#حقيقت_دوازدهم
#صفحه_اول
از جاى خود بلند مى شوم به سوى پنجره اتاقم مى روم ، نگاهم به گلدسته هاى حرم پيامبر خيره مى ماند .
ساعت، يازده شب را نشان مى دهد . اينجا مدينه است ، شهر پيامبر و من به مهمانى پدر مهربانى ها آمده ام .
وقتى در مدينه هستى بهترين لحظه هاى زندگى را تجربه مى كنى ، زيرا كه تو در آغوش نور هستى .
و صداى تو را مى شنوم كه به من مى گويى : اينجا چه مى كنى ؟ برخيز و به سوى درياى نور برو !
حق با تو است ، من بايد از هتل بيرون بروم و خود را به حرم پيامبر برسانم .
خوب است بروم غسل زيارت بكنم .
سريع غسل مى كنم و ليوان چاى را مى نوشم و از اتاق خارج مى شوم .
هيچ كس در راهرو هتل نيست، به سمت آسانسور مى روم .
به طبقه همكف مى رسم و كليد اتاق را به پذيرش هتل تحويل مى دهم .
به سوى در خروجى مى روم ، مى بينم يك گروه بيست نفره از دوستانم وارد هتل مى شوند ، دست هاى آنها از انواع و اقسام جنس هاى مختلف پر است .
آنها از بازار مى آيند ، به آنها كه مى رسم سلام مى كنم و آنها جواب مى دهند و رد مى شوند .
از هتل بيرون مى روم ، اينجا پر از مغازه است و من براى رسيدن به حرم ، بايد از كنار اين مغازه ها عبور كنم .
قدم هاى خود را آرام و آهسته برمى دارم و به سوى حرم نور مى روم .
گنبد سبزِ حرم پيامبر نمايان مى شود :
السّلام عليك يا رسول الله !
خدايا ! چگونه شكر نعمت هاى تو را بنمايم كه به من توفيق دادى زائر مدينه باشم .
آرام آرام مى آيم و به حرم پيامبر وارد مى شوم ، به سوى ضريح مى روم ، سلام مى دهم و راز دل خويش را مى گويم .
بعد براى خواندن نماز زيارت به گوشه اى از مسجد مى روم . . .
اكنون دلم هواى ديدار با چهار امام بقيع كرده است ، من مى خواهم به سوى قبرستان بقيع بروم .
آيا تو هم همراه من مى آيى ؟
آيا مى دانى قبرستان بقيع ، كدام طرف است ؟
نگاه كن !
مدينه در اين وقتِ شب، غرق نور است ، امّا تو بايد به دنبال يك جاى تاريك بگردى !
حتماً سؤال مى كنى چرا به دنبال تاريكى باشم ؟
آخر قبرستان بقيع ، هيچ شمع و چراغى ندارد .
الآن ، ايوانِ بالاى قبرستان بسته است ، و ما بايد مقدارى راه برويم تا به پنجره هاى پشت بقيع برسيم .
اينجا بقيع است ، قبر مطهّر چهار امام در اينجاست !
نگاه تو به تاريكى و غربت بقيع خيره مى ماند و اشكت جارى مى شود ، غربت و مظلوميّت عزيزان خدا ، دل تو را به درد آورده است . . .
بيا به سوى حرم پيامبر باز گرديم ، لحظاتى در صحن حرم بنشينيم ، آنجايى كه روزگارى ، كوچه بنى هاشم بوده است .
ساعت، يك نيمه شب را نشان مى دهد . در گوشه و كنار ، برادران و خواهران ايرانى نشسته اند و هر كسى براى خود خلوتى دارد .
در اين ميان ، يك جوان عرب در حالى كه چند كتاب در دست دارد نزديك مى شود .
او در حالى كه لبخندى به لب دارد و به نزد جوانان ايرانى مى رود به آنها يك كتاب هديه مى دهد .
براى من جالب است كه در اين وقت شب ، يك نفر به فكر فرهنگِ مطالعه مى باشد .
من و تو منتظر هستيم تا يك كتاب هم به ما بدهد .
امّا او وقتى ما را مى بيند از كنار ما رد مى شود و به ما كتاب نمى دهد .
حس كنجكاوى مرا از جاى خود بلند مى كند و به سوى اوّلين ايرانى مى روم كه در نزديك من نشسته است و كتاب در دست او مى باشد ، او يك برادر دانشجو است :
❤️❤️❤️❤️❤️☘☘☘☘☘
❤️ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#حقيقت_دوازدهم
#صفحه_دوم
ــ سلام ، برادر ! زيارت شما قبول باشد .
ــ سلام ، ممنونم ، زيارت شما هم قبول باشد .
ــ ديدم كتابى به شما داده شد ، مگر شما مى توانيد كتاب هاى عربى را مطالعه كنيد ؟
ــ نه .
ــ پس كتاب عربى براى شما چه فائده اى دارد ؟!
ــ او به ما يك كتاب فارسى داد .
ــ آيا مى شود آن كتاب را ببينم ؟
او كتاب را به من مى دهد.
