eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘🍀⚘🍀⚘ .......... ....... مدّتى است مردم دنيا صداى جبرئيل و نداى او را شنيده اند. دل هاى آنها به سوى امامِ خوبى ها متوجّه شده و همه دوست دارند امام را ببينند. درست است كه كوفه و مدينه الآن در تصرّف سفيانى است; امّا اگر به يكى از اين دو شهر بروى، مى بينى كه سپاهيان سفيانى به حق بودن فرمانده خود شك كرده اند و مى خواهند از بند سپاه سفيانى رها شوند و به سوى امام بيايند. از آنجا كه شيطان، دشمن سعادت انسان هاست، مى خواهد هر طور كه شده باعث گمراهى مردم شود. او اكنون نيز در فكر فريب دادن مردم است و مى خواهد مانع پيوستن آنها به امام بشود. او مى داند كه با ظهور امام زمان، بندگان خوب خدا در دنيا حكومت خواهند كرد و براى ناپاكان در زمين جايى نخواهد بود. به همين دليل، موقع غروب آفتاب، شيطان با صداى بلند، همه مردم دنيا را مورد خطاب قرار مى دهد و مى گويد: "اى مردم، آگاه باشيد كه سفيانى و ياران او حق هستند". همه مردم اين صدا را مى شنوند; امّا نمى دانند كه صداى شيطان است. عدّه اى به گمراهى مى افتند و صداى شيطان آنها را فريب مى دهد و متأسفانه آنها از امام زمان بيزارى مى جويند. من خيلى دلم به حال اين مردم مى سوزد كه چگونه فريب شيطان را مى خورند. در سخنان امامان معصوم(عليهم السلام) آمده بود كه در نزديك روزگار ظهور، دو ندا در آسمان طنين خواهد انداخت. نداى اوّل كه نزديك طلوع آفتاب به گوش مى رسد، نداى جبرئيل است و صداى دوم كه نزديك غروب خورشيد به گوش مى رسد، صداى شيطان است. شيعيان كه از قبل، اين مطلب را مى دانستند هرگز فريب نمى خورند. آنها مى دانند كه حكومت عدل الهى بسيار 🍀⚘🍀⚘🍀⚘🍀⚘ ======👇====== @shohada_vamahdawiat ======🌹======
همسفرم، برخيز ! موقع اذان صبح است، همه دارند براى خواندن نماز صبح آماده مى شوند . همه در صف هاى نماز مى نشينند، حتماً مى دانى كه فرمانده سپاه، امام جماعت سپاه هم مى باشد . ــ چرا فرمانده دير كرده است، چرا وقت دوازده هزار نفر، براى او اهميت ندارد ؟ ــ كمى حوصله داشته باش، الآن مى آيد . امّا هر چه صبر مى كنند خبرى نمى شود، قَيس (معاون فرمانده) به سوى خيمه فرمانده مى رود . اما فرمانده آنجا نيست،، خدايا ! فرمانده كجا رفته است ؟ هيچ اثرى از فرمانده نيست، نكند براى او حادثه اى روى داده باشد ؟! به هر حال، قَيس به سوى نمازگزاران مى آيد و نماز به امامت او خوانده مى شود . اما همه به فكر فرمانده هستند، هيچ كس باور نمى كند كه پسر عموى امام حسن(ع) نيز به آن حضرت خيانت كند . درست در مهم ترين نقطه تاريخ، جايى كه سپاه حق و باطل در مقابل هم موضع گرفته اند عُبيد الله بن عبّاس، بزرگترين ضربه را به سپاه حق زد . وقتى كه خورشيد بالا آمد و هوا روشن شد ياران امام حسن(ع) نگاهشان به گوشه اى از سپاه معاويه مى افتد . چه خبر شده است، چرا همه با انگشت يك طرف را نشان مى دهند ؟ نگاه كن ! عبيد الله بن عبّاس، فرمانده گم شده ما شمشير به دست، در سپاه معاويه ايستاده است ! خدايا ! چه شده است ؟ نكند او حواسش پرت شده است و لشكر ما را با لشكر معاويه اشتباه گرفته است ! خير، او خيلى هم، حواسش جمع است، او به خوبى حساب يك ميليون درهم خود را دارد كه ايمان خود را به آن فروخته است . ناگهان صدايى سكوت صحرا را در هم مى شكند : اى مردم عراق ، نگاه كنيد ! اين فرمانده شماست كه با معاويه بيعت كرده است ، امام شما ، حسن بن على نيز با معاويه صلح كرده است ، پس چرا جان خود را به خطر مى اندازيد؟ با اين سخن، مردم باور مى كنند كه امام حسن(ع) صلح كرده است، آخر وقتى آنها فرمانده خود را ببينند كه در كنار معاويه ايستاده است ديگر چه بگويند ؟ نگاه كن، ببين چگونه مردم، گروه گروه به سوى سپاه معاويه مى روند، اينان كسانى هستند كه غربت و مظلوميّت امام حسن(ع) را رقم مى زنند . 🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
خيلى طبيعى است كه ما مرگ را خوش نداشته باشيم، زيرا با فرا رسيدن مرگ، بايد از اين دنيا دل كنده و وارد دنيايى شويم كه هيچ شناختى از آن نداريم. اما من در اينجا مى خواهم پرده از حقيقتى بردارم و آن اين است كه بالاخره همه انسان هاى مؤمن، روزى، عاشق مرگ مى شوند. به راستى چند نفر را مى شناسيد كه مرگ را دوست داشته باشند؟ تا چه رسد به اين كه عاشق مرگ باشند ! شايد خيال كنيم همه افرادى كه مرگ را دوست ندارند، مؤمن واقعى نيستند چون مؤمن واقعى مرگ را دوست دارد. اما من مى خواهم بگويم كه خيلى از همين مردم عادى، روزى عاشق مرگ مى شوند. آرى، نشانه مؤمن اين است كه عاشق مرگ باشد اما در چه موقعى؟ و در كجا؟ امام صادق(ع) در سخن خود اشاره به اين نكته مى كند كه در لحظه جان دادن، مؤمن عاشق مرگ مى شود. پس اگر ما الآن مرگ را دوست نداشته باشيم، عيبى نيست، مهم، آن لحظه هاى آخر است كه عاشق مرگ شويم. آرى، مؤمن در آخرين لحظه هاى زندگى اين دنيا، مرگ برايش از هر چيزى شيرين تر مى شود و اين وعده خداوند است. ديگر وقت آن شده است كه براى شما سخن امام صادق(ع) را بيان كنم. "سدير" يكى از ياران امام صادق(ع) است، يك روز او از آن حضرت سؤال كرد: اى پسر رسول خدا، جانم به فداى شما، من سؤالى دارم و آن اين است كه آيا مؤمن، مرگ را بد مى شمارد؟ امام صادق(ع) فرمود: نه، به خدا قسم، مؤمن مرگ را بسيار دوست دارد ! چون عزرائيل براى گرفتن جان مؤمن مى آيد، در آغاز، مؤمن دچار هراس مى شود. اما عزرائيل به سخن در مى آيد و خطاب به مؤمن مى گويد: نترس و هراس نداشته باش، زيرا كه من از پدر، نسبت به تو مهربان تر خواهم بود. اى مؤمن ! چشم خود را باز كن ! نگاه كن ! اين رسول خدا است، آنها هم حضرت على و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين و بقيه امامان(ع) مى باشند كه به ديدن تو آمده اند. پس مؤمن چشم خود را باز مى كند و مى بيند كه چهارده معصوم(ع) در كنار اويند ! آن گاه صدايى به گوش مؤمن مى رسد. خدايا، اين صداى كيست؟ اين صداى فرشته اى از فرشتگان الهى است كه مأمور مى باشد تا اين كلام خدا را به گوش مؤمن برساند. آرى، خداى متعال دستور داده است تا اين فرشته از طرف او با مؤمن چنين بگويد: اى بنده من ! به سوى پروردگار خود باز گرد تا با بندگان خوب من (چهارده معصوم(ع)) همراه باشى و وارد بهشت من گردى. مؤمن چون اين صدا را مى شنود كه خداى متعال او را به سوى خود فرا مى خواند و از او دعوت مى كند تا در بهشت او مسكن گزيند، مرگ را در كام خود شيرين مى يابد و عاشق مرگ مى شود. آرى، اينجاست كه درى به سوى بهشت، مقابل ديدگان مؤمن، ظاهر مى شود و او جايگاه و منزل خود را در بهشت مى بيند. امام صا دق(ع) در آخر سخن خود مى فرمايد: در آن هنگام هيچ چيز نزد مؤمن دوست داشتنى تر از جان دادن نيست. ❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
پنج روز از آغاز كندن خندق گذشته است. ماه رمضان هم تمام شده است و امروز روز عيد فطر است و مسلمانان هم چنان مشغول كار هستند. تقريباً يك متر خندق را گود كرده ايم، هنوز بايد خيلى زمين را بكنيم، خندق حداقل بايد چهار متر گود بشود. نگاهى به دست هاى تو مى كنم، از بس كلنگ زده اى، دست هايت پينه بسته است، امّا دلت چقدر روشن شده است. تو مى دانى كه اين روزهاى تاريخ هرگز تكرار نخواهد شد. هر وقت خسته مى شوى، نگاهى به آن سو مى كنى، پيامبر و على(ع) را مى بينى، دلت خوش است كه ديدار يار نصيبت شده است. زنبيل را پر از خاك مى كنى، حالا نوبت من است كه آن را بردارم و از خندق بيرون ببرم. زنبيل ما هم ديگر دارد پاره مى شود، يادت باشد كه بعداً آن را تعمير كنيم تا پاره نشود. وقتى دارم به سمت خندق برمى گردم، صدايى آشنا به گوشم مى رسد. چندين نفر در وسط خندق جمع شده اند. سلمان هم در ميان آنهاست. آنها دارند با هم سخن مى گويند: ــ عجب سنگ سختى؟ كلنگ من هم شكست. ــ فكر نمى كنم بتوانيم اين سنگ بزرگ را بشكنيم. ــ خوب است با كمك ديگران اين سنگ را جابجا كنيم. ــ چه حرف هاى عجيبى مى زنى! سنگى به اين بزرگى را چگونه مى خواهى جابجا كنيم؟ ــ پس خوب است مسير خندق را كمى به راست منحرف كنيم. ــ قبل از اين كار بايد با پيامبر مشورت كنيم. قرار بر اين مى شود كه سلمان نزد پيامبر برود و ماجرا را به ايشان خبر بدهد. نمى دانم پيامبر چه دستورى خواهد داد، به هر حال، اين يك سنگ نيست، صخره اى است بزرگ كه از دل خاك بيرون زده است! بعد از لحظاتى، پيامبر به اين سو مى آيد، ديگران هم جمع مى شوند. همه منتظر هستند ببينند كه پيامبر چه نظرى خواهد داد. پيامبر نگاهى به سنگ مى كند، بعد كلنگ سلمان را مى گيرد و آن را بالا مى آورد و نام خدا را بر زبان جارى مى كند و ضربه اى محكم به سنگ مى زند. ناگهان سنگ ترك مى خورد و از درون آن نورى مى درخشد كه چشم هاى همه را خيره مى كند. پيامبر فرياد برمى آورد: الله اكبر! بانك الله اكبر مسلمانان در فضا طنين مى اندازد. پيامبر بار ديگر، كلنگ را بالا مى آورد و ضربه دوم را فرود مى آورد. باز نورى مى درخشد، الله اكبر! ضربه سومِ پيامبر كه بر سنگ فرود مى آيد، نور ديگرى پديدار مى شود و سنگ قطعه قطعه مى شود. اكنون پيامبر كلنگ را به دست سلمان مى دهد. اى ياران من! شما