eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
........‌‌ ...... شب عاشوراست و فردا روز ظهور امام زمان! امشب، پايان روزگار غيبت رقم مى خورد. شهر مكّه در تاريكى فرو رفته استّ امّا كنار كعبه نورانى است. امشب كسى به مسجد الحرام نيامده است. آن جوان را مى بينى كه كنار كعبه مشغول دعاست؟ نمى دانم او با خدا چه نجوايى دارد. آيا مى خواهى نزديك برويم و او را از نزديك ببينيم؟ او امام زمان است كه در اين خلوت شب با خداى خود راز و نياز مى كند. آيا مى دانى مُضطرّ واقعى اوست كه خدا دعاى او را مستجاب و امر ظهورش را اصلاح مى كند؟ خدا در قرآن مى گويد: (أمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ); چه كسى دعاى مُضطرّ را اجابت مى كند و سختى ها را از او دور مى نمايد؟ اكنون سؤال مهمّى از تو دارم: آيا مى دانى امام زمان چگونه مى فهمد كه دعاى او مستجاب شده است؟ او از كجا مى فهمد كه بايد قيام كند؟ آيا مى دانى كه در آن لحظاتى كه قرار است دوران غيبت تمام شود، چه حوادثى روى مى دهد؟ اگر دقّت كنى مى بينى كه امام به همراه خود يك پرچم آورده است. خداى من! آن پرچم خود به خود باز مى شود. آيا مى توانى نوشته روى پرچم را بخوانى؟ روى پرچم چنين نوشته شده است: "البَيعَةُ لله". يعنى هر كس با صاحب اين پرچم بيعت كند در واقع با خدا بيعت كرده است. صدايى به گوش مى رسد. اين صدا از كيست؟ 💝ادامه دارد.........‌ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ======👇====== @shohada_vamahdawiat ======🌹======
#شهید_مهدی_نوروزی...... #صفحه_هفتم... غسل شهادت مهدی و پوشیدن پیراهن مشکی قبل از شهادت همرزم شهید مهدی نوروزی در آخرین عملیات سامرا افزود: رفتار شهید نوروزی در شب شهادتش عجیب بود زیرا غسل شهادت انجام داد و پیراهن مشکی که همه ساله برای اقامه عزای ائمه به ویژه محرم و صفر می پوشید را برتن کرد. وی ادامه داد: مهدی در عملیاتی که شهید شد سکان فرماندهی را برعهده داشت و برایش به نتیجه رسیدن عملیات خیلی مهم بود. مدام توصیه هایش را تکرار می زد و یک لحظه آرام و قرار نداشت. حمید ادامه داد: چند ساعت مدام با انرژی عجیبی که داشت از این سو به آن سو می رفت و عملیات را هدایت می کرد. تعجب می کردیم که چطور حتی لحظه ای به زمین نمی نشیند. 🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕 ======👇====== @shohada_vamahdawiat ======🌹======
همسفر خوبم ! آماده باش ! ما اكنون بايد به سوى شهر دمشق برويم، سفر طولانى است ، امّا اين همه راه را براى يارى حقيقت مى رويم . روزها مى گذرد . . . آن درختان زيتون را مى بينى ؟ ما در نزديكى هاى دمشق هستيم . وارد شهر مى شويم و ابتدا به كنار مسجد اموىّ مى رويم تا قبر دختر كوچك امام حسين(ع) را زيارت كنيم . آرى ، اين شهر خاطره هاى زيادى از اسارت خاندان پيامبر دارد . زيارت شما قبول باشد ! اكنون موقع آن است كه به سراغ هدف خود برويم . ما مى خواهيم در اين شهر با آقاى ذَهَبى ديدار كنيم . ما بايد به مدرسه اشرفيّه برويم ، مدرسه اى كه شهرت آن ، تمام دنيا را گرفته است ، از اين مدرسه، بزرگان زيادى به اوج موفقيّت رسيده اند . وارد مدرسه مى شويم ، نگاه كن، اين مدرسه چقدر شلوغ است ! ما از افرادى كه در اين مدرسه هستند سراغ استاد ذَهَبى را مى گيريم ، آنها ما را به سالنى راهنمايى مى كنند . پيرمردى بر روى صندلى كوچكى نشسته است و شاگردان زيادى دور