eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
💝💝🍃🍃 ........ ....... اگر دقّت كنى مى بينى كه تمام مردم مكّه در مورد مطلب مهمّى با هم سخن مى گويند. آيا مى خواهى تو هم از سخن آنها باخبر شوى؟ ديشب، سيصد و سيزده جوانمرد وارد شهر مكّه شده اند و تا صبح مشغول عبادت بوده اند. آنها در مسجد الحرام گرد هم آمده اند، وهمه نگاه ها را متوجّه خود كرده اند. مردم مكّه تعجّب كرده اند. آن ها نمى دانند اين جوانان از كجا آمده اند و چطور توانسته اند خود را به مكّه برسانند; زيرا شهر مكّه در محاصره سپاه سفيانى است. عجيب است كه لباس همه اين جوانان يك شكل است. همه، هم قد و هم اندازه، مثل يك دسته نظامى، بسيار مرتّب هستند; هر كس آنها را ببيند، مبهوت آنان مى شود. آمدن اين جوانان به شهر مكّه، يك راز است كه كسى از آن خبر ندارد. هر كدام از جوانان در گوشه اى از دنيا بودند. چگونه شد كه آنها در يك لحظه خود را در مكّه يافتند؟ آنها به امر خدا با "طَىّ الارض" به مكّه آمده اند. شايد بپرسى كه "طَىّ الارض" يعنى چه. اگر بتوانى در يك لحظه، بدون استفاده از هيچ وسيله نقليّه اى، كيلومترها راه را پشت سر بگذارى و خود را به مكّه يا هر جاى ديگر برسانى، تو "طَىّ الارض" نموده اى. آرى، ياران امام معجزهوار و بسيار شگفت انگيز كنار كعبه جمع شده اند. آرى ظهور امام زمان وابسته به حضور اين سيصد و سيزده نفر است، اراده خدا بر اين بوده است كه آنها را در يك لحظه در مكّه جمع كند. هر كس اسم بزرگ يا همان اسم اعظم خدا را بداند، دعايش مستجاب مى شود. وقتى امام زمان خدا را به آن اسم قسم مى دهد، سيصد و سيزده يار او، در يك چشم به هم زدن، در مكّه حاضر مى شوند. اكنون تو از اين راز آگاه شده اى; امّا مردم مكّه، همچنان در تعجّب هستند. آنان در مسجد الحرام دور هم جمع شده اند و درباره اين مطلب با هم سخن مى گويند: به راستى اين جوانان چگونه وارد مكّه شده اند؟ 💝💝💝💝💝💝💝💝💝 ======👇====== @shohada_vamahdawiat ======🌹======
#شهید_مهدی_نوروزی........ #صفحه_پنجم....... شهید مهدی نوروزی معتقد بود باید مقابل داعش ایستاد... حمید می افزاید: شهید نوروزی صدها کیلومتر دورتر از محل تولدش به شهادت رسید تا اثبات کند که برای او امنیت مردمش آنقدری مهم هست که بخاطر آن ماه‎ها همسر و فرزند 9 ماهه اش را تنها بگذارد و در کشوری دیگر اردو بزند، بجنگد و در آخر هم جانش را بدهد و شهید بشود. امنیت مردمش آنقدری مهم هست که نتواند آتش سوزاندن دشمنان این مردم در وسط خیابان‎های تهران 88 را تحمل کند و برای خواباندان غائله، به دل خطر بزند. شهید نوروزی آنقدری شجاع بود که در میان همرزمانش لقب «شیر سامرا» را به خود گرفته بود. همچنان که آنقدری شجاع بود که یک تنه به دل لانه فتنه در قیطریه بزند و چشم فتنه را کور کند و ضربه‎اش آنقدر کاری باشد که تا سال‎ها عکسش را دست به دست کنند و برای سرش جایزه بگذارند. 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ======👇====== @shohada_vamahdawiat ======🌹======
