eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💕🍃🍃 ..... ..... امروز، روز بيست و پنجم "ذى الحجّه" است. ما تا زمان ظهور، پانزده روز فرصت داريم. همسفر خوبم! آيا موافقى كه با هم به اطراف كوه "ذى طُوى" برويم؟ حتماً در دعاى ندبه، اين جمله را بسيار خوانده اى: "أبِرَضْوى أم غيرها أم ذي طُوى". اكنون برخيز و با من به كوه "ذى طُوى" بيا. وقتى از كعبه به سوى مدينه حركت كنيم، حدود پنج كيلومتر كه برويم به آن كوه مى رسيم. نگاه كن ! ده نفر از ياران امام، در بالاى اين كوه جمع شده اند. شايد بگويى: مگر امام سيصد و سيزده يار ندارد، پس چرا آنها فقط ده نفرند؟ اين ده نفر ياران مخصوص او هستند كه زودتر از همه خدمت امام رسيده اند; امّا آن سيصد و سيزده نفر، حدود چهارده روز ديگر به مكّه خواهند آمد. امام زمان بر فراز كوه ذي طُوى ايستاده است و منتظر است تا خدا به او اجازه ظهور بدهد. آيا مى دانى آن عبايى كه بر دوش امام زمان است، عباى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مى باشد؟ آن عمامه زرد رنگى را كه بر سر دارد، مى بينى؟ اين، همان عمامه رسول خداست. گوش كن! امام به ياران خود مى گويد: "مى خواهم يك نفر را به سوى مردم مكّه بفرستم". اين يك مأموريّت مهم است. چه كسى به عنوان نماينده امام به سوى مردم مكّه خواهد رفت؟ اكنون امام يكى از پسر عموهاى خود را براى اين كار مهم انتخاب مى كند. نام او "سيّد محمّد" است. امام به او دستور مى دهد كه به سوى مردم مكّه برود و پيامى را به آنها برساند. آيا مى خواهى اين پيام را بشنوى؟ گوش كن! پيام امام اين است: "من از خاندانى مهربان و از نسل پيامبر هستم و شما را به يارى دين خدا دعوت مى كنم. اى مردم مكّه، مرا يارى كنيد". تو خود مى دانى كه امام زمان، نيازى به كمك مردم مكّه ندارد; زيرا روزگار ظهور نزديك است، و به زودى وعده خدا فرا مى رسد و هزاران فرشته به يارى او مى آيند. پس چرا امام از مردم مكّه تقاضاى كمك مى كند؟ امام آنان را دعوت مى كند تا به راه راست هدايت شوند و در اين صورت، در اين شهر هيچ خونى ريخته نخواهد شد. آرى، او امام مهربانى هاست و براى همين با تمام صداقت، مردم مكّه را به يارى دعوت مى كند. نگاه كن! سيّد محمّد آماده حركت شده و از خوشحالى در پوست خود نمى گنجد; زيرا مأموريّتى مهم به او داده شده است. او با مولاى خود و ديگر دوستانش خداحافظى مى كند و به سمت مسجد الحرام رهسپار مى شود. من كمى نگران هستم، مردم مكّه با اين جوان چگونه برخورد خواهند كرد؟ ساعتى مى گذرد، خبرى از سيّد محمّد نمى شود، كم كم به نگرانى من افزوده مى شود، خدايا! چرا سيّد محمّد اين قدر دير كرد؟ و لحظاتى بعد يك نفر در حالى كه خيلى پريشان است نزد امام مى آيد. او به امام خبر مى دهد كه سيّد محمّد وارد مسجد الحرام شد و پيام شما را به مردم مكّه رساند; امّا مردم مكّه به او حمله كردند و او را كنار كعبه شهيد كردند. آخر به چه جرمى به قتل رسيد؟ مگر اين شهر، حرم امن الهى نيست؟ مگر حتّى حيوانات هم اينجا در امن و امان نيستند؟ مگر نماينده امام چه گفت كه مردم مكّه چنين خروشيدند و او را مظلومانه كشتند؟ او همان شهيدى است كه در احاديث ما به عنوان "نفس زَكيِّه" از او نام برده شده است. حتماً مى خواهى بدانى معناى آن چيست؟ ⚘ادامه دارد........ 💕💕💕💕💕💕💕💕💕 ======👇====== @shohada_vamahdawiat ======🌹======