او حلقه زده اند ، هر كدام اين شاگردان از شهر و ديارى هستند ، آنها براى بهره بردن از دانش استاد به اينجا آمده اند . هر كس از او سؤالى مى كند و او جواب مى دهد . ما بايد صبر كنيم تا دور او خلوت شود . نگاه كن ! استاد ذَهَبى چه حافظه اى دارد ! در اين مدّت اصلا به كتاب يا نوشته اى نگاه نمى كند . مگر نمى دانى كه همه آروز مى كنند كه اى كاش حافظه آنها مثل حافظه استاد ذَهَبى باشد ! شنيده ام كه يكى از دانشمندان بزرگ به مكّه مى رود ، وقتى او آب زمزم را مى نوشد ، اين دعا را مى كند : " خدايا ! حافظه مرا همچون حافظه استاد ذهبى قرار بده " . نگاه كن ! درس استاد تمام شد و شاگردانش يكى بعد از ديگرى مى روند . خوب است ما نزديك برويم . ما درست در مقابل استاد هستيم ، چرا او به ما توجّهى نمى كند ؟ يكى از شاگردان استاد كه متوجّه تعجّب ما مى شود ، رو به من مى كند و مى گويد كه چشمان استاد بر اثر زيادى مطالعه و نوشتن بيش از صد كتاب ، نابينا شده است و او نمى تواند هيچ جا را ببيند ! ما جلو مى رويم و سلام مى كنيم ، استاد ذهبى به گرمى جواب ما را مى دهد و مى گويد : ــ شما كيستيد و از كجا آمده ايد ؟ ــ من نويسنده هستم و با دوستم از ايران آمده ايم . ــ خيلى خوش آمديد . بعد استاد از ما مى خواهد تا به حجره او برويم . اينجا حجره استاد است ، دور تا دور حجره پر از كتاب هايى است كه استاد در روزگار جوانى نوشته است . ــ جناب استاد ! من براى جوانان كتابى مى نويسم ــ شنيده ام كه شما در زمينه تاريخ و حوادث تاريخى ، كتابى داريد ــ نام كتاب تاريخى شما چيست ؟ ــ نام كتاب من ، " تاريخ اسلام " است كه در 52 جلد نوشته ام ــ استاد ! اكنون من مى خواهم از شما سؤالى بكنم ، نظر شما در مورد فرزندِ حسن عسكرى چيست ؟ آيا او متولّد شده است يا نه ؟ ــ آيا منظور شما همان كسى كه شيعيان او را به عنوان امام زمان خود مى شناسند ؟ ــ آرى . ــ چطور شده است كه اين سؤال براى شما اينقدر مهم شده است ؟ ــ عدّه اى مى گويند كه حسن عسكرى ، اصلا فرزند پسرى نداشته است . در اين هنگام استاد ، يكى از شاگردان خود را صدا مى زند و از او مى خواهد تا جلد نوزدهم كتاب " تاريخ اسلام " را بياورد . شاگرد او ، اين كتاب را مى آورد ، استاد به او مى گويد كه در اين كتاب ، حوادث سال 258 را ذكر كرده ام ، آنجا را بياور و آنرا بخوان . شاگرد ، شروع به ورق زدن مى كند ، بعد از مدّتى جستجو آن را پيدا مى كند . من به او مى گويم كه شماره صفحه را بگويد تا من يادداشت كنم . او مى گويد اين مطلب در صفحه 113 مى باشد و بعد شروع به خواندن مى كند . در اين صفحه چنين نوشته شده است: محمّد پسر حسن كه شيعيان او را قائم و نماينده خدا مى دانند در سال 258 هجرى قمرى37متولّد شد . 🌺او آمده از خصم داده ما بگیرد 💐هم انتقام از قاتل زهرا بگیرد 🌺او آمده تا اشک محرومی نریزد 💐ظالم به تیغش خون مظلومی نریزد ❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
