🌻🌻🍃
#روشنی_مهتاب...
#صفحه_بیست_سه...
اكنون به ياد مطلبى افتادم، وقتى حضرت محمّد به پيامبرى مبعوث شد، ياسر و همسرش سميّه به او ايمان آوردند، ابوجهل ياسر و سميّه را شكنجه مى داد تا شايد دست از اسلام بردارند.
پيامبر با چشم خود مى ديد كه سميّه و ياسر را شكنجه مى كنند. آن روز پيامبر به آنان گفت: "اى خاندان ياسر! صبر كنيد كه وعده گاه شما بهشت است".
سرانجام ابوجهل آن قدر با نيزه به سميّه زد تا او به شهادت رسيد.
آقاى سُنّى! مگر سميّه، ناموس مسلمانان نبود؟ وقتى پيامبر ديد كه ابوجهل با او اين گونه برخورد مى كند، پس چرا هيچ اعتراضى نكرد؟
مگر از پيامبر شجاع تر و غيرتمندتر وجود دارد؟ چرا او از سميّه دفاع نكرد؟ چرا شمشير خود را برنداشت و با ابوجهل جنگ نكرد؟
شايد بگويى كه در آن موقع، تعداد مسلمانان بسيار كم بود، اگر پيامبر دست به شمشير مى برد، خود او و همه مسلمانان كشته مى شدند، پيامبر بايد صبر مى كرد تا وعده و يارى خدا فرا برسد. عدم اعتراض پيامبر، هرگز به معناى بى غيرتى نبود، پيامبر چاره اى نداشت.
اكنون من همين جواب تو را درباره صبر على(ع) مى گويم. على(ع) هم بايد صبر مى كرد، او چاره اى جز صبر نداشت، پيامبر به او وصيّت كرده بود: "اى على! بعد از مرگ من حق تو را غصب مى كنند، اگر يارانى براى خود نيافتى، صبر كن و خون خود را حفظ كن".
على(ع) آن روز ياران بسيار اندكى داشت و اگر دست به شمشير مى برد، همه آن ها كشته مى شدند.
🌻🌻🍃🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#روشنی_مهتاب.....
#صفحه_بیست_چهار......
آقاى سُنّى! تو مى گويى هيچ كس جرأت نداشت به خانه على(ع) حمله كند، زيرا اگر كسى مى خواست اين كار را بكند، قبيله قريش به يارى على(ع)مى آمدند و او را يارى مى كردند، اين سخن توست:
قريش بزرگ ترين و قوى ترين قبيله در عربستان به حساب مى آمد و در درون قريش، بنى هاشم قوى ترين قوم بشمار مى آمد، به طورى كه همه، برترى آن را پذيرفته بودند. عموزاده هاى اين تيره، بنى اميه بودند كه بعضى اوقات با بنى هاشم رقابت مى نمودند، امّا اگر پاى كس ديگرى به ميان مى آمد، اين دو فوراً با هم يكى مى شدند.
تو از قبيله قريش سخن گفتى، اكنون من از تو سؤال مى كنم آيا تو از كينه عرب جاهلى چيزى شنيده اى؟ آيا مى دانى كه قبيله قريش، كينه على(ع) به دل داشتند؟
حتماً شنيده اى كه جنگ بدر و اُحد و احزاب را همين قريش به راه انداختند. در اين جنگ ها، اين شمشير على(ع) بود كه به يارى اسلام آمد. اگر شجاعت و فداكارى او نبود، كفّارِ قريش، اسلام را از بين برده بودند.
آرى! در آن جنگ ها، على(ع) بدون هيچ واهمه اى، به جنگ كفّار قريش مى رفت و آنان را به خاك و خون مى انداخت. بسيارى از خانواده هاى قريش، يكى از افرادشان به دست على(ع) كشته شده بود!
آيا قريش مى توانست كينه على(ع) را به دل نگيرد؟ آنان چگونه مى توانستند خون عزيزان خود را فراموش كنند؟
در سال هشتم هجرى مكّه فتح شد و كفّار قبيله قريش، مسلمان شدند، امّا آنان كينه على(ع) را از ياد نبردند.
وقتى پيامبر از دنيا رفت، كينه هايى كه در دل ها بود، بار ديگر زنده شد، آن ها وقتى ديدند ابوبكر به خلافت رسيد، خوشحال شدند و بعضى از آنان حتّى عُمَر را در هجوم به خانه فاطمه(س) يارى كردند.
خالدبنوليد از خاندان قريش بود، پدرِ او به دست على(ع) كشته شده بود. خالدبنوليد در روز هجوم به خانه فاطمه(س)، همراه عُمَر بود و او را يارى كرد
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹🌹🍃🍃
#روشنی_مهتاب....
#صفحه_بیست_پنج......
