🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#داستان_ظهور.......
#صفحه_شانزدهم.....
همسفرم! مگر آتش نمرود بزرگترين آتش آن روزگار نبود؟
يك بيابان آتش كه شعله هاى آن به آسمان مى رسيد !
نمرود با امكاناتى كه در اختيار داشت آتشى به آن بزرگى ايجاد كرد و ابراهيم(ع) را در ميان آن آتش انداخت; امّا خدا، پيامبر خود را با آن پيراهن يارى كرد و امروز همان پيراهن در تن امام زمان است.
امام آماده حركت شده است، من دقّت مى كنم تا ببينم امام با چه اسلحه اى مى خواهد به جنگ دشمنان برود.
امام به جاى اسلحه، يك چوب دستى دارد!
با خود مى گويم كه چرا فرمانده اين لشكر، اين چوب را با خود برداشته است؟
آخر ما مى خواهيم به جنگ توپ و تانك و موشك برويم. هر چه فكر مى كنم جوابى براى خود نمى يابم; براى همين از يكى از ياران امام سؤال مى كنم كه چرا امام به جاى اسلحه اين چوب دستى را با خود برداشته است؟
او برايم مى گويد: اين چوبى كه در دست امام قرار دارد، همان عصاى موسى(ع) است.
با اين كه چوب اين عصا هزاران سال پيش، از درخت بريده شده است; امّا هنوز تر و تازه است، مثل اينكه همين الآن آن را، از درخت قطع كرده اى.95
در زمان موسى(ع)، بشر در سحر و جادو پيشرفت زيادى كرده بود و به اصطلاح، فن آورى بشر آن روز، سحر و جادو بود; امّا وقتى موسى()عصاى خود را به زمين زد، ناگهان آن عصا به اژدهايى تبديل شد كه همه آن سحر و جادوها را در يك چشم به هم زدن بلعيد.
امروز هم بشر هر چه پيشرفت كرده و هر فناورى جديدى داشته باشد بايد بداند كه امام زمان با همين عصا به مقابله با دشمنان خواهد رفت.
اين عصا، يك عصاى شگفت انگيز است كه هر دستورى را كه امام به آن بدهد، انجام مى دهد.
تازه حالا فهميده ام كه اين چوب، يك عصاى سخن گو هم هست و با امام سخن مى گويد!
آرى، آنچه كه بشر به دست خود ساخته است توسط اين عصا بلعيده مى شود، تانك باشد يا هواپيما يا موشك، چه فرق مى كند، كافى است امام به عصا امر كند.
قرآن در مورد عصاى موسى(ع) سخن گفته است. آن عصا يك بيابان سحر و جادو را بلعيد، اين نكته را قبول مى كنى چون قرآن اين را مى گويد. پس دور از ذهن نخواهد بود كه اين عصا بتواند هواپيما و موشك را هم ببلعد.
هنر بشر آن روز سحر و جادو بود، هنر بشر امروز هر چه مى خواهد باشد. اين عصا به اذن خدا مى تواند مقابل آن بايستد.
آيا مى دانى وقتى امام، اين عصا را بر زمين بزند، آن عصا تبديل به چه چيزى مى شود؟
من نمى دانم از چه لفظى استفاده كنم؟
آيا مى توانم بگويم تبديل به اژدهايى بزرگ مى شود؟
مى ترسم بگويى كه اين نويسنده چه حرف هاى عجيب و غريبى مى زند. واقعاً نمى دانم چه بگويم؟
هيچ چيز بهتر از اين نيست كه سخن امام باقر(ع) را برايت بگويم.
تو كه ديگر سخن آن حضرت را قبول دارى كه فرمود: "چون قائم ما، عصاى خود را به زمين بزند، آن عصا، شكاف بر مى دارد، شكافى به اندازه فاصله زمين تا آسمان ! و آن عصا هر چه را كه مقابلش باشد، مى بلعد.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
======👇======
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
======❤️======
#در_قصر_تنهائی
#صفحه_شانزدهم
اسب سوارى به سوى ما مى آيد و سراغ امام حسن(ع) را مى گيرد .
مثل اينكه او نامه مهمّى را از طرف معاويه براى امام حسن(ع) آورده است .
بيا من و تو هم به خيمه فرماندهى برويم .
او اكنون در حضور امام نشسته است، عجيب است او به جاى يك نامه، ده ها نامه با خود همراه دارد .
من تعجّب مى كنم، تا حالا چنين چيزى سابقه نداشته است .
يكى از نامه ها به امضاى معاويه است، امام آن را باز مى كند و مشغول خواندن آن مى شود .
معاويه در اين نامه از امام خواسته است امر حكومت را به او واگذار كند .
اين چيز تازه اى نيست، ولى آنچه مهم است اين است كه معاويه در نامه خود اشاره به نامه هايى مى كند كه ياران امام حسن(ع) براى او نوشته اند .
اكنون، معاويه، همان نامه ها را براى امام حسن(ع) فرستاده است .