ــ استاد ! آيا شما قبول داريد كه حسن عسكرى ، فرزندى داشته است ؟ ــ آرى ، حسن عسكرى ، فرزند پسرى داشته كه نام آن پسر ، محمّد بوده است ، اين همان كسى است كه شما شيعيان مى گوييد او امام زمان است . سخن به اينجا كه مى رسد من به فكر فرو مى روم ، ما در حضور يكى از بزرگترين مورخان جهان اسلام هستيم ، او بر اين اعتقاد است كه حسن عسكرى(ع)، فرزند پسرى داشته است . درست است كه ما در بعضى از مسائل با هم اختلاف داريم ، امّا همين كه او در كتاب خود از فرزندِ حسن عسكرى اسم مى برد براى من بسيار جالب است . من بار ديگر به فكر فرو مى روم ، ابن اثير ، تاريخ نويس بزرگى است كه مطالب كتاب خود را فقط از كتاب هاى معتبر مى نويسد . او كسى است كه با خرافات مبارزه مى كند و به خواننده كتاب خود قول داده است كه فقط مطالب صحيح و معتبر را در كتاب خود بياورد . اكنون مى بينم كه او در كتاب خود تصريح مى كند كه حسن عسكرى، فرزند پسرى به نام محمّد داشته است . من مى دانم كه او به امامت فرزند حسن عسكرى معتقد نيست ولى ما براى اين ويژگى او ، اين همه راه را آمده ايم. اگر ما مى خواستيم تاريخ نويسى پيدا كنيم كه شيعه باشد به شهر موصل نمى آمديم ، در همان ايران خودمان به نزد علماى شيعه مى رفتيم . ما بايد رنج اين سفر را تحمل مى كرديم تا با ابن اثير كه از اهل سنت است آشنا مى شديم و از زبان او مى شنيديم كه حسن عسكرى ، فرزند پسرى داشته است . اينجاست كه به ياد سخن عثمان خميس مى افتم ، يادت هست او در كتاب خود ، گفته بود : " همه فرقه ها . . .مى گويند كه بعد از حسن عسكرى ، فرزندى باقى نمانده است " . مگر ابن اثير از علماى بزرگ اهل سنت نيست ؟ مگر همه اهل سنت به كلام و سخن ابن اثير به ديده احترام نگاه نمى كنند ؟ پس چرا عثمان خميس ، اين حقيقت ها را مخفى مى كند ؟ 🌷آری تو خواهی آمد 💐نه تنها شیعیان حتی بزرگان اهل سنت هم وجودت را باور دارن اما نمیدانم چرا بعضی ها عناد دارند و تو را انکار میکنند ❤️تو میآئی و همچنان شیعه چشم به راحت می ماند 💖تو میائی و تمام سردمداران ظالم هلاک می‌شوند ❣تو میائی و انتقام مادرت را می گیری 💖نذر قدمهاش یه صلوات 🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
حتماً نام عبّاس، عموى پيامبر را شنيده اى ؟ او دو پسر دارد يكى به نام عبد الله و ديگرى به نام عُبيد الله . اين دو برادر امروز در كوفه هستند و هر دو از علاقمندان به امام حسن(ع)مى باشند . اما اگر با من تا آخر كتاب همراه باشى متوجّه مى شوى كه چگونه، راه اين دو برادر از هم جدا شده و يكى از آنها (عبيد الله) بزرگترين ضربه را به حكومت امام حسن(ع) مى زند . نگاه كن ! عبد الله بن عبّاس، از جا بر مى خيزد و در كنار منبر مى ايستد رو به مردم مى كند و مى گويد : "اى مردم ! اين آقا فرزند پيامبر شما و جانشين امام شماست، برخيزيد و با او بيعت كنيد" ! با تمام شدن سخن عبد الله بن عبّاس همه مردم، آمادگى خود را براى بيعت كردن با امام حسن(ع)، اعلام مى كنند و در جواب عبد الله بن عبّاس مى گويند : "ما بسيار امام حسن(ع) را دوست داريم، به راستى كه او شايسته خلافت مى باشد" . مردم دسته دسته به سوى امام مى روند و با او بيعت مى كنند . همسفر خوبم ! امام حسن(ع) وقتى هجوم مردم را براى بيعت مى بيند از آنها قول مى گيرد كه همواره به سخنان و دستورات او گوش فرا دهند و مردم نيز با صداى بلند مى گويند : "ما همه گوش به فرمان تو هستيم" .10 آيا مى دانى چند نفر در كوفه با امام حسن(ع) بيعت مى كنند ؟ بيش از چهل هزار نفر ! اكنون بيعت با امام تمام شده است، و امام حسن(ع) زمام حكومت را به دست مى گيرد، و براى شهرهاى مختلف فرماندارانى را منصوب مى كند، عبد الله بن عباس را به سوى شهر بصره مى فرستد . امام حسن(ع)، دو ماه به بررسى اوضاع مى پردازد و سعى مى كند مسائل داخلى را سر و سامان بدهد .12 البتّه لازم است بدانى كه محدوده حكومت امام حسن(ع) فقط عراق نيست، بلكه تمام مناطق اسلامى (به غير از شام) زير نظر كوفه اداره مى شوند . آرى كوفه به منزله پايتختى براى حجاز (مكه و مدينه)، يمن، ايران و . . . به شمار مى رود . 🙈🌸🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
