست خود را دراز مى كند و دست جابر را در دست مى گيرد و به سوى ياران خود مى رود و با صداى بلند مى گويد: "اى ياران من! امروز براى غذا به خانه جابر دعوت شده ايم. همگى با هم به خانه جابر مى رويم، به همه خبر بدهيد". همه خوشحال مى شوند، خيلى از آنها مدّتى است كه غذا نخورده اند، آنها رو به جابر مى كنند و مى گويند: چه غذايى براى ما آماده كرده اى؟ او در پاسخ نمى داند چه بگويد. آرام مى گويد: آب گوشت با گوشت تازه! به به! همه كلنگ ها و بيل ها را رها مى كنند و به بالاى خندق مى آيند تا همراه پيامبر به خانه جابر بروند. سر و صدا بلند است، همه به هم خبر مى دهند، كسانى كه در آن طرف خندق هستند بى خبر نمانند: اى مردم! همه ما امروز در خانه جابر مهمان هستيم! زود باشيد! بشتابيد! دعوت عمومى جابر را اجابت كنيد. جابر نگاه مى كند، حدود هفتصد نفر همراه پيامبر مى آيند، او از پيامبر اجازه مى گيرد تا سريع تر به خانه برود. ديدى كه چه شد؟ آبروى من رفت! خدايا! خودت رحم كن! جابر سراسيمه وارد خانه مى شود، همسرش نگاهى به او مى كند: ــ چه شده؟ چرا اين قدر پريشان و مضطرب هستى؟ ــ مى خواستى چه بشود؟ همه مردم شهر به خانه ما مى آيند. الان است كه آبروى من پيش همه مردم برود. خدايا! من چه كنم؟ ــ جابر! با تو هستم. آيا تو همه آنها را دعوت كردى؟ ــ نه. ــ پس چه كسى همه مردم را براى ناهار دعوت كرد. ــ پيامبر. ــ آيا تو به پيامبر گفتى كه غذا براى همه آماده كرده اى؟ ــ اى زن! چه حرف هايى مى زنى! چگونه ممكن است كه من چنين بى عقلى كرده باشم! مى دانى هفتصد نفر، چند ديگ بزرگ غذا مى خواهند، ما كه يك ديگ كوچك غذا، بيشتر نداريم. ــ جابر! درست بگو بدانم به پيامبر چه گفتى؟ ــ وقتى پيامبر با على(ع) كنار هم بودند نزدش رفتم و ماجرا را گفتم. گفتم كه شما همراه با چند نفر از يارانتان به خانه ما بياييد. گفتم يك برّه اى را ذبح كرده ايم و... ــ جابر! پس چرا نگران هستى. بگذار همه مردم دنيا به خانه ما بيايند. آنها مهمان پيامبر هستند، او خود مى داند چگونه از آنها پذيرايى كند. او از من و تو داناتر است. اين سخن همسر جابر، مثل آبى كه روى آتش مى ريزند، قلب جابر را آرام مى كند. او ديگر هيچ نمى گويد. به سمت در خانه مى رود و منتظر پيامبر مى ماند. فقط زير لب آرام مى گويد: خدايا! تو را شكر مى كنم كه به من همسرى اين چنين با معرفت و فهميده داده اى! پيامبر سلام مى كند و وارد خانه مى شود و كنار تنور مى رود. او نگاهى به ديگ كوچك غذا مى كند و زير لب دعا مى خواند. او رو به جابر مى كند و مى گويد: اكنون مهمانان خود را ده نفر، ده نفر به درون خانه دعوت كن. وقتى ده نفر اوّل غذاى خود را خوردند، ده نفر ديگر را دعوت كن. آرى! خانه جابر خيلى كوچك است و گنجايش بيش از ده نفر را ندارد. اكنون او به همسر جابر مى گويد: برايم كاسه اى بزرگ بياوريد. پيامبر كاسه را مى گيرد و مقدارى نان را با دست خودش خورد مى كند و داخل كاسه مى ريزد بعد مقدارى هم آب گوشت و گوشت