🌹🌹🍃🍃
#روشنی_مهتاب
#صفحه_بیست_شش
آقاى سُنّى! تو در ادامه سخن خود، از مردم مدينه ياد مى كنى و مى گويى:
مردم مدينه نسبت قومى و خويشاوندى با پيامبر داشتند مادر پيامبر از آنجا بود...پيامبر توانست هزاران نفر فدايى تربيت نمايد و آن ها حاضر بودند در راه خدا و دفاع از پيامبر و خانواده او، جان خود را فدا كنند...آن همه مسلمان مخلص و فدايى و مخصوصاً مردم مدينه كه با پيامبر رابطه خويشاوندى و قومى داشتند، چه شد همه يكپارچه سكوت نموده كوچكترين حرف و اعتراضى نكردند؟
نمى دانم تو از مثلّث "زر و زور و تزوير" چيزى شنيده اى؟ اين مثلّث شومى است كه همه پيامبران و شهيدان تاريخ در آن مدفون هستند.
اگر تو به دنبال اين هستى كه چرا آن همه مردم مؤمن و وفادار، به يكباره عوض شدند، بايد تاريخ را بيشتر بخوانى، بايد تاريخ شناس باشى.
حكومتى كه بعد از وفات پيامبر روى كار آمد با زر و زور و تزوير موفق شد مردم را آن گونه تغيير دهد.
ابتدا از سياست زر (طلا) برايت بگويم: سخن يك شيرزن مدينه، ما را از ماجرايى آگاه مى كند، روزى زنى در مدينه فرياد برآورد: "آيا مى خواهيد دين مرا با پول بخريد؟ هرگز! هرگز نخواهيد توانست مرا از دينم جدا كنيد، من اين پول هاى شما را قبول نمى كنم".
او زنى از طايفه بنى عَدىّ بود كه حاضر نشد دست از حمايت على(ع)بردارد، او شيفته پول نشد، امّا افسوس كه عدّه اى از مردان مدينه شيفته پول شدند و على(ع) را تنها گذاشتند. آنان فريب سياست زر را خوردند.
تو مى گويى سياست تزوير چه بود؟
تزوير يعنى "فريب دادن مردم به اسم دين".
وقتى با ابوبكر به عنوان خليفه بيعت شد، تبليغات زيادى براى فريب مردم آغاز گرديد، ابوبكر به عنوان مقام والاى خلافت مطرح شد و اين گونه تبليغ شد مخالفت با ابوبكر، مخالفت با خدا و قرآن است.
عدّه اى با گرفتن پول هاى زياد شروع به ساختن حديث هاى دروغين كردند.
آيا مى خواهى يكى از آن حديث ها را برايت نقل كنم: يكى براى مردم چنين سخن مى گويد: من از پيامبر اين سخن را شنيدم: "بعد از من پيشوايانى به قدرت مى رسند. شما بايد از آنان اطاعت كنيد، اگر چه شما را مورد ضرب و شتم قرار بدهند و اموال شما را غارت كنند، باز شما وظيفه داريد از آنان اطاعت كنيد".
🌹🌹🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#در_قصر_تنهائی
#صفحه_بیست_شش
حماسه صلح امام حسن(ع) !
حماسه اى كه اسلام را از خطر نابودى نجات مى دهد .
حماسه اى كه خير و بركتش براى اسلام بهتر از تمام دنياست .
اما چگونه بگويم كه اين حماسه بزرگ همچون خود امام حسن(ع)، ناشناخته است .
چند نفر را مى شناسى كه از اين حماسه سخن بگويند ؟
بيا من و تو به قدر توانمان در معرفى هر چه بهتر و بيشتر اين حماسه، قدمى برداريم، من با قلمم، و تو . . .
امروز امام حسن(ع) از حكومت و خلافت بر عراق و ايران و حجاز مى گذرد تا اسلام زنده بماند .
او فرزند امير المؤمنين است، همان اميرالمؤمنين كه بعد از وفات پيامبر، مقابل چشمش همسرش را زدند و در خانه اش را آتش زدند ; امّا براى حفظ اسلام صبر كرد .
نگاه كن !
امام حسن(ع) دارد به معاويه در مورد صلح، نامه مى نويسد .
مى خواهى اين نامه را برايت بخوانم :
من مى خواستم تا حقّ را زنده كنم و باطل را از ميان بردارم و احكام قرآن و دستورات پيامبر را در جامعه جارى گردانم ، امّا مردم با من هم عقيده و همراه نبودند ، براى همين آماده ام تا اگر شرايط مرا قبول كنى با تو صلح كنم .
امام نامه را مهر مى كند و چند تن از ياران خود را به حضور مى طلبد، يكى از آنها عبد الله بن حارث است .