ديديد كه چون ضربه اوّل را به اين سنگ زدم، جرقه اى از نور درخشيد، جبرئيل به من خبر داد كه اسلام به زودى به مدائن، پايتخت ايران خواهد رفت. وقتى ضربه دوم را زدم، جبرئيل به من مژده داد كه روزى روم را فتح خواهيد نمود و در ضربه سوم باخبر شدم كه يمن را هم فتح خواهيد كرد. ياران من! شمارا بشارت باد كه پيروزى از آن شماست، روزى مى آيد كه ايران، روم و يمن مسلمان شوند و جز خداى يگانه پرستش نكنند. فرياد شادى همه جا را فرا مى گيرد. آرى! آينده از آنِ ماست. درست است كه اين روزها، روزهاى سختى است، امّا دريغى نيست كه فردا، فرداى اسلام است. روزى كه نداى "الله اكبر" در همه جا طنين انداز شود. 💜💜💜💜💜🍃🍃🍃🍃🍃 ❣❣☂️☂️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اگر دنيا و لذّت هاى آن هدف من باشد، وقتى به آن برسم، به بن بست و پوچى مى رسم. اساس دنيا بر "حركت" است، شب مى رود، روز مى آيد، بهار مى رود، پاييز مى رسد، كسى كه دل به بهار ببندد، با رسيدن پاييز، نااميد مى شود، اين دنيا ناآرام است. هيچ چيز در اين دنيا، ثابت نمى ماند، چرا من اسير بهار شوم!! وقتى شكوفه هاى زيباى سفيد را بر تن درختان مى بينم، بايد فريادشان را هم بشنوم، فرياد آنان اين است: "پاييز در راه است!". انسان به اين دنيا آمده است تا به سوى كمال برود، دل انسان از همه جهان هستى بزرگ تر است، امّا او شيفته دنيا مى شود. انسان، مسافر است، دنيا منزل او نيست، او بايد چند روزى در اينجا بماند، توشه اى برگيرد و برود. من آمده ام تا در فاصله تولّد تا مرگ رشد كنم، ترس ها و ضعف ها را نابود كنم، سپس به سوى دنياى ديگر بروم. من مسافرى هستم كه به سوى آخرت مى روم، اينجا منزلگاهى بيش نيست. من به دنيا نيامده ام تا عيش و نوش كنم، بلكه آمده ام تا نقص هاى خود را برطرف كنم، خدا در اين دنيا زمينه رفع نقص هاى مرا فراهم مى كند. اين دنيا، جاىِ خوشى نيست، اين دنيا با رنج ها همراه است، مشكلات هرگز تمام نمى شود، زيرا من در مسير كمال قرار دارم، من آمده ام كه به كمال برسم، تا زمانى كه اينجا هستم، سختى ها و مشكلات هم خواهد بود. اگر من زندگى را اين گونه ببينم، نگاهم به مرگ عوض مى شود. اى قاسم! تو مرگ را شيرين تر از عسل مى دانى، تو با قرآن آشنايى دارى، در قرآن خوانده اى كه وقتى لحظه مرگ مؤمن فرا مى رسد، خدا با او چنين سخن مى گويد: "اى روحِ آرام يافته و مطمئن ! در حالى كه تو از لطف من خشنود هستى و من هم از تو خشنودم، به سوى ثواب و پاداشى كه براى تو آماده كرده ام، باز آى ! به جمع بندگان خوب من در آى ! و به بهشت من داخل شو". چقدر اين سخن دل انگيز و زيباست ! لطف و صفا و آرامش از اين سخن مى بارد ! خدا از بنده اش دعوت مى كند تا به سوى بهشت و رضاى خدا بيايد، بهشتى كه او براى بندگان خوبش مهيّا كرده است. چرا خدا مؤمن را "روح آرام يافته" خطاب مى كند؟ اى قاسم! تو همان مؤمنى هستى كه آرامش را در اين دنيا تجربه كرده اى، فلسفه زندگى را از قرآن فرا گرفته اى و مرگ را هم زيبا مى بينى. انسان ها در اين دنيا در جستجوى آرامش هستند، آنان خيال مى كنند با ثروت بيشتر به آرامش مى رسند، هر روز بر ثروت خود مى افزايند، امّا زهى خيال باطل! دنيا به هيچ كس آرامش نداده است، دنيا (اين عروسِ هزار داماد) دل ها را مى فريبد و به هيچ كس وفا نمى كند، وقتى من به دنيا مى رسم، دنيا مرا رها مى كند و من با دلى پر از حسرت، تنها مى مانم. آرى، كسى كه شيفته دنياست، آرامش ندارد، هرگز سيراب نمى شود، چه كسى با آب دريا، تشنگى اش برطرف شده است؟ تو بر سر من فرياد مى زنى، تو مرا به فكر وا مى دارى، من سوار بر كشتى زندگى ام، از درياى دنيا عبور مى كنم، تشنه مى شوم، بايد به دنبال آب شيرين بگردم، آب شور دريا، مرا تشنه تر مى كند. اگر من به دنبال آرامش هستم، بايد راه كسب آن را بفهمم، خدا دل مرا بزرگ تر از همه جهان آفريده است، دنيا و هر آنچه در اين دنياست، نمى تواند به من آرامش بدهد. اگر من اهل معرفت بشوم، خودم و دنيا را بشناسم و بفهمم مسافرى هستم كه بايد به وطن خود بازگردم، ديگر اسير دنيا نمى شوم، سختى ها را مايه رشد و كمال خود مى بينم، در هر كلاسى درس خود را فرا مى گيرم، هر بلايى را وسيله اى براى رهايى از اسارتى مى دانم و با آرامش زندگى مى كنم. اگر من به اين شناخت برسم، مرگ را همانند تو زيبا مى بينم، كسى كه دلش از دنيا عبور كرده است، همانند تو از مرگ نمى هراسد. 🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃 (ع) eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
بعدازظهر فرا مى رسد، پيامبر به سوى شهر مكّه حركت مى كند، او همه اعمال حج را انجام داده است، مردم حجّ ابراهيمى را از او فرا گرفته اند، پيامبر خوشحال است كه توانسته است به وظيفه خود عمل كند، او آخرين دين خدا را براى مردم بيان كرد و فقط يك قسمت مهم اين دين باقى مانده است و آن ولايت على(ع)مى باشد، پيامبر منتظر فرمان خداوند است، منظر فرمان بزرگ خدا درباره ولايت على(ع). پيامبر شب سيزدهم را در مكّه مى ماند، روز سيزدهم فرا مى رسد، در اين روز جبرئيل نزد پيامبر مى آيد و از او مى خواهد تا علم و ميراث پيامبران را كه نزد اوست به على(ع) تحويل دهد. پيامبر على(ع) را فرا مى خواند و اين امانت هاى آسمانى را به او تحويل مى دهد. اين امانت ها نشانه هاى پيامبران بزرگ است كه بايد نزد على(ع) باشد، على(ع) هم وظيفه دارد آن ها را در هنگام شهادت خود، به امام حسن(ع) تحويل دهد. اين امانت ها سرانجام به دست مهدى(ع) خواهد رسيد. سخن از امانت هاى آسمانى به ميان آمد كه نشانه امامت و ولايت است. پيامبر امانت هاى آسمانى را در روز سيزدهم ذى الحجّه سال دهم هجرى به على(ع)تحويل داد و اكنون همه آن ها نزد امام زمان(ع) است. در اينجا به دو مورد آنها اشاره مى كنم تا با ميراث پيامبران بيشتر آشنا شوى: * اول: پيراهن يوسف(ع). امام زمان(ع) در مكّه ظهور خواهد نمود، او پيراهن يوسف(ع) را به تن خواهد كرد، امّا چرا؟ زيرا پيراهن يوسف(ع)، يك لباسى معمولى نيست، بلكه لباسى ضدّ آتش است. 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59