آقاى سُنّى! من از سخن تو تعجّب مى كنم، تو مى گويى اگر كسى مى خواست به خانه فاطمه(س) هجوم ببرد، قريش به ميدان مى آمد و مانع اين كار مى شد، گويا تو كتاب هاى خودتان را هم نخوانده اى. اين سخن على(ع) را استاد دِينَوَرى و دانشمندان ديگر نقل كرده اند، ببين كه على(ع) چگونه با خداى خود سخن مى گويد:
بار خدايا! براى پيروزى بر قريش از تو يارى مى خواهم كه امروز آنان پيوند خويشاوندى خود با من را بريده اند و كار مرا دگرگون ساخته اند. خدايا! امروز قريش عليه من متحّد شده اند، من به اطراف خود نگاه مى كنم، هيچ كس جز خانواده ام همراه من نيست، هيچ يار و ياورى ندارم كه مرا يارى كند.
اين سخن على(ع) است كه از دل تاريخ به گوش مى رسد، على(ع) از بىوفايى قريش سخن مى گويد!
كاش قريش فقط بىوفا بود و فقط سكوت مى كرد، افسوس كه قبيله قريش ضدّ على(ع) متحّد شدند، آرى، آنان دشمنانِ على(ع) را يارى كردند.
وقتى مردم با ابوبكر بيعت كردند، ابوسفيان نزد على(ع) آمد و چنين گفت: "اى على! دستت را بده تا با تو بيعت كنم"!
اين كار ابوسفيان خيلى عجيب بود! ابوسفيان كسى بود كه براى كشتن پيامبر، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت. على(ع)مى دانست كه ابوسفيان به دنبال بهانه اى است تا ميان مسلمانان اختلاف بياندازد.
على(ع) به ابوسفيان گفت: "اى ابوسفيان! تو از اين سخنان خود قصدى جز مكر و حيله ندارى".
ابوسفيان وقتى اين سخن را شنيد از آنجا دور شد. آرى! ابوسفيان پيش خود نقشه كشيده بود تا آن روز انتقام خود را از اسلام بگيرد، او كه شجاعت على(ع)در جنگ ها را ديده بود، خيال مى كرد كه على(ع)شمشير به دست خواهد گرفت و به جنگ اين مردم خواهد رفت و جنگ داخلى در مدينه روى خواهد داد، امّا ابوسفيان نمى دانست كه على(ع)، اين گونه او را نااميد خواهد كرد.
آقاى سُنّى! تو مى گويى كه ابوسفيان آن روز مى خواست على(ع) را يارى كند و با على متحّد شود! تو خيال كرده اى كه بنى اميّه واقعاً مى خواستند با بنى هاشم، متحّد شوند، امّا اگر واقعاً هدف ابوسفيان كمك به على(ع) بود، پس چرا ساعتى بعد با ابوبكر بيعت كرد، البتّه وقتى به او وعده اى بزرگ دادند!
وقتى ابوبكر را به مسجد پيامبر بردند تا به عنوان خليفه نماز بخواند، عُمَر نگاه كرد ديد كه ابوسفيان با عدّه اى از بنى اميّه در گوشه اى نشسته اند. يك نفر اين پيام را براى ابوسفيان برد: "به تو قول مى دهيم كه فرزندت را در حكومت خود شريك كنيم".
ابوسفيان لبخند زد و گفت: "آرى!، ابوبكر چه خوب خليفه اى است كه صله رحم نمود و حقّ ما را ادا كرد". بعد از آن، ابوسفيان و بنى اُميّه با خليفه بيعت كردند. با بيعت ابوسفيان و بنى اميه ديگر خلافت ابوبكر محكم تر مى شود.
فراموش نكن كه ماجراى هجوم به خانه فاطمه(ع)، مدتى بعد از بيعت ابوسفيان با ابوبكر روى داد. عُمَر و ابوبكر مطمئن شدند قريش (و مخصوصاً بنى اميّه كه شاخه مهمّى از قريش بودند) از آنان حمايت مى كند. آن ها بعد از آن براى هجوم به خانه فاطمه(س) برنامه ريزى كردند.
ابوسفيان به همه برنامه هاى ابوبكر راضى بود و هيچ اعتراضى نكرد، زيرا مى دانست در مقابل اين سكوت، پسرش در اين حكومت سهم خواهد داشت. آرى! عُمَر هم به قول خود وفا كرد و وقتى به خلافت رسيد، حكومت شام را دربست به معاويه بخشيد!
بنى اميه در مقابل هجوم حكومت به خانه فاطمه (ع) سكوت كرد تا بتواند سهم بزرگى از اين حكومت را از آن خود نمايد. عُمَر به خانه فاطمه(س) هجوم برد، امّا قبل از آن، حقّ سكوت خوبى به قبيله قريش و خصوصاً بنى اميّه داد. اين راز عدم اعتراض قريش است.