پيامبر از بهشت عبور مى كند و به ملكوت أعلى مى رسد. او مى بيند كه فرشتگان در اينجا، دعائى را با هم زمزمه مى كنند ! بار خدايا ! حاجت ما را بر آورده كن ! براى من خيلى جالب است كه بدانم حاجت اين فرشتگان چيست؟ گوش كن ! مى توانى دعاى آنها را بشنوى ! بار خدايا، راهى براى ما قرار ده تا ما هم على(ع) را ببينيم. آيا مى دانى در ملكوت، "لوح محفوظ" نگهدارى مى شود. در اين لوح، به دستور خداوند مطالب مهمى نوشته شده است. عده اى از فرشتگان، مسئول نگهدارى اين لوح هستند. آنان به پيامبر اين چنين مى گويند: اى پيامبر، ما در اين لوح اين جمله را خوانده ايم: "على از هر گونه خطايى، به دور است". آنجا را نگاه كن ! چه جمعيت بزرگى از فرشتگان جمع شده اند. چه خبر است ! گويا مجلسى در اينجا بر پا شده است. چه كسى سخنران است؟ يكى از فرشتگان، بر بالاى منبر نشسته و دارد سخن مى گويد. بيا برويم و ببينيم چه مى گويد. او مى گويد: صلوات و درود خدا بر على(ع) باد كه همه خوبى ها در او جمع شده است. آرى، اينجا هم سخن از فضائل مولايمان على(ع) مى باشد. آيا سخن فرشتگان را مى شنوى كه چنين دعا مى كنند: بار خدايا تو را به حق على(ع) قسم مى دهيم و ما با محبت على(ع)، به تو تقرب مى جوييم. و پيامبر به سوى"سِدْرَةُ الْمُنْتَهى" مى رود. آيا "سدره منتهى" را مى شناسى؟ درخت بزرگى كه در ملكوت اعلى است و هزاران فرشته در اطراف آن هستند. اما چرا اين درخت را به اين نام مى خوانند؟ چون اين درخت آخرين ايستگاه است ! پيامبران و فرشتگان تا اينجا بيشتر نمى توانند جلو بيايند. به اين درخت كه برسى، هر كس كه باشى بايد متوقف شوى ! اينجا آخر خط است. جبرئيل خطاب به پيامبر نموده و عرضه مى دارد: اى محمد ! اين صداى خداوند است كه مى گويد: "مهربانى من بر غضبم سبقت گرفته است". و اينجاست كه پيامبر عرضه مى دارد: بار خدايا، عفو و بخشش تو را مى طلبم. اكنون ديگر موقع خداحافظى است ! جبرئيل با پيامبر خداحافظى مى كند. جبرئيل از مكه تا اينجا همراه پيامبر آمده است ويك همسفر خوب براى پيامبر بوده است اما چرا رفيق نيمه راه مى شود؟ پيامبر به او مى فرمايد: چرا همراه من نمى آيى؟ جبرئيل عرضه مى دارد: اگر به اندازه سر سوزنى جلوتر بيايم، پرو بال من مى سوزد. و جبرئيل كنار سدرة المنتهى منتظر پيامبر مى ماند تا او برگردد. و پيامبر به سفر خود ادامه مى دهد... اين كيست كه سخن مى گويد؟ اين سدرة المنتهى است كه به اذن خدا به سخن آمده است و به پيامبر چنين مى گويد: تا به حال كسى از من عبور نكرده است. او به نهرى از نور مى رسد كه هيچ كس تا به حال از اين نهر عبور نكرده است !. اكنون او به هفتاد هزار حجاب (پرده هاى از نور) مى رسد كه از هر حجاب تا حجاب ديگر پانصد سال راه است ! و پيامبر داخل اين حجاب ها مى شود. حجاب عزت، حجاب قدرت، حجاب كبرياء، حجاب نور،.... آخرين حجاب، حجاب جلال است. بر روى هر حجاب، اين جملات نقش بسته است: لا إِلهَ الاّ الله مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله عليُّ بن أبي طالب أميرُ المؤمنين ❣❣☂️☂️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