روى نان ها مى ريزد و كاسه را به دست جابر مى دهد تا براى مهمانان ببرد. مهمانان شروع به خوردن مى كنند، چه غذاى خوشمزه اى! تا به حال چنين آب گوشتى نخورده بوديم. ساعتى مى گذرد، جابر گروه هاى ده نفرى را اطعام مى كند، همه از اين غذا تعريف مى كنند. خوشا به حال تو اى جابر! كاش همسر ما هم هنر آشپزى همسر تو را مى داشت! ساعتى ديگر همه مهمانان غذا خورده اند و به سوى خندق رفته اند تا كار خود را ادامه بدهند. پيامبر براى جابر و همسرش غذا مى ريزد و به دست جابر مى دهد، وقتى جابر غذا را مى خورد تازه مى فهمد كه حق با مردم بود كه اين قدر از اين غذا تعريف مى كردند. اكنون كه همه سير شده اند پيامبر براى خودش مقدارى غذا در ظرف مى ريزد و چند لقمه مى خورد و سپس دست هايش را به شكر و سپاس رو به آسمان مى گيرد. پيامبر از جا برمى خيزد و با جابر خداحافظى مى كند و از منزل بيرون مى رود. اكنون جابر به سراغ ديگ غذا مى رود، مى بيند كه اصلاً ذره اى از آن كم نشده است! به راستى چه شده است! او متحيّر مى شود، نمى داند چه بگويد كه صداى همسرش به گوشش مى رسد: جابر! اين يك معجزه است! ❣❣☂️☂️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بخشی از : «خطبه غدير» امیرالمومنین علی علیه السلام (وَ هَواهُ وَ قَبُولِهِ مِنِّي) حَتّي أَنْزَلَ الله عَزَّوَجَلَّ في ذالِكَ (وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذونَ النَّبِي وَ يَقولونَ هُوَ أُذُنٌ، قُلْ أُذُنُ - (عَلَي الَّذينَ يَزْعُمونَ أَنَّهُ أُذُنٌ) - خَيْرٍ لَكُمْ، يُؤْمِنُ بِالله وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ) الآيَةُ. و تمايل و پذيرش او از من، تا بدانجا كه خداوند در اين موضوع آيه اي فرو فرستاده: « و از آنانند كساني كه پيامبر خدا را مي آزارند و مي گويند: او سخن شنو و زودباور است. بگو: آري سخن شنو است. - بر عليه آنان كه گمان مي كنند او تنها سخن مي شنود - ليكن به خير شماست، او (پيامبر صلي الله عليه و آله) به خدا ايمان دارد و مؤمنان را تصديق مي كند و راستگو مي انگارد». منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 🌹🌹🌹🌹 بخشی از : «خطبه غدير» امیرالمومنین علی علیه السلام وَلَوْشِئْتُ أَنْ أُسَمِّي الْقائلينَ بِذالِكَ بِأَسْمائهِمْ لَسَمَّيْتُ وَأَنْ أُوْمِئَ إِلَيْهِمْ بِأَعْيانِهِمْ لَأَوْمَأْتُ وَأَنْ أَدُلَّ عَلَيْهِمُ لَدَلَلْتُ، وَلكِنِّي وَالله في أُمورِهمْ قَدْ تَكَرَّمْتُ. وَكُلُّ ذالِكَ لايَرْضَي الله مِنّي و اگر مي خواستم نام گويندگان چنين سخني را بر زبان آورم و يا به آنان اشارت كنم و يا مردمان را به سويشان هدايت كنم [كه آنان را شناسايي كنند] مي توانستم. ليكن سوگند به خدا در كارشان كرامت نموده لب فروبستم. با اين حال خداوند از من خشنود نخواهد گشت منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 ❤️❤️❤️🍃🍃🍃 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🎁 🎁🎁🎁🎁 @hedye110
