🌹🌹🌹🍃🍃
#داستان_ظهور.........
#صفحه_یازدهم.........
همسفرم! در اين سخنان كمى فكر كن !
درست است كه اين سيصد وسيزده نفر در آينده نزديك، فرمانروايان دنيا خواهند شد و هر كدام از آنان بر كشورى حكومت خواهند كرد; امّا عهد كرده اند كه تمام عمر بر روى خاك بخوابند !
بى جهت نيست كه آنان به چنين مقامى رسيده اند و يار امام شده اند.
اين عهدى كه امام با ياران خود مى بندد; گوشه اى از آن عدالتى است كه همه منتظرش بوديم.
آرى امام زمان از ياران خود بيعت مى گيرد كه بر اساس مفاهيم قرآن، عمل كنند.
نگاه كن ! از آسمان، شمشيرهايى نازل مى شود.
براى هر كدام از سيصد وسيزده نفر يك شمشير مخصوص مى آيد.
هر كسى شمشير خود را برمى دارد. هيچ كس اشتباه نمى كند و شمشير فرد ديگر را برنمى دارد; زيرا نام هر كس، بر روى شمشيرش نوشته شده است.
عجيب است، بر روى هر شمشير هزار كلمه رازگونه نوشته شده است. از هر كلمه، هزار كلمه ديگر فهميده مى شود.
آنها از هر كلمه، هزار كلمه ديگر دريافت مى كنند. خداوند براى ياران امام، اين كلمات را آماده كرده است تا در موقعيت هاى مختلف از آن استفاده كنند.
تعجّب در اين است كه چگونه ياران امام مى خواهند با اين شمشيرها با دشمنى بجنگند كه انواع سلاح هاى پيشرفته را در اختيار دارد؟
نزد يكى از آنها مى روم و اين سؤال را از او مى كنم.
او شمشير خود را به من مى دهد و مى خواهد به آن نگاه كنم.
شمشير را مى گيرم. هر كار مى كنم نمى توانم تشخيص بدهم كه از چه جنسى است.
او مى گويد: آيا مى دانى با اين شمشير مى توان كوه را متلاشى كرد !
آرى اين شمشير چنان قدرتى دارد كه اگر آن را بر كوه بزنى، كوه را متلاشى مى كند.
و بارها افرادى از من سؤال كرده اند كه امام زمان چگونه مى خواهد با شمشير، دنيا را در اختيار بگيرد؟
امروز من جواب آنها را يافتم، اگر شمشير ياران امام، مى تواند كوه را متلاشى كند، پس شمشير خودِ امام چه كارهايى مى تواند بكند؟
آرى، در دست اين فرمانده و لشكر بى نظيرش، اسلحه پيشرفته اى است كه به شكل شمشير است; امّا هرگز يك شمشير ساده و از جنس آهن نيست، اين يك اسلحه بسيار پيشرفته است.
در اين اسلحه چه خاصيّتى نهفته است؟
نمى دانم، فقط اين را مى دانم كه مى توان يك كوه را با آن متلاشى كرد.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
======👇======
@shohada_vamahdawiat
======🌹======
#در_قصر_تنهائی
#صفحه_یازدهم
بى وفايى فرمانده سپاه، دل مرا به درد آورده است، من تصميم گرفته ام تا هر چه سريع تر به كوفه برگردم و امام حسن(ع) را در جريان بىوفايى فرمانده سپاه قرار بدهم .
آرى، معاويه اين بار با سكّه هاى سرخ به ميدان آمده است .
امام حسن(ع) با شنيدن اين خبر بسيار ناراحت مى شود و رو به ياران خود مى كند و آنان را از عشق به دنيا بر حذر مى دارد .
لشكر معاويه در نزديكى هاى مرز عراق اردو زده است و هر لحظه ممكن است كه به سوى عراق حمله كند ; امام شخص ديگرى به نام مُرادى را به عنوان فرمانده به سوى انبار مى فرستد تا بار ديگر سپاه را سامان دهى كند .
امام به او توصيه مى كند كه او ديگر فريب معاويه را نخورد و او قول مى دهد كه به امام و هدف او وفادار بماند .
مرادى همراه با عدّه اى از نيروهاى تازه نفس به سوى انبار حركت مى كنند و در آنجا اردو مى زنند .