نگاه كن ! اكنون، معاويه مشاوران خود را جمع كرده و از آنها مى خواهد كه به طرح نقشه اى براى مقابله با امام حسن(ع) بپردازند . آنها به اين نتيجه مى رسند كه بايد كارى كنند تا مردم كوفه از يارى كردن امام حسن(ع)، منصرف شوند . آرى، اگر امام حسن(ع) اكنون معاويه را تهديد به مرگ كرده است به خاطر اين است كه مردم را يار و ياور خود ديده است . آنها بايد بين امام حسن(ع) و مردم فاصله، ايجاد كنند . اما چگونه ؟ يكى از مشاوران مى گويد : "اى معاويه ! سربازان سرخ خود را به كوفه بفرست، آنها مى توانند تو را نجات بدهند" . به راستى سربازان سرخ چه كسانى هستند ؟ سكّه هاى طلا ! آنها مى خواهند سكّه هاى طلا را به سوى كوفه بفرستند و در ميان بزرگان مردم كوفه پخش كنند . مگر نمى دانى كه مردم در هر جاى اين دنيا باشند پول را دوست دارند، هر كس پول خرج كند و جيب آنها را پر كند طرفدار او مى شوند. همسفر خوبم ! آيا مردمى كه با امام حسن(ع) بيعت كرده اند به خاطر پول، دست از يارى او بر خواهند داشت ؟ معاويه مى داند كه لشكر او توان نخواهد داشت با لشكر امام حسن(ع)مقابله كند . درست است كه معاويه در جنگ صفين توانست گروهى خشك مقدّس (خوارج) را فريب بدهد و قرآن بر سر نيزه ها كند و از اين راه مانع شكست خود شود ; امّا امروز ديگر خوارج، تار و مار شده اند و در جنگ نهروان، تعداد زيادى از آنها نابود شده اند . از طرف ديگر، خوارج بعد از قتل و كشتارى كه در ميان مردم عراق، راه انداختند ديگر جايگاه مردمى خوبى ندارند و از طريق آنها ديگر نمى تواند حكومتش را حفظ كند . بنابراين معاويه به فكر اين است كه از راه پول، مردم عراق را از امام حسن(ع) جدا نمايد . سكّه هاى طلا به سوى كوفه فرستاده مى شوند، تماس هاى زيرزمينى و مخفيانه با بزرگان كوفه برقرار مى شود و نامه ها ردّ و بدل مى شود . 🌺🌺🌺🌺🌺🍀🍀🍀🍀🍀 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هر كس او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس معصيت او كند معصيت مرا كرده است. على صاحب پرچم حمد در روز قيامت است ! على صاحب حوض كوثر است ! اوست كه مؤمنان را از آب گواراى آن سيراب مى سازد ! من با خود عهد كرده ام كه دشمنان على، از آن آب، نياشامند. و بار ديگر خطاب مى رسد: اى محمد ! تو بنده من هستى و من خداى تو ! پس مرا عبادت كن و به من توكل نما ! تو نور من در ميان بندگانم هستى ! من كرامت خويش را براى أوصياى تو قرار دادم. پيامبر عرضه مى دارد: أوصياى من، چه كسانى هستند؟ خطاب مى رسد: أسامى آنان بر ساق عرش نوشته شده است. پس پيامبر به ساق عرش نگاه مى كند و نام دوازده امام را مى يابد،اول آنها على(ع) و آخر آنها مهدى(ع). اكنون خطاب مى رسد: اينان حجت هاى من بر مردم هستند ! من دين خود را به وسيله آنان ظاهر مى كنم و زمين را به وسيله آخرين آنها پاك مى گردانم. و شرق و غرب زمين را به زير فرمان او در مى آورم. اى محمد ! تو همچون تنه درختى هستى كه على، ريشه آن و فاطمه، برگ است و حسن و حسين، ميوه هاى آن مى باشند. و اكنون خدا براى امت پيامبر، نماز واجب مى كند تا به وسيله آن به قرب خدا برسند. پس خطاب مى رسد: من براى امّت هاى پيامبران ديگر، پنجاه ركعت نماز، واجب كرده بودم. اما اكنون به أمّت تو تخفيف مى دهم. براى آنان نمازهاى پنج گانه قرار مى دهم ولى اين نمازها، ثواب پنجاه ركعت نماز را دارد. و تمام زمين را براى أمّت تو، محل عبادت قرار مى دهم. و سخن هاى محرمانه ديگرى ميان خدا و پيامبر رد و بدل شد كه خداوند پيامبر خود را امر به مخفى نمودن آن نمود. و براى همين آن گفتگوها به رازى ميان خدا و رسولش تبديل شد و هيچ كس از آن خبر ندارد. همفسر خوبِ من، آيا مى خواهى بدانى خدا، چقدر مولاى تو را دوست دارد؟ خداوند خطاب به پيامبر خود كرد و فرمود: سلام مرا به علىّ برسان. و آخرين سخن خدا اين بود: يا ابا القاسم ! خوش آمدى ! خوشا به حال تو و پيروان تو. 