#شهید_مهدی_نوروزی....... #صفحه_سوم...... وصیت نامه  شهید مهدی نوروزی چند صباحی قبل از شهادتش در سامرا، تنها فرزند و کودک شیرخواره خود «محمد هادی نوروزی» را در آغوش گرفته و وصیت خود با او را میان خانواده و در مقابل دوربین بیان می‌کند: «اگر ما یک روزی شهید شدیم و آقا محمد هادی این فیلم را دید انشا الله منتقم خون امام حسین(علیه السلام) است. انشا الله آمده است انتقام حضرت زهرا(سلام الله علیها) را بگیرد. انشاالله یار امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، یار رهبر و یار آقای سید علی خامنه‌ای باشد. انشاالله همیشه مدافع نظام باشد. مدافع انقلاب باشد. تهدید بزرگی برای دشمنان نظام، انقلاب و اهل بیت(علیه السلام) باشد. وجودش خود تهدید [ برای دشمنان] باشد.» 💕🌸💕🌸💕🌸💕 ======👇====== @shohada_vamahdawiat ======🌹======
..... ...... اينجا كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى (قدس سره) در شهر قم است. من در حال مطالعه هستم، همه كتاب هايى را كه نياز دارم، در اينجا هست. گاهى مطالبى را كه برايم جالب است، در فيش هاى خود مى نويسم. راستى يادم باشد كه از تو تشكّر كنم، تو كار بزرگى كردى كه مرا با اين مطلب آشنا كردى! من بايد به تو بگويم كه اگر ديشب تا ديروقت مطالعه كردم و امروز هم به اينجا آمده ام، علّت خاصّى دارد، من مى خواهم از حقانيّت مادرم، فاطمه(س)دفاع كنم. روزها به كتابخانه مى آيم، خيلى خوشحال هستم كه قسمتى از اين كتابخانه، به صورت "قفسه باز" است، به راحتى به همه كتاب ها دسترسى دارم، مطالب زيادى را به صورت فيش آماده كرده ام، شكر خدا كه به نتايج خوبى رسيده ام. اين ها همه فيش هاى تحقيقى من است، وقتى كار فيش بردارى تمام شود، آن وقت تازه، نوشتن شروع مى شود، آرى! آن وقت است كه زندگيم شروع مى شود، زندگى در نگاه من، فقط فرصتى است براى نوشتن! * * * از آن شب كه مهمان من بودى، يك ماه گذشته است، اكنون ديگر وقت آن شده كه نوشتن را آغاز كنم، بسم الله مى گويم، قلم در دست مى گيرم و چه شكوهى دارى تو اى قلم كه خدا هم به تو سوگند ياد كرده است! ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ... (آيه اول سوره قلم). 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#شهید_فوزی_شیردل...... #صفحه_سوم........ بعد از مدتی اعلام شد که بیمارستان 200 تختخوابی کرمانشاه [بیمارستان آیت‌الله طالقانی] به بهیار نیاز دارد، فوزیه با رضایت پدرم و به همراه دوستانش ثبت‌نام کردند. بعد از گذراندن یک دوره آموزشی در بیمارستان تصمیم گرفت به یک بیمارستان منطقه محروم برود و آنجا خدمت کند. خواهرم دو سال در پاوه خدمت کرد و از نگهبان تا کارکنان بیمارستان از او راضی بودن و ارزش زیادی برای او قائل بودند. فوزیه به حجاب بسیار اهمیت می‌داد، به طوری که مدیر دبستان چندین بار به خاطر حجاب او را سرزنش کرده بود اما فوزیه با سادگی و متانت به او ثابت کرده بود که نمی‌تواند مانع حجاب او شود. ❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 ======👇====== @shohada_vamahdawiat ======🌹======