نمى دانم آيا او را مى شناسى ؟
او پسرِ خواهرِ معاويه است و از ياران نزديك امام حسن(ع) مى باشد .
او مى توانست به شام برود و در دستگاه حكومتى دايى خود (معاويه) به نان و نوايى برسد ; امّا اين كار را نكرد .
او تشخيص داده كه حق با امام حسن(ع) است و براى همين همراه امام حسن(ع) مى باشد .
اكنون امام حسن(ع) او را مى طلبد .
و از او مى خواهد تا همراه سه نفر ديگر اين نامه را براى معاويه ببرند و در مورد شرايط صلح با او سخن بگويند .
آنها به سوى اردوگاه معاويه حركت مى كنند و وارد خيمه معاويه مى شوند .
معاويه وقتى عبد الله بن حارث، پسر خواهر خود را مى بيند خيلى خوشحال مى شود .
عبد الله بن حارث نامه امام را تحويل دايى خود (معاويه) مى دهد .
معاويه نامه را مى خواند .
نگاه كن !
معاويه بسيار خوشحال مى شود، كسى تا به حال او را اين قدر خوشحال نديده است .
عبد الله بن حارث با معاويه در مورد شرايط امام حسن(ع) سخن مى گويد .
آيا شما از اولين شرط امام حسن(ع) خبر داريد ؟
شرط اول اين است كه همه شيعيان در امن و امان باشند .
معاويه تا اين سخن را مى شنود مى گويد : "من قسم خورده ام كه اگر به قَيس دسترسى پيدا كنم زبان و دست او را قطع كنم" .
آرى، قَيس، همان فرمانده اى است كه فريب پول هاى معاويه را نخورد، همان كسى كه فقط با چهار هزار نفر، توانست مدّتها سپاه معاويه را زمين گير كند .
همان قَيس كه وقتى معاويه او را يهودى خطاب كرد، او هم معاويه را بت پرست خطاب كرد .
معاويه همواره در جنگ صفّن مى گفت كه مالك اَشتَر و قَيس دو بازوى قوىّ على هستند، مالك اشتر را كه با سمّ شهيد كرد و اكنون مى خواهد قَيس را هم شهيد كند .
معاويه مى خواهد زبان و دست هاى اين سردار شجاع را قطع كند .
گوش كن، اين معاويه است كه سخن مى گويد : "من قول مى دهم كه همه ياران امام حسن(ع) در امن و امان باشند مگر قَيس، من بايد او را مجازات كنم" .
عبد الله بن حارث از جا بلند مى شود و مى خواهد خيمه را ترك كند، براى اين كه امام حسن(ع) تاكيد زيادى كرده است كه ما به شرطى صلح مى كنيم كه معاويه شرايط ما را قبول كند .
معاويه پشيمان مى شود و فرياد مى زند : "صبر كن، باشد قبول مى كنم، من به قَيس امان مى دهم" .
آرى، معاويه براى به دست آوردن اين لحظه، ميليون ها سكّه طلا خرج نموده و زحمت زيادى كشيده است، خوب نيست كه به خاطر يك كينه اى كه از قَيس دارد همه چيز را به هم بزند .
عبد الله بن حارث به معاويه مى گويد : "امام حسن(ع) شرايط ديگرى هم دارد كه همه اين ها بايد مكتوب بشود" .
معاويه دستور مى دهد تا ورق سفيدى را بياورند .
نگاه كن !
ورق سفيد در دست معاويه است، او رو به پسر خواهر خود (عبد الله بن حارث)مى كند و مى گويد :
ــ بگو تا بنويسم .
ــ اى معاويه، شرايط صلح را بايد ما بنويسيم .
ــ خوب، اين كاغذ را بگير و بنويس !
ــ نه،بايد امام حسن(ع) اين شرايط را بنويسد .
معاويه تعجّب مى كند، به راستى بايد چه كند ؟
عبد الله بن حارث از معاويه مى خواهد تا پايين اين كاغذ سفيد را مهر و امضا كند و تحويل او بدهد تا به نزد امام حسن(ع) ببرد و او شرايط خود را بنويسد .
معاويه لحظه اى با خود فكر مى كند، و سرانجام اين پيشنهاد را قبول مى كند .
آرى، او اكنون به فكر حكومت و رياست طلبى است، او با خود فكر مى كند وقتى كه صلح نامه نوشته شود او فرمانرواى همه دنياى اسلام خواهد بود، اين همان چيزى بود كه او مدّتهاست آرزويش را داشته است .
او كاغذى را بر مى دارد و آن را مهر و امضا مى كند و تحويل عبد الله بن حارث مى دهد .
او از معاويه مى خواهد چند نفر از بزرگان اهل شام به عنوان شا