🌸🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃 ❣❣☂️☂️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اكنون لحظه بازگشت است ! پيامبر بايد هفتاد هزار حجاب را پشت سر بگذارد تا دوباره به جبرئيل برسد. اما پيامبر از هر حجاب كه مى گذرد صدايى را مى شنود: اى محمد ! على را دوست داشته باش ! همسفرِ خوب من، اكنون ديگر مى دانى كه چرا پيامبر ما، اين قدر به حضرت على(ع) عشق و علاقه مىورزيد، زيرا در شب معراج، خداوند هفتاد هزار بار به او توصيه كرده است كه محبّت على(ع) به دل داشته باش. عزيزم، مى دانم كه اشكِ شوق در چشمت حلقه زده است، همانطور كه وقتى من اين سطرها را برايت مى نوشتم اشكم جارى شد. وقتى كه انسان اين مطالب را مى خواند تازه مى فهمد كه عشق چه مولاى عزيزى را به دل دارد ! جبرئيل در انتظار پيامبر است. و پيامبر از آخرين حجاب هم بيرون مى آيد. جبرئيل خطاب مى كند: دوست من، خوش آمدى، بگو بدانم ميان شما و خدا چه گذشت؟ پس پيامبر مقدارى از آنچه گذشته بود را براى جبرئيل مى گويد. جبرئيل از آخرين سخن خدا سؤال مى كند. و پيامبر فرمود كه آخرين سخن خدا اين بود: "اى ابا القاسم، خوش آمدى، خوشا به حال تو و پيروان تو". و جبرئيل عرضه داشت: خدا تو را "ابا القاسم" خطاب كرد چرا كه تو روز قيامت، رحمت را بين بندگان تقسيم مى كنى. آرى ! قاسم يعنى تقسيم كننده ! ابا القاسم، كسى است كه روز قيامت، مهربانى خدا را ميان بندگان تقسيم مى كند ! و جبرئيل افزود: گوارايت باد اى دوست من ! به خدا قسم آنچه خدا به شما عنايت كرد به هيچ كسى قبل از تو نداده است. و اكنون جبرئيل و پيامبر با هم به سوى "سدره منتهى "مى روند. آنجا چه خبر است؟ فرشتگان ايستاده اند و همه به پيامبر تبريك مى گويند. تبريك به پيامبر به خاطر اينكه جانشين او معيّن شده است و خداوند او و على(ع) را مورد كرامت خود قرار داده است. و پيامبر آسمان ها را يكى بعد از ديگرى پشت سر مى گذارد و به سوى زمين مى آيد. به هر آسمانى كه مى رسد اهل آن آسمان مى گويند: وقتى به زمين بازگشتى، سلام ما را به على و شيعيان او برسان. و تو كه اين كتاب را تا به اينجا خواندى، بدان اين كتاب، وسيله اى شد تا آن سلام اهل آسمان ها، امروز به تو برسد، چرا كه در اين كتاب، سخنان رسول خدا را شنيدى و خواندى. پيامبر ديگر به نزديكى هاى شهر مكه رسيده است. ديگر چيزى تا اذان صبح نمانده است. پيامبر مى خواهد از جبرئيل، خداحافظى كند. آيا پيامبر از جبرئيل تشكر مى كند؟ پيامبر به او مى فرمايد: آيا كارى دارى كه من آن را انجام دهم ! خوب دقت كن، جبرئيل در اين سفر دور و دراز، همراه پيامبر بوده است و اكنون مى خواهد مزد خود را از پيامبر بگيرد. به نظر شما او چه مزدى از پيامبر مى گيرد؟ جبرئيل مى گويد: حاجت من اين است كه سلام مرا به خديجه برسانى. عجب، سلام به حضرت خديجه(س) اين قدر ارزش دارد ! خوبِ من، يادت باشد وقتى كه به مكه سفر كردى به قبرستان "ابو طالب" برو و به خديجه كبرى(س) سلام بنما (چرا كه قبر آن بانوى بزرگ اسلام آنجاست). جبرئيل به آسمان بر مى گردد. و چون پيامبر با حضرت على(ع) روبرو مى شود به او مى فرمايد: على جان، آيا تو را بشارت بدهم؟ حضرت موسى و عيسى و همه انبياء الهى(عليهم السلام)، در مورد تو سخن مى گفتند و توصيه تو را به من مى كردند ! و اينجاست كه حضرت على(ع) اشك شوق مى ريزد و چنين مى گويد : حمد خدائى را كه مرا فراموش نكرد ! نگاه به دست پيامبر كن ! دو "صحيفه" مى بينى ! آرى، دو ليست كه پيامبر از آسمان آورده است. اينها سوغاتىِ شب معراج است كه خدا به پيامبر داده است. بر روى يكى از آنها نام اهل بهشت نوشته شده است و بر روى ديگرى نام اهل جهنم. پيامبر آنها را به حضرت على(ع) مى دهد... آرى، به راستى كه حضرت على(ع) قسيم النار و الجنة، تقسيم كننده بهشت و جهنم مى باشد. اكنون، حكايت معراج پيامبر را به پايان مى بريم. بار خدايا ! پایان 🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃 ❣❣☂️☂️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
نگاه كن! حَىّ چقدر خوشحال است كه توانسته است اين قبيله را نيز با خود همراه كند. اكنون بايد به سوى قبيله هاى ديگر رفت. بايد همه آنها را تحريك كرد تا در اين جنگ شركت كنند. حَىّ مى خواهد سپاه بزرگى را تشكيل بدهد، سپاهى كه تا به حال، مردم حجاز نمونه آن را نديده اند. او ليست بلندى در دست دارد، او مى خواهد تا همه قبيله هاى بنى سُلَيم، بنى اَسد و... نيروهاى خود را براى حمله به مدينه بسيج كنند. حَىّ به زودى با سپاه ده هزار نفرى به سوى مدينه خواهد آمد. روزهاى سختى در انتظار مدينه است. پيامبر چگونه مى خواهد در مقابل اين سپاه بزرگ مقاومت كند. خدايا! تو خود، پيامبرت را يارى كن! همسفر خوبم! بيا به سوى مدينه برويم، حمله نظامى به مدينه حتمى شده است، ما بايد هر چه زودتر اين خبر را به پيامبر برسانيم. تا شهر مدينه راه زيادى داريم، فكر مى كنم سفر ما چند روز طول بكشد... همسفر خوبم! آن نخلستان ها را مى بينى، آنجا مدينه است! شهرى كه پيامبر مهربانى ها به آنجا مهاجرت كرده است. امروز اين شهر، محل نزول فرشتگان الهى است. بايد به مركز شهر برويم، به مسجد پيامبر. بايد پيامبر را از هجوم دشمنان آگاه سازيم. نگاه كن! مسجد پر از جمعيّت است. هنوز كه وقت نماز نشده است. تا اذان ظهر ساعتى مانده است. پس براى چه مردم در مسجد جمع شده اند؟ داخل مسجد مى شويم. صدايى آشنا به گوش مى رسد، اين پيامبر است كه براى مردم سخن مى گويد: "اى مردم! جبرئيل بر من نازل شده است و به من خبر داده است كه احزاب به زودى به جنگ ما خواهند آمد، به نظر شما، چگونه با آنان مقابله كنيم؟". تو نگاهى به من مى كنى و مى گويى: منظور پيامبر از "احزاب" چيست؟ "احزاب"، جمع كلمه "حزب" است، "حزب" هم به معناى گروه است. از آن جهت كه گروه ها و قبيله هاى متعددى مى خواهند به مدينه حمله كنند، پيامبر از كلمه "احزاب" استفاده مى كند. آرى! جنگ احزاب در پيش است. 🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃 ❣❣☂️☂️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
همراه با اين كاروان، اين بيابان ها را پشت سر گذاشته اى، چندين روز است كه در راه هستيد. اكنون در اين سرزمين، منزل كرده ايد. اينجا را سرزمين "زُباله" مى نامند. نگاه تو به دور دست خيره شده است، اسب سوارى را مى بينى كه به اين سو مى آيد، او نزديك مى آيد، همه متوجّه مى شوند كه او نامه رسان است، پيكى است كه از كوفه آمده است، او نامه اى براى حسين(ع) آورده است. او نزد حسين(ع) مى رود و نامه را به او مى دهد، حسين(ع) نامه را باز مى كند و آن را مى خواند. اين نامه شرح حادثه اى را مى دهد: خبر از مظلوميّت مسلم و بىوفايى مردم كوفه. آرى، مسلم غريبانه در كوفه شهيد شده است، كسانى كه با او بيعت كرده بودند، او را تنها گذاشته اند... حسين(ع) دستور مى دهد تا همه جمع