اسم كتاب " عجيب ترين دروغ تاريخ " است كه آقاى "عثمان خميس" آن را نوشته و به زبان فارسى ترجمه شده است.
به مقدمه كتاب ، نگاهى مى كنم و متوجه مى شوم كه اين كتاب ، تولّد امام زمان(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ) را دروغ مى داند .
من ديگر صلاح نمى بينم كه اين برادر را معطّل كنم ، كتاب را مى بندم و به او تحويل مى دهم .
خيلى دلم مى خواست من هم يك نسخه از اين كتاب را داشته باشم .
شايد تو بگويى خوب از اين برادر تقاضا كن تا اين كتاب را به تو بدهد .
امّا من هرگز اين كار را نمى كنم .
حتماً مى گويى : چرا ؟
آخر ببين اين دانشجو نمى داند كه من نويسنده هستم و مى خواهم اين كتاب را بخوانم و آن را جواب بدهم .
او خيال خواهد كرد من مى خواهم اين كتاب را از او بگيرم تا او اين كتاب را مطالعه نكند .
به ما ياد داده اند كه همواره سخن هاى ديگران را بشنويم و بهترين آنها را انتخاب كنيم .
اگر من در اينجا، اين كتاب را از اين جوان بگيرم او خيال خواهد كرد كه ما در مقابل سنى ها كم آورده ايم .
شنيده ام كه وقتى سنى ها ، كتابى را به جوانان ما مى دهند به آنها مى گويند كه اين كتاب را به روحانى خود ندهيد .
دوست من !
ديگر دير وقت شده است ، فردا آخرين روزى است كه ما در مدينه هستم ، ما بايد فردا عصر به سوى مكّه حركت كنيم .
صبح زود به مسجد پيامبر مى آيم و نماز جماعت را خوانده و براى آخرين بار به داخل قبرستان بقيع مى روم .
در آنجا به هر كدام از دوستان خود كه مرا مى شناسند مى رسم از آنها در مورد كتابى كه ديشب ديده بودم، سؤال مى كنم ، امّا آنها در جواب مى گويند كه ما چنين كتابى را نديده ايم .
بعد از اين كه به مكّه سفر كرده و اعمال عمره را انجام دادم به ايران برمى گردم.
يك ماه بعد، غروب روز پنج شنبه است و من براى خواندن نماز مغرب به مسجد جمكران آمده ام .
جمعيّت زيادى به عشق امام زمان(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ) در اين مسجد جمع شده اند .
من نماز خود را مى خوانم و از مسجد بيرون مى آيم تا به خانه برگردم . گويا كسى مرا صدا مى زند: " حاج آقاى خداميان ! " .
يكى از دوستان همشهريم را مى بينم ، او معلّم است و همراه با شاگردانش به اينجا آمده است .
مدّت زيادى است كه او را نديده ام ، از ديدار او بسيار خوشحال مى شوم . او به من مى گويد :
ــ امسال خدا توفيق داد كه من به مكّه سفر كنم .
ــ خدا از شما قبول كند .
ــ من در اين سفر به مدرسه هاى مدينه و مكّه سر زدم و مقدارى از كتاب هاى درسى همراه با چند كتاب ديگر را با خود آورده ام ، مى خواستم شما اين كتاب ها را ببينيد .
ــ اگر اين كتاب ها را برايم بفرستيد خيلى ممنون مى شوم .
من آدرس منزل را به او مى دهم و با او خداحافظى مى كنم .
يك هفته بعد، زنگ در خانه زده مى شود ، به درِ خانه مى روم ، مأمور اداره پست ، يك بسته برايم آورده است ، آن را تحويل گرفته ، به داخل منزل بر مى گردم .
بسته را باز مى كنم ، اينها كتاب هايى است كه دوستم برايم فرستاده است .
چشمم به كتاب " عجيب ترين دروغ تاريخ " مى افتد ، همان كتابى كه آن شب در مدينه ديده بودم .
من چقدر زود به آرزوى خود رسيده ام !
🌹🌹🌹🌹☘☘☘☘☘
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#حقیقت_دوازدهم
#صفحه_سوم
من مى خواهم به شهر موصل بروم . حتماً مى پرسى كه چرا هوس سفر به آن شهر را كرده ام ؟
من شنيده ام دانشمند بزرگى در آن شهر زندگى مى كند، او مى تواند به ما كمك بزرگى بنمايد تا بتوانيم حقيقت را كشف كنيم .
من تصميم گرفته ام كه به اين سفر دور بروم تا از او در مورد ولادت امام زمان(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ) سؤال كنم .
شايد بگويى مگر در ايران خودمان ، استاد و دانشمند قحطى بود كه مى خواهى به عراق بروى ؟
امّا من برايت گفتم كه بايد دانشمندى پيدا كنيم كه شيعه نباشد ، دانشمندى كه از اهل تسنن باشد و ولادت فرزند امام عسكرى(ع) را قبول داشته باشد .
من مى خواهم به ديدار يك تاريخ دان بروم .
آفرين برتو ، مى بينم كه آماده حركت شده اى .