نزديك اذان ظهر است، بيشتر ياران حسين(ع) شهيد شده اند، وقت نماز است. حسين(ع) مى خواهد آخرين نماز خود را بخواند، او رو به قبله مى ايستد، ياران پشت سر او صف مى بندند. "سعيد" يكى از ياران حسين(ع) است، او در مقابل سپاه كوفه مى ايستد، تيراندازان آماده اند تا حسين(ع) را در نماز شهيد كنند. نماز آغاز مى شود، عمرسعد اشاره اى به تيراندازان مى كند. آن ها قلب حسين(ع)را نشانه گرفته اند، از هر طرف تير مى بارد. سعيد سپر خود را به هر طرف مى گيرد، امّا تعداد تيرها بسيار زياد است و از هر طرف تير مى آيد. سعيد خود را سپر بلاى حسين(ع) مى كند و همه تيرها را به جان مى پذيرد. نماز تمام مى شود و سعيد هم بر روى زمين مى افتد... بعد از نماز، ياران يكى پس از ديگرى به ميدان مى روند و شهيد مى شوند تا اين كه نوبت به جوانان بنى هاشم مى رسد. على اكبر مقابل پدر مى آيد و از پدر اجازه ميدان مى گيرد، پدر به او اجازه مى دهد و او به ميدان مى رود و با دشمنان مى جنگد... لحظاتى مى گذرد، دشمنان او را محاصره مى كنند، ناگهان صداى او در صحراى كربلا مى پيچد: "بابا! خداحافظ!". حسين(ع) به سرعت به ميدان مى رود و پيكرِ پاره پاره جوانش را در آغوش مى كشد. اينجاست كه تو همراه با جوانان بنى هاشم نزد حسين(ع) مى رويد، حسين(ع) توان برداشتن پيكر جوانش را ندارد، او از شما يارى مى طلبد و مى گويد: "پيكر برادرتان را به خيمه ها ببريد". 🌹🌹🌹🌹🍀🍀🍀🍀🍀 (ع) eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اينجا خانه اُمّ اَيمن است. پيامبر معمولاً براى ديدن اُمّ اَيمن به اينجا مى آيد، وقتى پيامبر اُمّ اَيمن را مى بيند او را "مادر" خطاب مى كند واحوال پرسى مى كند و با او سخن مى گويد. راستى چرا پيامبر اُمّ اَيمن را "مادر" خطاب مى كند؟ پيامبر كه به دنيا آمد براى او دايه اى گرفتند. حليمه سعديّه دو سال از پيامبر نگهدارى كرد. سپس پيامبر نزد مادرش آمنه آمد. اُمّ اَيمن به آمنه كمك مى كرد. بعد از مدّتى كه آمنه از دنيا رفت، عبد المطّلب، پيامبر را به خانه خود برد. اُمّ اَيمن هم به خانه او رفت و در حقِّ پيامبر مادرى مى كرد. هنگامى كه رسول خدا به پيامبرى مبعوث شد، اُمّ اَيمن جزء اوّلين زنانى بود كه به او ايمان آورد. جالب است كه پيامبر در سخن خود اُمّ اَيمن را اهل بهشت معرّفى كرده است. نگاه من به درِ خانه اُمّ اَيمن دوخته شده است، اُمّ اَيمن از خانه خارج مى شود، به او سلام كرده و مى گويم: ــ شما اين وقت روز كجا مى رويد؟ ــ مى خواهم به خانه على(ع) و فاطمه(س) بروم. دلم براى ديدن حسن و حسين(ع) تنگ شده است. او را همراهى مى كنم. اُمّ اَيمن به سوى خانه على(ع) مى رود. خانه اى كوچك كه همه خوبى هاى بزرگ دنيا را در آن مى توانى ببينى. على(ع) در خانه را باز مى كند و به اُمّ اَيمن خوش آمد مى گويد. اُمّ اَيمن وارد مى شود، به حسن و حسين(ع) سلام مى كند. اين ها عزيزان دل پيامبر هستند. فاطمه(س) هم به استقبال او مى آيد. 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59