من مى خواهم به شهر موصل بروم . حتماً مى پرسى كه چرا هوس سفر به آن شهر را كرده ام ؟ من شنيده ام دانشمند بزرگى در آن شهر زندگى مى كند، او مى تواند به ما كمك بزرگى بنمايد تا بتوانيم حقيقت را كشف كنيم . من تصميم گرفته ام كه به اين سفر دور بروم تا از او در مورد ولادت امام زمان(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ) سؤال كنم . شايد بگويى مگر در ايران خودمان ، استاد و دانشمند قحطى بود كه مى خواهى به عراق بروى ؟ امّا من برايت گفتم كه بايد دانشمندى پيدا كنيم كه شيعه نباشد ، دانشمندى كه از اهل تسنن باشد و ولادت فرزند امام عسكرى(ع) را قبول داشته باشد . من مى خواهم به ديدار يك تاريخ دان بروم . آفرين برتو ، مى بينم كه آماده حركت شده اى . نمى دانم نام پر آوازه اين مورّخ بزرگ را شنيده اى يا نه ؟ اصلا مى دانى اين مرد كيست ؟ او ابن اثير است كه در سال 555 هجرى قمرى ، متولّد شده و در شهر موصل زندگى مى كند . مى دانستم كه تو براى يافتن حقيقت ، حاضر هستى هر سختى را تحمّل كنى . خوشبختانه ما نياز به گذرنامه و ويزا نداريم ، زيرا من و تو ، اكنون در قرن ششم هجرى هستيم و مى توانيم به راحتى به عراق برويم . ما سوار بر اسب خود مى شويم و به سوى عراق به پيش مى تازيم . روزها مى گذرد و من و تو در راه هستيم . . . نگاه كن ! اين دروازه هاى شهر موصل است ، وارد شهر مى شويم ، خدا را شكر كه به سلامت رسيديم . دوست خوبم ! مى دانى كه مردم اين شهر همه سنى هستند و تو بايد به مقدّسات آنها احترام بگذارى ، مبادا چيزى بر زبان بياورى كه برادران اهل سنت ما ناراحت بشوند . ما وارد شهر مى شويم ، چه شهر بزرگ و آبادى ! به راستى درست گفته اند كه موصل ، دروازه كشور عراق است . راستى ، من شنيده ام كه قبر جرجيس(ع) در اين شهر است ، همان پيامبرى كه دشمنان خدا ، او را شهيد كرده و بدنش را در آتش سوزاندند . امّا خدا بار ديگر او را زنده خواهد كرد تا فرياد بلندِ خداپرستى خاموش نشود . آرى ، ما بايد همواره از كسانى كه در راه خداپرستى فداكارى كردند با بزرگى و احترام ياد كنيم . من از مردم اين شهر مى پرسم كه قبر جرجيس(ع) كجاست ؟ آنها ما را به وسط شهر راهنمايى مى كنند ، آنجا قبر پيامبر خداست ما به آن سو مى رويم و آن دوست خوب خدا را زيارت مى كنيم . ❤️❤️❤️❤️☘☘☘☘ او روزی می آید و دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد به امید آمدنش صلوات.... ❤️❤️❤️❤️☘☘☘☘☘ 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
با بلند شدن صداى گريه امام حسن(ع)، مسجد سراسر ناله و فرياد مى شود، آرى، به راستى كه تاريخ ديگر همانند حضرت على(ع) را نخواهد ديد . دقايقى مى گذرد، و بار ديگر، سكوت به مسجد باز مى گردد و امام به سخن خود ادامه مى دهد : هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد ، و هر كس مرا نمى شناسد بداند من حسن ، فرزند پيامبر هستم . من چراغ هدايتم ، من آن كسى هستم كه خدا در قرآن ، هر گونه پليدى را از من دور ساخته است . من آن كسى هستم كه خدا محبت به مرا در قرآن ، واجب ساخته است . خواننده خوبم ! دلم مى خواهد قدرى در اين كلام امام حسن(ع) دقّت كنى . به راستى چرا امام، خودش را به عنوان فرزند پيامبر معرفى مى كند ؟ چرا نمى گويد من حسن بن على هستم ؟ نگاهى به اطراف خود كن، چه مى بينى ؟ بزرگان شهر كوفه، ريش سفيدان، اكنون مى خواهند با امام حسن(ع) كه كم سن تر از آنهاست و حدود سى و هفت سال دارد، بيعت كنند . امام حسن(ع) بايد به معرفى خود بپردازد تا مردم بدانند با چه كسى بيعت مى كنند ، در روى زمين غير از امام حسن و امام حسين(ع) كسى ديگر نيست كه فرزند دختر پيامبر باشد . آرى، در ميان اين جمعيّت، پيرمردانى هستند كه از ياران پيامبر بوده اند و به ياد دارند كه چقدر، آن حضرت به امام حسن(ع) علاقه داشت . نكته ديگر اين كه امام حسن(ع) به آيه تطهير اشاره مى كند، آيا مى خواهى حكايت اين آيه را برايت بگويم ؟ ❤️❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
پيامبر وارد عرش الهى مى شود. نگاه پيامبر به ستون هاى عرش مى افتد و بر روى آن نوشته هايى مى بيند. لا إلهَ الاّ الله مُحَمدٌ رَسُولُ الله عَليُّ بن أبي طالِب أميرُ المُؤمنين آرى توحيد و نبوّت و امامت، بر ستون هاى عرش نوشته شده است. پيامبر نگاهش به گوشه اى ديگر از عرش مى افتد. حضرت على(ع) را مى بيند كه به نماز ايستاده است ! ! اى جبرئيل ! آيا على(ع) زودتر از من به عرش رسيده است؟ و جبرئيل جواب مى دهد: نه، اى محمد ! اين حكايتى دارد ! خداوند، در بالاى عرش خود، مدح و ثناى على(ع) مى كرد و بر او، درود مى فرستاد ! و عرش خدا، اين مدح و ثنا و صلوات را مى شنيد. اينجا بود كه عرش مشتاق شد تا اين على(ع) را ببيند. آرى عرش، بى قرار على(ع) شده بود ! خدا، فرشته اى را به شكل على(ع) خلق كرد تا عرش به او نظر كند وبه آرامش برسد. اين فرشته دائماً در حال عبادت است. تا روز قيامت، ثواب عبادت او براى شيعيان او نوشته مى شود. آنجا را نگاه كن ! آن فرشته را مى گويم كه همواره در حال شمردن و حساب كردن است. جبرئيل او را مى شناسد براى همين به پيامبر مى گويد: او فرشته باران است و از اول دنيا تا به حال، حساب همه قطرهاى باران را دارد. پيامبر نزديك مى شود و به او مى گويد: آيا تو تعداد قطره هاى باران هايى كه از اول خلقت تا كنون باريده است مى دانى؟ و آن فرشته جواب مى دهد: آرى، يا رسول الله، من حتى مى دانم كه چند قطره باران در دريا چكيده است و چند قطره در خشكى. پيامبر از حافظه و دقّت اين فرشته تعجب مى كند. و چون اين فرشته تعجب رسول خدا را مى بيند چنين مى گويد: اى رسول خدا ! چيزى هست كه من با اين حافظه و حساب گرى قوى، نمى توانم آن را محاسبه كنم ! هر گاه گروهى از امت تو جمع شوند و اسم تو را ببرند و بر تو صلوات بفرستند من نمى توانم ثواب آن صلوات را حساب كنم. خوبِ من، تو هم اكنون بر پيامبر و خاندان پاكش، صلوات بفرست ! الّلهُمّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد. ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 ❣❣☂️☂️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ــ همسفر! از فكر اين بت ها بيا بيرون! حواست به يهوديان باشد، يادت هست كه اسم بزرگ آنها چه بود؟ ــ فكر مى كنم آقاى "حَىّ" بود. ــ درست گفتى، بايد در جستجوى آنها باشيم. ــ آرى! بايد بفهميم كه آنها چه نقشه اى در سر دارند. به جستجوى حَىّ مى پردازيم، سرانجام متوجّه مى شويم كه آنها در كنار كوه صفا با ابوسفيان در حال گفتگو هستند. بايد سريع به آنجا برويم. آيا ابوسفيان را مى شناسى؟ او بزرگ و رئيس شهر مكّه است، همه مردم از دستورات او اطاعت مى كنند. نزديكتر مى رويم تا ببينيم آنها با يكديگر چه مى گويند. * * * ابوسفيان رو به آنها مى كند و مى گويد: ــ خيلى خوش آمديد. شما به شهر خودتان آمده ايد. ــ ممنونم. شما مى دانيد كه ما كينه محمّد را به دل داريم و تا او را از ميان برنداريم آرام نداريم. ما آماده ايم تا با كمك شما به جنگ او برويم! ــ جانا! سخن از زبان ما مى گويى! ــ اى ابوسفيان! چرا دست روى دست گذاشته ايد و به محمّد اين همه فرصت مى دهيد؟ از جنگ احد دو سال گذشته است. در اين دو سال، محمّد ياران زيادترى پيدا كرده است. اگر بيش از اين صبر كنيد، ديگر نخواهيد توانست او را نابود كنيد. ــ خوب، مى گويى چه كنيم؟ ــ بايد همه قبيله هاى عرب را براى جنگ با محمّد شوراند. من حاضر هستم با همه آنها صحبت كنم و همه بزرگان عرب را براى جنگ آماده كنم. ما بايد با سپاهى بزرگ به مدينه حمله كنيم و كار محمّد را تمام كنيم! ابوسفيان مهمانان خود را به خانه دعوت كرد تا از آنها پذيرايى كند. ديگر وقت ناهار نزديك است. همه با هم حركت مى كنند. ابوسفيان يكى را مى فرستد تا به همه بزرگان شهر خبر بدهد كه براى ناهار به خانه او بيايند و با مهمانان آشنا شوند. او به دوستان خود خبر مى دهد كه يهوديان براى چه كارى به اينجا آمده اند. عجب سفره اى! به به! بفرماييد! بفرماييد! همه مشغول خوردن مى شوند، گوشت شتر چقدر خوشمزه است! حيف كه من و تو بايد فقط نگاه كنيم، اين بت پرستان، موقعى كه شتر يا گوسفندى را مى كشند، نام خدا را بر زبان نمى آورند، ما نمى توانيم از غذاى آنها بخوريم، بايد تا بعد از ناهار صبر كنيم. ❤️❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃 ❣❣☂️☂️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
نگاه كن مَعاذ در جستجوى عبّاس، عموى پيامبر است. او را در بازار مدينه مى يابد، سلام مى كند و چنين مى گويد: ــ پيامبر مرا فرستاده است تا از تو بخواهم درِ خانه خود را كه به مسجد باز كرده اى، مسدود كنى. ــ چشم. من دستور پيامبر را انجام مى دهم. ــ خدا به شما جزاى خير بدهد. عبّاس به سوى خانه حركت مى كند، او مى خواهد اوّلين كسى باشد كه اين دستور پيامبر را انجام مى دهد. سريع دست به كار مى شود، از جوانان مى خواهد تا كمكش كنند، بعد از ساعتى در خانه خود را مسدود مى كند. خبر به همه مى رسد، همه بايد درهاى خانه هاى خود را مسدود كنند. وقتى عبّاس، عموى پيامبر در خانه خود را مسدود كرده است، بقيّه هم بايد اين دستور را انجام دهند. درها يكى بعد از ديگرى مسدود مى شود. نگاه كن، اين عمر بن خطّاب است كه نزد پيامبر مى آيد، رو به پيامبر مى كند و مى گويد: ــ اى پيامبر! من دوست دارم وقتى تو در محراب قرار مى گيرى، به تو نگاه كنم، به من اجازه بده دريچه اى كوچك از خانه من به سوى مسجد باز باشد. ــ اجازه چنين كارى را ندارم. ــ پس اجازه بده سوراخى به اندازه چشم خود به سوى مسجد باز كنم تا بتوانم شما را در حال نماز ببينم. ــ نه. ــ اجازه بده به سوراخى به اندازه سر سوزن از خانه من به سوى مسجد باز باشد. ــ خدا اجازه چنين كارى را نداده است. 🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59