اما معاويه براى اين فرمانده هم خواب خوشى ديده است، پانصد هزار درهم همراه با نامه اى محبت آميز !
چه بگويم كه اين فرمانده نيز با ديدن اين همه پول، به معاويه ملحق مى شود .
اين فرمانده كه امام حسن(ع) دوباره انتخاب كرده بود يكى از بهترين گزينه هايى بود كه امام حسن(ع) در اختيار داشت ; امّا پول معاويه آن قدر زياد بود كه او را هم وسوسه كرد .
اكنون، معاويه، سرمست از پيروزى خود در خريدن دو فرمانده امام، اين نامه را براى او مى نويسد :
اى پسر عمو ! ديدى كه مردم كوفه چگونه به تو بىوفايى كردند ، پس بيا و رشته فاميلى كه بين ما هست را پاره نكن و از جنگ كردن منصرف شو .
امام حسن(ع) اين بار تصميم مى گيرد تا خودش فرماندهى سپاه را به عهده بگيرد براى همين به مردم خبر مى دهد تا در مسجد جمع شوند .
بعد از اين كه همه مردم به مسجد آمدند امام به منبر مى رود و شروع به سخنرانى مى كند :
اى مردم ! خداوند جهاد را بر بندگان خويش واجب نموده و از آنها خواسته است در راه او صبر نمايند ، از شما مى خواهم كه به سوى اردوگاه نُخَيله حركت كنيد تا به جنگ معاويه برويم .
حتماً مى گويى كه نُخَيله كجاست ؟
اردوگاه بزرگى در خارج از شهر كوفه كه در همه جنگ ها، سپاه كوفه در آنجا مستقر مى شد و بعد از سامان دهى از آنجا به سوى دشمن حركت مى كرد .
سكوت بر فضاى مسجد حكم فرما شده است، همه مردم منتظر هستند تا بزرگان و ريش سفيدان، آمادگى خود را براى همراهى امام اعلام كنند .
نمى دانم اين صحنه را چگونه برايت روايت كنم، فضاى مسجد كوفه پر از جمعيتى است كه سرهايشان را پايين انداخته اند و هيچ نمى گويند .
چند ماه قبل، روز بيست و يكم ماه رمضان، همين ها با امام حسن(ع)بيعت كردند، آيا يادت هست كه چگونه فرياد مى زدند كه ما همه، سرباز تو هستيم ؟ امّا چه شده است امروز كه روز عمل است و بايد شمشير به دست گرفت و به جنگ معاويه رفت، همه سكوت كرده اند .
آرى، سكّه هاى طلاى معاويه در جيب هاى اين مردم سنگينى مى كند، ديگر چگونه به جنگ كسى بروند كه وام دار او هستند .
امام حسن(ع) بالاى منبر نشسته است و هيچ كس جواب او را نمى دهد .
خدايا ! اين چه مظلوميّتى است كه من با چشم خود مى بينم .
چرا هيچ كس، جواب امام حسن(ع) را نمى دهد ؟
همه منتظر هستند تا بزرگان شهر سخن بگويند ; امّا آنها سكوت اختيار كرده اند .
همه مردم، به يكديگر نگاه مى كنند، به راستى چه شده است ؟ چرا مسجد اين طور بوى غريبى گرفته است ؟
صدايى، ناگهان سكوت را مى شكند : "اى مردم، خجالت نمى كشيد ؟ فرزند پيامبرتان شما را به يارى فرا مى خواند و شما اين گونه سكوت مى كنيد ؟ مگر شما با او بيعت نكرده ايد ؟" .
آيا تو اين جوانمرد را مى شناسى ؟
او عَدى بن حاتم است .
او جمعيّت را مى شكافد و نزديك امام حسن(ع) مى آيد و مى گويد : "من سخن تو را شنيدم و به سوى نُخَيله ] اردوگاه نظامى كوفه [ حركت مى كنم تا جان خويش را فداى تو كنم" .
نگاه كن، او به سوى درِ مسجد مى رود و سوار بر اسب خود مى شود و به سوى نُخَيله مى رود .
#امام_حسن
#مظلوم_تاریخ
#شهداء_ومهدویت
🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#آرزوی_سوم
#صفحه_یازدهم
صبح زود، هنوز آفتاب نزده است كه همه، همراه با پيامبر به سوى محل كندن خندق مى روند. همه دست به كار مى شوند. فرصت زيادى باقى نمانده است، بايد تا نيامدن سپاه دشمن، خندق را آماده كنيم.