به چه فكر مى كنى؟ مى خواهى چه جواب تاريخ را بدهى اى حَىّ؟ چقدر زود گذشته خود را فراموش كرده اى! پدران تو كه در شام زندگى مى كردند، در تورات خوانده بودند كه آخرين پيامبر خدا در سرزمين حجاز ظهور خواهد كرد. آنها از شام به اين سرزمين آمدند تا اوّلين كسانى باشند كه به آن پيامبر ايمان مى آورند. با تو هستم آقاى حَىّ! گوش مى كنى؟ من به ياد دارم روزگارى را كه به بت پرستان مى گفتى: "به زودى پيامبرى در اين سرزمين ظهور مى كند و به بت پرستى پايان مى دهد". مگر آرزوى تو اين نبود كه اين مردم دست از بت پرستى بردارند؟ چه شد كه امروز بت پرستى را بهتر از يكتاپرستى مى دانى؟ اكنون محمّد به پيامبرى رسيده است و تو با او دشمنى مى كنى و به فكر جنگ با او هستى؟ مى خواهى برايت بگويم كه چرا پدران تو از فلسطين به اين سرزمين آمدند؟ افسوس و صد افسوس كه تو فرزند خوبى براى آنها نبودى. ساليان سال، يهود، پرچمدار يكتاپرستى بود و به خاطر ايمان به خداى يگانه سختى هاى زيادى را تحمّل كرد، امّا چه شد كه تو امروز به بت پرستان پناه مى برى و دين آنها را تأييد مى كنى؟ واى بر تو! تو كه از نسل هارون هستى، هارون برادر موسى(ع)، تو كه اين گونه باشى حساب بقيه پاك است چه كسى باور مى كند كه تو مى خواهى به جنگ با محمّد بروى؟ چرا تو اين قدر عوض شده اى؟ چرا؟ * * * خورشيد دارد طلوع مى كند، حَىّ نزد ابوسفيان مى آيد تا با او خداحافظى كند. آنها يكديگر را گرم در آغوش مى گيرند. ابوسفيان براى حَىّ سفر خوشى را آرزو مى كند. ديگر موقع حركت است، حَىّ و دوستانش سوار اسب هاى خود مى شوند و به پيش مى تازند. ابوسفيان خيلى خوشحال است. او كه تجربه دو جنگ با پيامبر را دارد با خود فكر مى كند كه در اين جنگ حتماً پيروز ميدان خواهد بود، او خيال مى كند كه پيامبر دو راه بيشتر ندارد: راه اوّل اين است كه براى مقابله با سپاه مكّه از مدينه خارج شود. در اين صورت، سپاه ابوسفيان، همه مسلمانان را قتل عام خواهد كرد. راه دوم اين كه پيامبر در خود شهر مدينه سنگر بگيرد، در اين صورت، سپاه مكّه با سختى كمترى روبرو خواهد شد و شايد براى ورود به شهر، حدود پانصد كشته بدهد، امّا سرانجام شهر را تصرّف خواهد كرد. اكنون فقط بايد نيروهاى زيادى را بسيج كرد، وقتى ما بتوانيم ده هزار جنگجو در سپاه خود داشته باشيم، حتماً پيروز اين ميدان هستيم. حَىّ با گروهى از دوستانش به سمت شمال مى روند. آنها خيلى سريع مى تازند، گويى خيلى عجله دارند. آنها مى خواهند قبل از اين كه خبرى به مدينه برسد سپاه بزرگ را آماده كنند. بعد از مدّتى آنها به سرزمين غَطفان مى رسند. قبيله اى بزرگ در آن سرزمين زندگى مى كنند كه همه آنها بت عُزّى را مى پرستند. سنگ صاف و سياه كه معبد بزرگى دارد و شتران زيادى براى او قربانى مى شوند. اين سنگ، الهه آفرينش است و همه هستى به دست او خلق شده است!! خيلى جالب است، يهوديان كه خود را يكتاپرست مى دانند مى خواهند از اين مردم براى نابودى اسلام كمك بگيرند. عُيَينه، رئيس اين قبيله است، وقتى به او خبر مى دهند كه گروهى از يهوديان براى ديدن او آمده اند، خيلى تعجّب مى كند، آخر كم اتّفاق افتاده است كه يك يهودى يكتاپرست به ديدار بت پرست بيايد. ❤️❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃 ❣❣☂️☂️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هوا تاريك است، شب 27 رجب سال 60 هجرى است، من در مدينه ام. مى بينم كه تو با مادرت آماده سفر هستيد. شما وسايل سفر را فراهم كرده ايد. با من سخن بگو. شما كجا مى رويد؟ امشب حسين(ع) مدينه را ترك مى كند و به مكّه مى رود، ديگر مدينه براى او امن نيست، يزيد نامه ديگرى نوشته است تا حسين(ع) را به قتل برسانند. ساعتى قبل حسين(ع) كنار قبر پيامبر رفت و با خداى خويش چنين مناجات كرد: "خدايا! تو مى دانى كه من براى اصلاح امّت جدّم قيام مى كنم... يزيد مى خواهد دين تو را نابود كند، مى خواهم از دين تو دفاع كنم". سپس او به قبرستان بقيع مى رود و با قبر برادرش حسن(ع) وداع مى كند. اى قاسم! تو هم كنار قبر پدر برو و خداحافظى كن! تو تصميم گرفته اى تا همراه حسين(ع) به اين سفر بروى! آخرين سخنان خود را با پدر بگو و مسافر راه آزادگى شو! ديگر وقت زيادى تا طلوع آفتاب نمانده است، تو همراه مادر با اين كاروان به سوى مكّه حركت كرده اى. هركس كه بخواهد به مكّه برود، بايد لباس هاى دنيوى را از تن بيرون آورد و لباس سفيد احرام بر تن كند. اين كاروان به مسجد "شجره" آمده اند و ذكر "لبّيك" بر زبان جارى كرده اند. تو در لباس احرام، چقدر زيبايى! هركس به تو مى نگرد به ياد پدرت حسن(ع)مى افتد. شب سوم شعبان كه فرا مى رسد، شما به شهر مكّه مى رسيد، شما راه مدينه تا مكّه را پنج روزه آمده ايد. همراه حسين(ع) به سوى كعبه مى رويد و طواف مى كنيد، به راستى كه خانه خدا چه صفايى دارد! 🌺🌺🌺🌺🍀🍀🍀🍀 (ع) eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
چند روز مى گذرد، همه ياران پيامبر درهاى خانه ها را مسدود مى كنند، در ميان ياران پيامبر، فقط خانه على(ع) است كه درِ آن به سوى مسجد باز است. نگاه كن اين عبّاس، عموى پيامبر است كه با عدّه اى از خويشان خود نزد پيامبر نشسته است، او اشك در چشم دارد و با چشمانى گريان رو به پيامبر مى كند و مى گويد: ــ اى پيامبر! چرا ميان ما و على(ع) فرق مى گذارى؟ ــ منظور تو از اين سخن چيست؟ ــ من عموى تو هستم و به من دستور دادى تا درى را كه از خانه ام به سوى مسجد باز مى شود، ببندم، امّا در خانه على به سوى مسجد هنوز باز است. ــ عمو جان! من به دستور خداى خود عمل نموده ام. جبرئيل از طرف خدا برايم پيام آورده است و از من خواسته است تا اين فضيلت را براى على(ع) قرار بدهم. آيا مى دانى چرا خدا اين دستور را به من داده است؟ ــ نه. ــ حتماً به ياد دارى شبى كه من مى خواستم از مكّه به سوى مدينه هجرت كنم. آن شب كافران، خانه مرا محاصره كرده و تصميم گرفته بودند تا با طلوع آفتاب با شمشيرهاشان حمله كنند و مرا به قتل برسانند. آن شب، على(ع) در بستر من خوابيد و همه خطرها را به جان خريد، اگر اين فداكارى على(ع) نبود، من امروز اينجا نبودم! خدا مى خواهد جان فشانى على(ع) را اين گونه پاداش بدهد. ــ آرى. آن شب را به ياد دارم، على(ع) با اين كار خود خدمت بزرگى به اسلام نمود. ــ عموجان! تو از اين كه درِ خانه على به سوى مسجد باز است، تعجّب كرده اى، امّا تو خبر ندارى كه مقام و جايگاه على(ع)نزد خدا بسيار بالاتر از اين مى باشد. اگر كسى على را دشمن بدارد، خدا او را به عذاب گرفتار خواهد كرد و اگر كسى على را دوست بدارد، اين محبّت باعث نجاتش خواهد شد. ــ من به آنچه خدا فرمان داده است راضى هستم. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59