نمى دانم نام پر آوازه اين مورّخ بزرگ را شنيده اى يا نه ؟
اصلا مى دانى اين مرد كيست ؟
او ابن اثير است كه در سال 555 هجرى قمرى ، متولّد شده و در شهر موصل زندگى مى كند .
مى دانستم كه تو براى يافتن حقيقت ، حاضر هستى هر سختى را تحمّل كنى .
خوشبختانه ما نياز به گذرنامه و ويزا نداريم ، زيرا من و تو ، اكنون در قرن ششم هجرى هستيم و مى توانيم به راحتى به عراق برويم . ما سوار بر اسب خود مى شويم و به سوى عراق به پيش مى تازيم .
روزها مى گذرد و من و تو در راه هستيم . . .
نگاه كن !
اين دروازه هاى شهر موصل است ، وارد شهر مى شويم ، خدا را شكر كه به سلامت رسيديم .
دوست خوبم ! مى دانى كه مردم اين شهر همه سنى هستند و تو بايد به مقدّسات آنها احترام بگذارى ، مبادا چيزى بر زبان بياورى كه برادران اهل سنت ما ناراحت بشوند .
ما وارد شهر مى شويم ، چه شهر بزرگ و آبادى !
به راستى درست گفته اند كه موصل ، دروازه كشور عراق است .
راستى ، من شنيده ام كه قبر جرجيس(ع) در اين شهر است ، همان پيامبرى كه دشمنان خدا ، او را شهيد كرده و بدنش را در آتش سوزاندند .
امّا خدا بار ديگر او را زنده خواهد كرد تا فرياد بلندِ خداپرستى خاموش نشود .
آرى ، ما بايد همواره از كسانى كه در راه خداپرستى فداكارى كردند با بزرگى و احترام ياد كنيم .
من از مردم اين شهر مى پرسم كه قبر جرجيس(ع) كجاست ؟
آنها ما را به وسط شهر راهنمايى مى كنند ، آنجا قبر پيامبر خداست
ما به آن سو مى رويم و آن دوست خوب خدا را زيارت مى كنيم .
❤️❤️❤️❤️☘☘☘☘
او روزی می آید و دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد
به امید آمدنش صلوات....
❤️❤️❤️❤️☘☘☘☘☘
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#حقیقت_دوازدهم
#صفحه_چهارم
ــ شما از ايران ، اين همه راه را آمده ايد تا يك سؤال از من بپرسيد ؟ مگر در كشور ايران كسى پيدا نمى شد كه جواب شما را بدهد ؟
ــ شما در تاريخ تحقيق كرده ايد و عمر خود را در اين راه صرف كرده ايد و همه به ديدگاه شما احترام مى گذارند ، ضمن اينكه شما از علماى بزرگ اهل سنت هستيد و جواب شما براى من مهم است .
ــ بفرماييد ، سؤالتان را بپرسيد ؟
ــ آيا شما حسن عسكرى را مى شناسيد ؟ همان كسى كه شيعيان او را به عنوان امام يازدهم قبول دارند .
ــ آرى .
ــ سؤال مهم من اين است ، آيا حسن عسكرى ، فرزند پسرى هم داشته اند ؟
ــ چرا اين همه راه آمده اى ؟ تو مگر سوادِ عربى نداشتى ؟ اگر كتاب مرا مى خواندى به جواب مى رسيدى.
استاد از جاى خود بلند مى شود و جلد هفتم كتاب " الكامل " را باز مى كند و براى من مى خواند :
در اين سال 260 هجرى ، حسن عسكرى از دنيا رفت همان كسى كه شيعيان او را امام خود مى شمارند ، لازم به ذكر است كه او پدر همان كسى كه نامش محمّد است و شيعيان معتقد هستند كه بايد در انتظار او بود .
من كتاب را از دست او مى گيرم و بار ديگر آن را با دقت مى خوانم ، بعد رو به استاد مى كنم و مى پرسم :
ــ استاد ! از اين سخن شما معلوم مى شود كه به امامت حسن عسكرى اعتقاد نداريد ؟
ــ آرى ، من سنى هستم و به امامت دوازده امام اعتقاد ندارم .
ــ پس چرا نام او را در كتاب خود آورده ايد ؟
ــ درست است كه من شيعه نيستم ، ولى حسن عسكرى را به عنوان يكى از نوادگان پيامبر قبول دارم ، او از نسل پيامبر است و چطور من ادعاى مسلمانى بكنم ، امّا فرزندان پيامبر خود را دوست نداشته باشم !
🌷آری می آید کسی که شیعه و سنی او را قبول دارد
🌹می آید کسی که دنیا منتظر قدوم مبارکش است
💐می آید کسی که با دست دادگرش دنیا را مسخر میکند
💖 پیامبر اکرم صلی الله علیه مژده ی آمدنش را داده است
او خواهد آمد
❣ناز قدمهایش صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#حقیقت_دوازدهم
#صفحه_پنجم
ــ استاد ! آيا شما قبول داريد كه حسن عسكرى ، فرزندى داشته است ؟
ــ آرى ، حسن عسكرى ، فرزند پسرى داشته كه نام آن پسر ، محمّد بوده است ، اين همان كسى است كه شما شيعيان مى گوييد او امام زمان است .