اين روزها دشمن به فكر اين است كه هر چقدر مى تواند نيرو جمع آورى كند. او به خيال خود با سپاه بزرگى مى آيد تا ريشه اسلام را بكند.
عدّه اى كلنگ مى زنند، عدّه اى هم خاك ها را جابجا مى كنند، مسلمانان چه شورى دارند.
نگاه كن! پيامبر در كنار على(ع) مشغول كار است. پيامبر كلنگ مى زند، على(ع)خاك ها را به بيرون خندق مى برد.
پيامبر با نشاطى وصف نشدنى، كلنگ مى زند، عرق بر پيشانيش نشسته است. او نمى خواهد با مردم فرقى داشته باشد، او مثل بقيّه است، لباسش خاكى شده است، لبخند مى زند، او هرگز به فكر رياست بر مردم نيست، تاريخ تا به حال رهبرى اين گونه نديده است كه اين قدر مثل مردم باشد، براى همين است كه مردم اين قدر او را دوست دارند.
وقتى مردم با چشم خود مى بينند كه خود پيامبر بيش از همه كار مى كند و عرق مى ريزد، آنها هم با شور بيشترى كار مى كنند.
صداى دلنوازى به گوش مى رسد، خداى من! اين كيست؟
اللّهمّ لولا أنتَ ما اهتَدَينا***وَ لا تَصَدَّقنا وَ لا صَلَّينا...
اين صداى پيامبر است، كاش مى توانستم زيبايى اين سخن را برايت بازگو كنم، تو خود مى دانى كه هيچ گاه نمى توان اوج زيبايى يك سخن را با ترجمه بيان كرد:
بار خدايا! اگر رحمت تو نبود ما هرگز هدايت نمى شديم، اگر مهربانى تو نبود ما به يكتايى تو ايمان نداشتيم و نماز نمى خوانديم.
بار خدايا! آرامشى بر قلب هاى ما نازل كن و آن روزى كه با دشمن روبرو شويم، ما را در راه خودت ثابت قدم بدار!
همه مسلمانان به اين دعاى پيامبر، آمين مى گويند، اگر روزه هستند و تشنه و گرسنه، امّا شنيدن اين صداى زيبا، خستگى را از تن همه بيرون مى كند و شور ديگرى همه جا را فرا مى گيرد.
ساعتى مى گذرد، نزديك اذان ظهر هستيم. ديگر كم كم بايد براى خواندن نماز آماده شويم.
آنجا چه خبر است؟ گويا يكى از مسلمانان از شدّت گرسنگى از هوش رفته است.
ماجرا چيست؟ بيا ما هم جلو برويم.
اين پيرمرد از صبح تا به الآن با زبانِ روزه مشغول كار كردن بوده است. گرسنگى او را خيلى اذّيت كرده است.
پسر او رو به من مى كند و مى گويد: "ديشب پدرم كه به خانه آمد بسيار خسته بود، مادرم تا رفت افطارى را آماده كند او به خواب رفت. او ديشب نه افطارى خورد نه سحرى! در واقع او دو روز است كه هيچ نخورده است، من صبح به او گفتم كه امروز در منزل استراحت كند، امّا او قبول نكرد. او به من گفت: هرطور شده است مى آيم و مثل بقيّه مردم كار مى كنم".
و اينجاست كه تو هم مثل من به اين ايمان و پشتكار پيرمرد حسرت مى خورى!
ــ الله اكبر الله اكبر!
اين صداى بلال است كه به گوش مى رسد، نماز ظهر در همين جا برپا خواهد شد، كنار خندق. بعد از نماز همه سر كار خود مى روند.
#آرزوی_سوم
#علی_شناسی
#کانال_شهداء_ومهدویت
❣❣☂️☂️
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#شیرین_تر_از_عسل
#صفحه_یازدهم
شب عاشورا است و من مات و مبهوت اين سخن تو شده ام:
اَحْلى مِنَ الْعَسَل.
"مرگ براى من از عسل شيرين تر است".
اين سخن چقدر عمق دارد! من بايد ساعت ها در آن فكر كنم...