شوند، وقتى همه مى آيند به آنان چنين مى گويد: "اى همراهان من! بدانيد كه مردم كوفه ما را تنها گذاشته اند. هر كدام از شما كه مى خواهد برگردد، برگردد و هركس كه طاقت زخم شمشيرها را دارد، بماند". سخن حسين(ع) خيلى كوتاه و روشن است و همه پيام او را مى فهمند، اين كاروان راهى سفر خون و شهادت است. اكنون كسانى كه براى دنيا همراه اين كاروان آمده اند راه خود را جدا مى كنند... اى قاسم! در اينجا ايستاده اى، نمى دانى طرف راست را نگاه كنى يا طرف چپ را. چگونه اهل دنيا، حسين(ع) را تنها مى گذارند و به سوى دنيا و زندگانى خود مى روند. اينان به طمع رياست و مال دنيا با اين كاروان همراه شده بودند، امّا اكنون كه خطر مرگ در كمين است، فرار مى كنند، مشكل آنان اين است كه از مرگ مى ترسند، آنان عاشقان دنيا هستند، پس نمى توانند به اين سفر بيايند. در اين راه بايد مانند مسلم همه چيز خود را فداى حسين(ع) كرد، تو به فردا فكر مى كنى، با حسين(ع) مى مانى و هرگز ترديد به دل راه نمى دهى، تو از دنيا بزرگ تر شده اى، محبّت دنيا در دل تو جايى ندارد. محكم و استوار در راه امام زمانت مى ايستى، تو نوجوان هستى، امّا دل تو از كسانى كه رفتند، خيلى بزرگ تر است. تو به يارى امام زمانت فكر مى كنى، تو در آرزوى اين هستى كه جانت را فداى او كنى. ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ (ع) eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اى مردم! بدانيد كه خدا اين آيات را بر من نازل كرده است، گوش فرا دهيد، اين سخن خداست: (وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى ) (مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى ) (وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ) (إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى ). سوگند به ستاره هنگامى كه غروب مى كند كه محمّد هرگز گمراه نشده است و راه را گم نكرده است، او هرگز از روى هوس سخن نمى گويد، آنچه او مى گويد، چيزى جز وحى آسمانى نيست. مردم با شنيدن اين سخنان به فكر فرو مى روند، آن ها مى فهمند كه پيامبر هرگز بر اساس خواست خود سخنى نمى گويد، او فرستاده خداست و از هر خطا و لغزشى به دور است. اين افتخار براى على(ع) باقى مى ماند و درى كه از خانه على(ع) به مسجد باز مى شد به حال خود ماند. سال هاى سال گذشت... مردم از آن در به خانه على(ع)مى رفتند و در آنجا نماز مى خواندند. سال شصت و پنج هجرى فرا مى رسد و عبدالملك بن مروان به حكومت مى رسد، او كه بغض على(ع) را به دل داشت، تصميم گرفت تا اين نشانه را از بين ببرد، براى همين به بهانه توسعه مسجد پيامبر اقدام به خراب كردن ديوار خانه على(ع) مى كند تا با اين كار بتواند اين فضيلت على(ع) را از يادها ببرد، امّا او نمى دانست كه هرگز نمى توان حقيقت را پنهان نمود. خوب نگاه كن من كجا نشسته ام! من در روضه پيامبر هستم، وقتى كه رو به قبله بنشينى و ضريح پيامبر سمت چپ تو باشد، بايد به دنبال "ستون حَرَس" بگردى، "حَرَس" به معناى "نگهبانى دادن" است، اينجا همان جايى است كه على(ع) مى ايستاد و براى پيامبر نگهبانى مى داد تا خطرى از سوى دشمنان، جانِ پيامبر را تهديد نكند. وقتى اين ستون را پيدا كردى، حدود چهار متر از اين ستون به عقب تر كه قرار بگيرى، اينجا همان جايى است كه در خانه على(ع) به سوى مسجد باز مى شده است. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59