سخن به اينجا كه مى رسد من به فكر فرو مى روم ، ما در حضور يكى از بزرگترين مورخان جهان اسلام هستيم ، او بر اين اعتقاد است كه حسن عسكرى(ع)، فرزند پسرى داشته است .
درست است كه ما در بعضى از مسائل با هم اختلاف داريم ، امّا همين كه او در كتاب خود از فرزندِ حسن عسكرى اسم مى برد براى من بسيار جالب است .
من بار ديگر به فكر فرو مى روم ، ابن اثير ، تاريخ نويس بزرگى است كه مطالب كتاب خود را فقط از كتاب هاى معتبر مى نويسد .
او كسى است كه با خرافات مبارزه مى كند و به خواننده كتاب خود قول داده است كه فقط مطالب صحيح و معتبر را در كتاب خود بياورد .
اكنون مى بينم كه او در كتاب خود تصريح مى كند كه حسن عسكرى، فرزند پسرى به نام محمّد داشته است .
من مى دانم كه او به امامت فرزند حسن عسكرى معتقد نيست ولى ما براى اين ويژگى او ، اين همه راه را آمده ايم.
اگر ما مى خواستيم تاريخ نويسى پيدا كنيم كه شيعه باشد به شهر موصل نمى آمديم ، در همان ايران خودمان به نزد علماى شيعه مى رفتيم .
ما بايد رنج اين سفر را تحمل مى كرديم تا با ابن اثير كه از اهل سنت است آشنا مى شديم و از زبان او مى شنيديم كه حسن عسكرى ، فرزند پسرى داشته است .
اينجاست كه به ياد سخن عثمان خميس مى افتم ، يادت هست او در كتاب خود ، گفته بود : " همه فرقه ها . . .مى گويند كه بعد از حسن عسكرى ، فرزندى باقى نمانده است " .
مگر ابن اثير از علماى بزرگ اهل سنت نيست ؟
مگر همه اهل سنت به كلام و سخن ابن اثير به ديده احترام نگاه نمى كنند ؟
پس چرا عثمان خميس ، اين حقيقت ها را مخفى مى كند ؟
🌷آری تو خواهی آمد
💐نه تنها شیعیان حتی بزرگان اهل سنت هم وجودت را باور دارن
اما نمیدانم چرا بعضی ها عناد دارند و تو را انکار میکنند
❤️تو میآئی و همچنان شیعه چشم به راحت می ماند
💖تو میائی و تمام سردمداران ظالم هلاک میشوند
❣تو میائی و انتقام مادرت را می گیری
💖نذر قدمهاش یه صلوات
🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#حقیقت_دوازدهم
#صفحه_ششم
همسفر برخيز كه دشمن بيدار است ! ما بايد سفرى طولانى برويم .
ــ آقاى نويسنده ! ديگر مى خواهى مرا به كجا ببرى ؟
ــ ما بايد به قاهره برويم .
سوار بر اسب خود مى شويم و به پيش مى تازيم ، روزها وشب ها مى گذرد .. .
همسفرم ! رنگ آبى رود نيل را مى بينى !
اينجا قاهره است ، ما وارد شهر مى شويم .
ما اين همه راه را آمده ايم تا با ابن خَلِّكان ديدار كنيم ، دانشمند بزرگى كه كتابى مهم در تاريخ و حوادث آن نوشته است .
شنيده ام كه او قاضى اين شهر است ، ما بايد به دادگسترى برويم .
اينجا دادگسترى است و من به مأموران مى گويم :
ــ من مى خواهم با ابن خَلِّكان ديدار داشته باشم .
ــ شما اهل كجا هستيد ؟
ــ ما از ايران آمده ايم .
ــ حتماً براى تجارت به اين شهر آمده ايد !
ــ نه ، ما براى كشف يك حقيقت آمده ايم .
مأمور با تعجّب به ما نگاهى مى كند و به داخل مى رود تا هماهنگى لازم را انجام بدهد .
بعد از لحظاتى ما را به نزد ابن خَلِّكان مى برند .
ما به ايشان سلام كرده و مى نشينيم . او به ما نگاهى مى كند و مى گويد :
ــ شنيده ام شما از ايران آمده ايد و گفته ايد براى طلب آگاهى و كشف حقيقت آمده ايد .
ــ آرى ، من يك نويسنده هستم .
ــ شما دوست خودتان را معرّفى نكرديد ؟
ــ ببخشيد ، يادم رفت ، ايشان دوست خوبم و خواننده كتاب من است كه در اين سفر ، همراه من مى باشد .