اين جمله تو، يك مكتب فكرى است، يك دنيا حرف دارد!
وقتى كه حسين(ع) اين سخن تو را شنيد به تو گفت: "عمويت به فدايت!". حسين(ع) حجّت خداست، سخن او از روى احساس نيست، سخن او حق است، حسين(ع) چه رازى در سخن تو يافت كه به تو گفت: "جانم به فدايت"!
اى قاسم!
به من فرصت بده تا فكر كنم، ياريم كن! دستم را بگير تا بتوانم شرح اين سخن تو را بنويسم.
وقتى تاريخ انسان را مى خوانم مى بينم كه انسان همواره از مرگ ترسيده است، ترس از مرگ، ريشه در عمق تاريخ دارد، فرهنگ هاى مختلف تلاش كرده اند به گونه اى با اين ترس مقابله كنند.
عدّه اى بر اين باورند كه نبايد به مرگ فكر كرد، آنان مى گويند كه نبايد براى كودكان از مرگ گفت.
آيا اگر من به مرگ فكر نكنم، اين ترس تمام مى شود؟ وقتى هر روز مى بينم كه عدّه اى به كام مرگ، فرو مى روند، چگونه مى توانم مرگ را فراموش كنم. من مرگ دوستان، همسايگان و آشنايان را با چشم خود مى بينم.
ميل به بقا در فطرت هر انسانى هست، امّا اين هم فطرت انسان است كه به مرگ مى انديشد، كسى كه مرگ را نابودى مى پندارد، نمى تواند آن را از ياد ببرد، بلكه تلاش مى كند از آن فرار كند، ولى مگر تلاش ها براى فرار از مرگ، فايده اى دارد؟
شنيده ام كه مادرِ همه اضطراب هاى انسانى، ترس از مرگ است، كسى كه فلسفه زندگى را نشناخته است از مرگ مى هراسد. اگر من بخواهم از مرگ نهراسم، بايد فلسفه زندگى را درك كنم.
به راستى من براى چه به اينجا آمده ام؟ براى چه آفريده شده ام؟ چرا من اين قدر دغدغه آب و نان دارم؟
قبل از هر چيز، بايد به سه سؤال پاسخ دهم: براى چه آفريده شده ام؟ چگونه بايد زندگى كنم؟ براى چه بايد زندگى كنم؟
پاسخ به اين سؤال ها، ريشه آگاهى من است. هركس جواب اين سؤال ها را بداند، مرگ را مثل تو زيبا مى بيند.
هر انسانى كه به اين سه سؤال فكر نكند، سؤالات ديگر براى او مهم مى شود و آن وقت است كه او از سعادت دور مى شود. گاهى از خود مى پرسم: غذاى من چه بايد باشد؟ ماشين من چگونه بايد باشد؟ چرا من خانه اى براى خود ندارم؟
آب و نان و خانه، مسأله واقعى من نيست، آنچه مرا به سوى سعادت مى برد، پاسخ به اين سه سؤال اصلى است: "براى چه آفريده شده ام؟ چگونه بايد زندگى كنم؟ براى چه بايد زندگى كنم؟". من بايد پاسخ اين سؤالات را قبل از هر چيز ديگر، بيابم.
اى قاسم!
پيام بزرگ تو اين است: "مرگ، زيبا و دلنشين است"، اين سخن تو مى خواهد مرا با فلسفه زندگى آشنا كند. من چنان گرفتار اين دنيا شده ام كه فرصت نكرده ام پاسخ اين سؤالات را بيابم. من به ثروت و مال دنيا، بيشتر از فلسفه زندگى اهميّت دادم و اين ريشه همه گرفتارى هاى من است.
تو بر سر من فرياد زدى، مرا امتحان كردى. تا زمانى كه مثل تو مرگ را زيبا نبينم، پيرو حسين(ع) نيستم!
من ادّعا مى كنم پيرو حسين(ع) هستم، امّا از مرگ مى هراسم، حقيقت را مى گويم، من از مرگ مى ترسم... اكنون به سخن تو رسيده ام. اين سخن تو مرا به فكر وا داشته است... وقت آن است كه من از خود سؤال كنم...
🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
#شیرین_تر_از_عسل
#حضرت_قاسم(ع)
#سیزده_ساله_کربلا
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59