امام، اين نامه ها را باز مى كند، آرى، اين دست خط بزرگان كوفه است :
اى معاويه ، هر چه سريع تر به سوى ما بيا ، ما به تو قول مى دهيم كه وقتى لشكر تو به نزديكى ما رسيد ما حسن بن على را اسير كرده و تحويل تو دهيم .
اى معاويه ، به سوى كوفه بيا كه ما همه ، گوش به فرمان تو هستيم ، هر وقت تو دستور بدهى ما حسن بن على را به قتل خواهيم رساند .
خدايا ! اين نامه ها را چه كسانى نوشته اند ؟
اين نامه ها را همان افرادى نوشته اند كه الآن در اردوگاه امام حسن(ع)هستند .
خدايا اين چه غربت و مظلوميّتى است كه من مى بينم !
اشك در چشم امام حسن(ع) حلقه مى زند، خدايا ! همين مردم با من بيعت كردند، من به اميد يارى آنها از خانه و كاشانه ام بيرون آمده ام ; امّا اكنون، اين گونه در حق من نامردى مى كنند .
خدايا ! من با اين مردم چه كنم، من مى خواهم دين تو را از انحراف نجات دهم و اين مردم قصد جان مرا دارند .
همسفرم !
اين طور كه معلوم است دختر معاويه عاشقان زيادى پيدا كرده است !
آخر مگر دختر در كوفه پيدا نمى شود كه اين مردم اين گونه عاشق اين دختر شده اند .
البتّه معلوم است كه دختر زياد است ; امّا هيچ كدامشان، دختر معاويه نمى شوند، كسى كه دامادِ معاويه بشود به گنج بزرگى رسيده است .
كيسه هاى طلاى سرخ، حكومت و رياست و دختر معاويه، همه اينها را مى توان با ريختن خون امام حسن(ع) بدست آورد .
امان از دوستى و محبت دنيا !
معاويه مردم زمانه خود را به خوبى مى شناخت، مى دانست كه آنها عاشق پول و رياست هستند .
به راستى كه محبّت به دنيا، ريشه همه پليدى ها و پستى هاست!
بار خدايا ! ما به تو پناه مى بريم از اين كه دنيا را معشوق و محبوب خود قرار دهيم .
#امام_حسن
#مظلوم_تاریخ
#شهداء_ومهدویت
🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#آرزوی_سوم
#صفحه_شانزدهم
تو با تعجّب به سخنان من گوش مى كنى. تعجّب مى كنى، آيا به راستى پيامبر از فاطمه(س) بوى بهشت را استشمام مى كند؟
آرى! مگر سخن پيامبر را نشنيده اى؟ مگر قصّه معراج را نخوانده اى؟
معراج ديگر چيست؟
شبى كه پيامبر به آسمان ها سفر كرد. شبى كه او مهمان خدا بود و به بهشت رفت.
آن شب، شب بزرگى بود، تمام آسمان ها غرق شادى بود، بهترين دوست خدا، مهمان عرش خدا شده بود.
مى بينم دوست دارى برايت بگويم كه آن شب پيامبر چه ديد و چه شنيد؟
چشم! من برايت اين چنين مى گويم:
آنجا بهشت بود، بهشتى كه خدا براى بندگان خوبش آفريده است. چقدر زيبا و دلنشين بود.
ناگهان بويى بس خوش به مشام پيامبر رسيد. او رو به جبرئيل كرد و گفت: "اين بوى خوش از چيست كه تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه پيدا كرده است؟".
جبرئيل پاسخ داد: "اين بوى سيب است ! سيصد هزار سال پيش، خداى متعال، سيبى با دست خود آفريد. اى محمّد ! سيصد هزار سال است كه اين سؤال براى ما بدون جواب مانده است كه خداوند اين سيب را براى چه آفريده است؟".
و بعد از لحظاتى، گروهى از فرشتگان نزد پيامبر آمدند. آنان همراه خود همان سيب را آورده بودند.
آنها خطاب به پيامبر گفتند: "اى محمّد ! خدايت سلام مى رساند و اين سيب را براى شما فرستاده است".
آرى! پيامبر، مهمان خدا بود و خدا مى دانست از مهمان خود چگونه پذيرايى كند. خدا، سيصد هزار سال قبل، هديه پيامبر خود را آماده كرده بود.
به راستى هدف خدا از خلقت آن سيبِ خوشبو چه بود؟ فرشتگان چه موقع به جواب سؤال خود رسيدند؟
مى دانم كه تو هم مى خواهى از رازِ آن سيب باخبر بشوى؟
پيامبر به زمين آمد و به خانه خديجه(س) رفت. آن سيب را تناول كرد. بعد از مدّتى، فاطمه(س) به دنيا آمد. از آن روز به بعد، پيامبر بوى آن سيب را از فاطمه(س)جستجو مى كند.
پيامبر دخترش را مى بوسد و مى بويد. يك روز هم عايشه (همسر پيامبر) كه اين منظره را ديد و زبان به اعتراض گشود. پيامبر به او فرمود: "فاطمه من از آن ميوه بهشتى خلق شده است".