❣همه ی جهان در جستو جوی تو میباشن
🌷
آقای من در آستان تولدت منتظرت هستیم
🌼مولای خوبم دنیا منتظر قدوم مبارکت هستن
🌻مولای من بیا و جهان را پر از عدل و داد کن
💐ناز قدمهایش صلوات
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#حقیقت_دوازدهم
#صفحه_ششم
ــ خيلى خوش آمديد ، من چه كمكى مى توانم به شما بكنم
ــ استاد ! شما مى دانيد كه ما از راه دورى آمده ايم و هدف ما اين بوده است تا به يك حقيقت پى ببريم ، آيا مى توانم از شما سؤال مهمّى بپرسم ؟
ــ من با كمال ميل در خدمت شما هستم ؟
ــ اكنون كه شما در زمينه زندگى بزرگان ، تحقيق كرده ايد و جوانى خود را در اين راه صرف كرده ايد ; براى من بگوييد كه به نظر شما آيا حسن عسكرى، فرزند پسرى داشته است يا نه ؟
ــ منظور شما از حسن عسكرى همان كسى است كه شيعيان او را امام يازدهم مى دانند ؟
ــ آرى ، ما مى خواهيم بدانيم كه به نظر شما آيا ايشان فرزند پسرى داشته است يا نه ؟
ــ مگر شما كتاب مرا نخوانده ايد ؟
ــ خير .
ــ من در كتاب خود در اين مورد سخن گفته ام .
استاد از جاى خود بلند مى شود و جلد چهارم كتاب " وفيات الاعيان " را براى ما مى آورد .
او صفحه 176 را باز مى كند و آن را مى خواند :
محمّد، پسر حسن عسكرى كسى كه شيعيان او را به عنوان امام دوازدهم مى شناسند ، او در روزجمعه ، نيمه شعبان سال 255 هجرى قمرى به دنيا آمد.
ما با شنيدن سخنان استاد بسيار متعجّب مى شويم ، ابن خَلِّكان كه يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنت است در كتاب خود ولادت فرزندِ امام عسكرى(ع) را ذكر مى كند .
درست است كه او به امامت ، اعتقاد ندارد ، ولى مهم اين است كه او تولّد فرزندِ حسن عسكرى را قبول دارد .
پس چطور شد كه آقاى عثمان خميس در كتاب خود ادعا كرد كه همه امّت اسلامى ، ولادت فرزند حسن عسكرى را قبول ندارند .
مگر ابن خَلِّكان از علماى بزرگ اهل سنت نيست ؟
مگر همه اهل سنت به كلام و سخن ابن خَلِّكان به ديده احترام نگاه نمى كنند ؟
چرا آقاى عثمان خميس مى خواهد واقعيّت را پنهان كند ؟
🌷آری آقای من از همه ابتداء با آمدنت مخالفت کردن
♦️آنها که آبا و اجدادشان با امیرالمومنین علیه السلام دشمنی داشتند
🔷آنها که وجودت را انکار میکنند
🔻ولی نمی دانند که روزی خواهی آمد
🔶و با عدالتت مشت محکمی بر دهانشان خواهی زد
❤️ناز آمدنش صلوات
💐💐💐💐💐💐🍃🍃🍃🍃🍃
❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#حقیقت_دوازدهم
#صفحه_هفتم
همسفر خوبم ! آماده باش !
ما اكنون بايد به سوى شهر دمشق برويم، سفر طولانى است ، امّا اين همه راه را براى يارى حقيقت مى رويم .
روزها مى گذرد . . .
آن درختان زيتون را مى بينى ؟ ما در نزديكى هاى دمشق هستيم .
وارد شهر مى شويم و ابتدا به كنار مسجد اموىّ مى رويم تا قبر دختر كوچك امام حسين(ع) را زيارت كنيم .
آرى ، اين شهر خاطره هاى زيادى از اسارت خاندان پيامبر دارد .
زيارت شما قبول باشد !
اكنون موقع آن است كه به سراغ هدف خود برويم . ما مى خواهيم در اين شهر با آقاى ذَهَبى ديدار كنيم .
ما بايد به مدرسه اشرفيّه برويم ، مدرسه اى كه شهرت آن ، تمام دنيا را گرفته است ، از اين مدرسه، بزرگان زيادى به اوج موفقيّت رسيده اند .
وارد مدرسه مى شويم ، نگاه كن، اين مدرسه چقدر شلوغ است !
ما از افرادى كه در اين مدرسه هستند سراغ استاد ذَهَبى را مى گيريم ، آنها ما را به سالنى راهنمايى مى كنند .
پيرمردى بر روى صندلى كوچكى نشسته است و شاگردان زيادى دور او حلقه زده اند ، هر كدام اين شاگردان از شهر و ديارى هستند ، آنها براى بهره بردن از دانش استاد به اينجا آمده اند .
هر كس از او سؤالى مى كند و او جواب مى دهد .
ما بايد صبر كنيم تا دور او خلوت شود .
نگاه كن ! استاد ذَهَبى چه حافظه اى دارد ! در اين مدّت اصلا به كتاب يا نوشته اى نگاه نمى كند .
مگر نمى دانى كه همه آروز مى كنند كه اى كاش حافظه آنها مثل حافظه استاد ذَهَبى باشد !
شنيده ام كه يكى از دانشمندان بزرگ به مكّه مى رود ، وقتى او آب زمزم را مى نوشد ، اين دعا را مى كند : " خدايا ! حافظه مرا همچون حافظه استاد ذهبى قرار بده " .
نگاه كن ! درس استاد تمام شد و شاگردانش يكى بعد از ديگرى مى روند .
خوب است ما نزديك برويم .
ما درست در مقابل استاد هستيم ، چرا او به ما توجّهى نمى كند ؟
يكى از شاگردان استاد كه متوجّه تعجّب ما مى شود ، رو به من مى كند و مى گويد كه چشمان استاد بر اثر زيادى مطالعه و نوشتن بيش از صد كتاب ، نابينا شده است و او نمى تواند هيچ جا را ببيند !
ما جلو مى رويم و سلام مى كنيم ، استاد ذهبى به گرمى جواب ما را مى دهد و مى گويد :
ــ شما كيستيد و از كجا آمده ايد ؟
ــ من نويسنده هستم و با دوستم از ايران آمده ايم .
ــ خيلى خوش آمديد .
بعد استاد از ما مى خواهد تا به حجره او برويم .
اينجا حجره استاد است ، دور تا دور حجره پر از كتاب هايى است كه استاد در روزگار جوانى نوشته است .
ــ جناب استاد ! من براى جوانان كتابى مى نويسم
ــ شنيده ام كه شما در زمينه تاريخ و حوادث تاريخى ، كتابى داريد
ــ نام كتاب تاريخى شما چيست ؟
ــ نام كتاب من ، " تاريخ اسلام " است كه در 52 جلد نوشته ام
ــ استاد ! اكنون من مى خواهم از شما سؤالى بكنم ، نظر شما در مورد فرزندِ حسن عسكرى چيست ؟ آيا او متولّد شده است يا نه ؟
ــ آيا منظور شما همان كسى كه شيعيان او را به عنوان امام زمان خود مى شناسند ؟
ــ آرى .
ــ چطور شده است كه اين سؤال براى شما اينقدر مهم شده است ؟
ــ عدّه اى مى گويند كه حسن عسكرى ، اصلا فرزند پسرى نداشته است .
در اين هنگام استاد ، يكى از شاگردان خود را صدا مى زند و از او مى خواهد تا جلد نوزدهم كتاب " تاريخ اسلام " را بياورد .
شاگرد او ، اين كتاب را مى آورد ، استاد به او مى گويد كه در اين كتاب ، حوادث سال 258 را ذكر كرده ام ، آنجا را بياور و آنرا بخوان .
شاگرد ، شروع به ورق زدن مى كند ، بعد از مدّتى جستجو آن را پيدا مى كند .
من به او مى گويم كه شماره صفحه را بگويد تا من يادداشت كنم . او مى گويد اين مطلب در صفحه 113 مى باشد و بعد شروع به خواندن مى كند .
در اين صفحه چنين نوشته شده است:
محمّد پسر حسن كه شيعيان او را قائم و نماينده خدا مى دانند در سال 258 هجرى قمرى37متولّد شد .
🌺او آمده از خصم داده ما بگیرد
💐هم انتقام از قاتل زهرا بگیرد
🌺او آمده تا اشک محرومی نریزد
💐ظالم به تیغش خون مظلومی نریزد
❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#حقیقت_دوازدهم
#صفحه_هشتم
آماده باش ! اين بار مى خواهم تو را به مكّه ببرم .
مى دانم كه خيلى خوشحال شدى ، تو در اين سفر مى توانى خانه خدا را زيارت كنى و مهمانِ دوست باشى .
ما با هم حركت مى كنيم ، روزها و شب ها سپرى مى شود . . .
حتماً مى دانى كه ما براى ورود به شهر مكّه بايد لباس احرام بر تن كنيم و لبّيك بگوييم و اعمال عمره به جا آوريم .
اينجا ميقات است ، جايى كه بايد لباس سفيد بر تن كنيم و كبوتر حرم شويم .
لبّيك اللهمّ لبّيك !
ما به سوى شهر خدا ، مكّه ، حركت مى كنيم ، اين كوه ها را نگاه كن ، شهر مكّه در پشت همين كوه ها مى باشد .
ما وارد شهر مى شويم و به مسجد الحرام مى رويم و دور كعبه طواف مى كنيم .
اعمال عمره را انجام مى دهيم ، اكنون مى توانيم لباس احرام را از بدن بيرون آورده و لباس معمولى به تن كنيم .
امّا من از تو مى خواهم ساعتى ديگر صبر كنى و لباس احرام به تن داشته باشى .
حتماً مى گويى چرا ؟
اگر ما لباس هاى معمولى بپوشيم همه مى فهمند ايرانى هستيم و شيعه ، آن وقت كار خراب مى شود .
يعنى چه ؟ مگر ما چه كرده ايم ؟
ببين ، در اين شهر دانشمندى زندگى مى كند كه نام او ، ابن حجر هيثمى است و او عقيده دارد كه شيعيان مشرك هستند .
شايد از اين حرف من تعجّب كنى ! هميشه گفته اند كه شيعه و سنى با هم برادر هستند .