اين سخن پيامبر است: "من هرگاه دلم براى بهشت تنگ مى شود فاطمه ام را مى بويم و مى بوسم".
چهار اسب سوار به اين سو مى آيند، چقدر سريع پيش مى تازند، آنها كه هستند و چه مى خواهند؟ نكند از سواران دشمن باشند؟
آنها نزديك و نزديك تر مى شوند. از اسب پياده مى شوند، يكى از مسلمانان به سوى آنها مى رود:
ــ شما كه هستيد؟
ــ برادر! ما مسلمان هستيم.
ــ از كدام قبيله هستيد؟
ــ از قبيله خُزاعه هستيم كه در بين راه مكّه زندگى مى كنيم. اكنون براى پيامبر خبر مهمّى آورده ايم.
آنها به سوى پيامبر مى روند، سلام مى كنند و مى گويند: اى رسول خدا! سپاهيان مكّه ديروز حركت كرده اند. فكر مى كنيم كه آنها تا هفت يا هشت روز ديگر به اينجا برسند.
پيامبر از آنها تشكر مى كند كه اين همه راه آمده اند تا اين خبر را به او برسانند.
هنوز قسمتى از خندق مانده است، مسلمانان بايد بيشتر و بيشتر كار كنند. اين خبر به همه اعلام مى شود. فرصت زيادى باقى نمانده است.
چند روز مى گذرد.
🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃🍃
#آرزوی_سوم
#علی_شناسی
#کانال_شهداء_ومهدویت
❣❣☂️☂️
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#شیرین_تراز_عسل
#صفحه_شانزدهم
صبح روز عاشورا فرا مى رسد، طبل آغاز جنگ، زده مى شود و سپاه كوفه حركت مى كند، اين صداى عُمَرسعد است كه در صحراى كربلا مى پيچد: "اى لشكر خدا! پيش به سوى بهشت!".
لشكر كوفه حركت مى كند و روبروى لشكر حسين(ع) مى ايستد، حسين(ع)رو به سپاه كوفه مى كند و مى گويد: "اى مردم! سخن مرا بشنويد و در جنگ شتاب نكنيد! مى خواهم شما را نصيحت كنم".
نفس ها در سينه ها حبس مى شود، حسين(ع) سخن خود را چنين ادامه مى دهد: "آيا مرا مى شناسيد؟ لحظه اى با خود فكر كنيد كه مى خواهيد خون چه كسى را بريزيد. مگر من پسرِ دختر پيامبرِ شما نيستم؟
سكوت بر تمام سپاه كوفه سايه مى افكند. هيچ كس جوابى نمى دهد، حسين رو به آنان مى كند و مى گويد: "شما سخن حق را قبول نمى كنيد. زيرا شكم هاى شما از مال حرام پر شده است.
آرى! مال حرام، رمز سياهى دل هاى اين مردم است.
اكنون عمرسعد به سربازان دستور مى دهد كه همهمه كنند تا صداى حسين(ع) به گوش كسى نرسد.
🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃
#شیرین_تر_از_عسل
#حضرت_قاسم(ع)
#سیزده_ساله_کربلا
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماس_هستی
#صفحه_شانزدهم
روز سيزدهم ذى الحجّه است، هنوز پيامبر در مكّه است، فردا كه فرا برسد، پيامبر به سوى مدينه حركت خواهد كرد.
نگاه كن، على(ع) به سوى پيامبر مى آيد و با او سخن مى گويد:
ـ اى رسول خدا! من صدايى را شنيدم، گويا كسى با من سخن مى گفت، امّا كسى را نديدم!
ــ على جان! اين جبرئيل است كه به تو سلام كرده است. او آمده است تا وعده خدا را به انجام برساند. او تو را "اميرمؤمنان" خطاب نموده است.
اكنون پيامبر به ياران خود دستور مى دهد تا نزد على(ع) بروند و به او اين گونه سلام كنند: "سلام بر تو اى اميرمؤمنان".
در اين ميان عُمر و ابوبكر زبان به اعتراض مى گشايند و مى گويند: "آيا اين دستور از طرف خداست؟".
پيامبر در جواب آنان مى گويد: "آرى، خدا به من اين دستور را داده است".
ياران پيامبر به اين سخن پيامبر عمل مى كنند و نزد على(ع) مى روند و به او اين گونه سلام مى كنند: "سلام بر تو اى اميرمؤمنان".
آرى، همه مى فهمند كه على(ع) آقاى آنان است. اين سلام، مقدّمه اى است براى برنامه اى مهم تر!
"امير" در زبان عربى، به معناى رهبر است، "اميرمؤمنان" يعنى رهبر و پيشواى همه اهل ايمان!
اين لقبى است كه خدا فقط به على(ع) داده است و هيچ كس (نه قبل از او و نه بعد از او) شايستگى اين لقب را ندارد.
اكنون هر كس اين لقب را بشنود، مى فهمد كه على(ع) بعد از پيامبر، شايستگى خلافت و جانشينى پيامبر را دارد.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
#شناخت_علی_علیه_السلام
#وفاطمه_سلام_الله
#من_حیدریم
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59۰