مگر او نمى داند كه ما خدا و رسول خدا و قرآن را قبول داريم ؟ !
مگر ما با او برادر نيستيم ؟ آيا او اين گونه مى خواهد حقّ برادرى را به جا آورد ؟ !
به هر حال ، من گفته باشم كه اين آقاى ابن حجر ، چه عقيده اى دارد ، حال تو خود مى دانى .
چند سال پيش ، در شهر مكّه شيعيان زياد شده بودند و وقتى ابن حجر براى حج به مكّه آمد نتوانست شاهد رواج مكتب شيعه در اين شهر باشد .
براى همين ، او در مكّه ماند و كتابى به نام " صَواعق مُحْرِقه " نوشت ، هدف او در اين كتاب دفاع از خلافت ابوبكر و عمر بود .
آيا مى دانى كه معناى " صَواعق مُحْرِقه " چيست ؟
آيا در هنگام رعد و برق ، صاعقه ها را ديده اى كه همه جا را آتش مى زنند ؟ به آن صاعقه هاى آتشين در زبان عربى ، " صَواعق مُحْرِقه " مى گويند .
منظور ابن حجر اين است كه كتاب من ، مانند صاعقه هاى آسمانى ، مكتب شيعه را نابود مى كند .
ابن حجر تا آنجا كه مى توانست در كتاب خود به مكتب شيعه حمله كرد و شيعيان را به عنوان كسانى كه در دين خدا بدعت آورده اند معرّفى كرد .
آيا شنيده اى كه پيامبر خبر داده كه بعد از من گروهى مى آيند و به من ، حديث دروغ ، نسبت مى دهند ؟
آيا مى خواهى يكى از آن حديث هاى دروغى را كه آقاى ابن حجر در كتاب خود از پيامبر نقل كرده برايت بخوانم : " بعد از من گروهى مى آيند كه آنها را رافضى مى گويند ، اگر آن گروه را ديديد آنها را بكشيد كه آنها مشرك هستند " .
همسفر خوبم !
آيا مى دانى كه منظور از رافضى ، شيعيان مى باشند ؟
در زبان عربى ، به كسى كه چيزى را قبول نكند ، رافضى مى گويند .
آنها مى گويند : " شيعيان ، حق را كه خلافت ابوبكر است ، قبول نكرده اند ، پس آنها رافضى هستند " .
به هر حال ، ابن حجر با نوشتن اين كتاب و ترويج افكار ضد شيعه ، توانست به خواسته خود برسد و از رشد مكتب شيعه در شهر مكّه جلوگيرى كند .
اكنون ، من و تو بايد با همين لباس هاى احرام به نزد ابن حجر برويم .
🌺آقای من تو خود بیا و حقیقت را برای همه مرملا کن
🌹مولای خوبی ها جهان در انتظار توست
💐تا تو نیائی دنیا در سرگردانی به سر میبرد
🌺او آمده از خصم داده ما بگیرد
🌟هم انتقام سیلی زهرا بگیرد
💐💐💐💐💐💐🍃🍃👍👍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹 #شهداء_ومهدویت
======👇======
@shohada_vamahdawiat
======🌹======
#حقیقت_دوازدهم
#صفحه_آخر
ــ آقاى نويسنده ! دستت درد نكند ، ما را مى خواهى پيش كسى ببرى كه كشتن ما را واجب مى داند !
ــ تو كه اين قدر ترسو نبودى ، به خدا توكل كن و همراه من بيا .
من از مردم ، سراغ خانه ابن حجر را مى گيرم و به سوى خانه او به راه مى افتيم .
من نگاهى به تو مى كنم و مى گويم:
ــ هنوز هم در فكر هستى كه همراهم بيايى يا نه ؟
ــ حتماً مى آيم، من رفيق نيمه راه نيستم، شيعه هميشه در جستجوى حقيقت است، من با تو مى آيم!
سرانجام ما با هم درِ خانه ابن حجر را مى زنيم .
خدمتكار در را باز مى كند و ما به او مى گوييم كه مى خواهيم ابن حجر را ببينيم .
بعد از مدّتى ، ما وارد خانه مى شويم و ما را به اتاق ابن حجر راهنمايى مى كند ، وارد اتاق مى شويم و سلام مى كنيم و مى نشينيم .
من رو به ابن حجر كرده و مى گويم :
ــ ما شنيده ايم كه شما دانشمند بزرگى هستيد ، براى همين ، ما به ديدن شما آمديم .
ــ شما خيلى محبت داريد .
ــ ما شنيده ايم كه شما بر ضدّ عقايد شيعه ، كتابى نوشته ايد و با اين كار خود توانسته ايد از رشد تفكر شيعى در اين شهر جلوگيرى كنيد .
ــ آرى ، اگر من نبودم امروز تمام مردم اين شهر فريب شيعيان را خورده بودند ، من بودم كه با نوشتن كتاب خود كه در سال 950 هجرى قمرى تمام شد ، خدمت بزرگى به بزرگان مذهب خود ، ابوبكر و عمر كردم .
ــ اميدوارم كه خداوند شما را با آن دو نفر محشور كند !
ــ ما قابل نيستيم كه با آن بزرگواران محشور شويم .
ــ چه كسى از شما بهتر كه با آنان محشور شود ، ما هنوز در لباس احرام هستيم ، از صميمِ دل مى خواهيم كه خدا اين دعا را در حقّ شما مستجاب كند !
ــ جناب ابن حجر ! شيعيان اعتقاد دارند كه حسن عسكرى ، فرزند پسرى به نام محمّد دارد ، آيا شما در كتاب خود در اين مورد هم سخنى نوشته ايد .
ــ آرى ، من در كتاب خود به زندگى حسن عسكرى اشاره كرده ام و از فرزند او هم نام برده ام ، امّا مبادا فريب شيعيان را بخوريد ، شيعيان مى گويند كه او امام زمان است ، اين يك دروغ است !
ــ جناب ابن حجر ! ما فعلا كار به اين حرف ها نداريم ، ما فقط مى خواهيم بدانيم كه حسن عسكرى ، فرزندى داشته است يا نه ؟
ــ اگر اين طور است ، صبر كنيد تا كتاب خود را به شما نشان بدهم .
او از جاى خود بلند مى شود و جلد دوم كتاب " صواعِق مُحرِقه " را مى آورد و صفحه 481 آن را باز مى كند و براى ما مى خواند :
آن محمّدى كه شيعيان مى گويند حجت و نماينده خداست در شهر سامرا در سال 255 هجرى به دنيا آمد .
من با احترام ، كتاب را از او مى گيرم و خودم مطالعه مى كنم .
آرى ، ابن حجر قبول ندارد كه محمّد ، پسر حسن عسكرى (ع)، همان مهدى موعود باشد و به اين اعتقاد حمله مى كند ، امّا به ولادت محمّد پسر حسن عسكرى(ع) تصريح مى كند .
اكنون ديگر ما بايد با ابن حجر خداحافظى كنيم و براى طواف وداع به مسجد الحرام برويم .
همسفر خوبم ! ما شيعيان اعتقاد داريم كه اين محمّد كه فرزند امام عسكرى(ع) است ، مهدى موعود است و براى اين مطلب دلايل بسيار زيادى داريم .
اگر خدا كمك كند من در آينده ، براى اثبات اين موضوع كتابى خواهم نوشت ، امّا هدف من در كتاب اين است كه اثبات كنم كه امام عسكرى (ع)، فرزند پسرى داشته است و براى همين ، اين سخن ابن حجر را آوردم .
🌺آن شب هزاران شهنه در شب پاس میداشت
🌹پاس از حریم وحی رب الناس میدا
💐تا مادری طفلی درآن وادی نزاید
🌸یعنی به دنیا مهدی زهرا نیاد
🌼اما به فرمان خدا در شام میلاد
🌻بادی وزید و آرزوشان رفت بر باد
💐ناز قدمهایش صلوات
پایان
🌹 #شهداء_ومهدویت
======👇======
@shohada_vamahdawiat
======🌹======
آنچه که برای دیدنش به اینجا دعوت شده اید
اینجا کلیک کنید👇👇👇👇👇
🌹✨ @Tblig1 ✨🌹
چگـــونه غیبـت نکنیم؟!👇👇
https://eitaa.com/shohada_vamahdawiat/15501
شهیدی که امام زمان(عج)اوراکفن کرد👇
https://eitaa.com/tblig1/48
عاقبت شوخی با نامحرم👇👇
https://eitaa.com/tblig1/19
شهیدی که پس از شهادت چشمانش را باز کرد👇👇
https://eitaa.com/shohada_vamahdawiat/18940
باز شدن قفل با نام حضرت زهرا (س) 👇👇
https://eitaa.com/shohada_vamahdawiat/21933
موضوع های که پیشنهاد میشه حتما بخونید👇😊🌹
#داستان_ظهور
#روشنی_مهتاب
#زیارت_مهتاب
#مهدی_شناسی
#حقیقت_دوازدهم
#در_قصر_تنهائی
#علی__از_زبان_علی_علیه_السلام
#در_آغوش_خدا
#قصه_معراج
#آرزوی_سوم
#شیرین_تر_از_عسل
#الماس_هستی
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس (رمان)
#رازخشنودیخدا
#رمان_عشق_باطعم_سادگی (رمان)
#سجده_عشق (رمان)
#سلامبرخورشید
#رمـاݧ دام شیطانی (رمان)
#میوهبهشتی🤹♀️ (رمان)
#نهج_البلاغه حکمت ها
#عشقمقدساست💗 (رمان)
#نیمهیتاریک (رمان)
#ازجهنمتابهشت (رمان)
#حوادثفاطمیه
#به_بلندای_آن_ردا
#سلام_بر_ابراهیم
#منتظران_هوشیار
#مردےدرآئینہ
#رمان_از_سوریه_تا_منا
#یادت_باشد«رمان»
#رویای_نیمه_شب
#فصل_فیروزه