🌸🌸🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹🌹🍃🍃
#روشنی_مهتاب
#صفحه_بیست_شش
آقاى سُنّى! تو در ادامه سخن خود، از مردم مدينه ياد مى كنى و مى گويى:
مردم مدينه نسبت قومى و خويشاوندى با پيامبر داشتند مادر پيامبر از آنجا بود...پيامبر توانست هزاران نفر فدايى تربيت نمايد و آن ها حاضر بودند در راه خدا و دفاع از پيامبر و خانواده او، جان خود را فدا كنند...آن همه مسلمان مخلص و فدايى و مخصوصاً مردم مدينه كه با پيامبر رابطه خويشاوندى و قومى داشتند، چه شد همه يكپارچه سكوت نموده كوچكترين حرف و اعتراضى نكردند؟
نمى دانم تو از مثلّث "زر و زور و تزوير" چيزى شنيده اى؟ اين مثلّث شومى است كه همه پيامبران و شهيدان تاريخ در آن مدفون هستند.
اگر تو به دنبال اين هستى كه چرا آن همه مردم مؤمن و وفادار، به يكباره عوض شدند، بايد تاريخ را بيشتر بخوانى، بايد تاريخ شناس باشى.
حكومتى كه بعد از وفات پيامبر روى كار آمد با زر و زور و تزوير موفق شد مردم را آن گونه تغيير دهد.
ابتدا از سياست زر (طلا) برايت بگويم: سخن يك شيرزن مدينه، ما را از ماجرايى آگاه مى كند، روزى زنى در مدينه فرياد برآورد: "آيا مى خواهيد دين مرا با پول بخريد؟ هرگز! هرگز نخواهيد توانست مرا از دينم جدا كنيد، من اين پول هاى شما را قبول نمى كنم".
او زنى از طايفه بنى عَدىّ بود كه حاضر نشد دست از حمايت على(ع)بردارد، او شيفته پول نشد، امّا افسوس كه عدّه اى از مردان مدينه شيفته پول شدند و على(ع) را تنها گذاشتند. آنان فريب سياست زر را خوردند.
تو مى گويى سياست تزوير چه بود؟
تزوير يعنى "فريب دادن مردم به اسم دين".
وقتى با ابوبكر به عنوان خليفه بيعت شد، تبليغات زيادى براى فريب مردم آغاز گرديد، ابوبكر به عنوان مقام والاى خلافت مطرح شد و اين گونه تبليغ شد مخالفت با ابوبكر، مخالفت با خدا و قرآن است.
عدّه اى با گرفتن پول هاى زياد شروع به ساختن حديث هاى دروغين كردند.
آيا مى خواهى يكى از آن حديث ها را برايت نقل كنم: يكى براى مردم چنين سخن مى گويد: من از پيامبر اين سخن را شنيدم: "بعد از من پيشوايانى به قدرت مى رسند. شما بايد از آنان اطاعت كنيد، اگر چه شما را مورد ضرب و شتم قرار بدهند و اموال شما را غارت كنند، باز شما وظيفه داريد از آنان اطاعت كنيد".
🌹🌹🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#روشنی_مهتاب
#صفحه_بیست_هفت.
نگاه كن! چگونه به دستگاه خلافت خدمت مى كنند؟ آنها به مردم مى گويند كه در هر شرايطى بايد از رهبر اطاعت كنيد، حتّى اگر رهبر به شما ظلم بكند! چگونه به پيامبر نسبت دروغ مى دهند؟ اين همان سياست تزوير و فريب است.
گروهى از مردم فريب اين سياست را خوردند، آيا دوست دارى از اعتقاد و باور آنان سخن بگويم؟
گوش كن، اين باور آنان است: "على و فاطمه بايد از خليفه اطاعت كنند. ابوبكر، خليفه پيامبر است و اطاعت او بر همه واجب است، فاطمه، دختر پيامبر است، امّا بايد از خليفه پيامبر اطاعت كند، فاطمه نبايد نظم جامعه را به هم بزند و فتنه گرى كند. اگر ما از خليفه پيامبر اطاعت نكنيم، دشمن به ما حمله خواهد كرد، ما در حال تهديد هستيم، لشكر كشورِ رُوم تا مرزهاى ما پيش آمده اند، ما بايد همه متحّد باشيم، فاطمه هم بايد از خليفه اطاعت كند تا اسلام باقى بماند. چه اشكالى دارد كه خليفه يك نفر را به قتل برساند تا جامعه از آشوب رهايى يابد؟ على مى خواهد وحدت جامعه را به هم بزند، آيا بايد او را به حال خود رها كرد؟
آرى، وقتى سياست تزوير به خوبى جواب داد، آن وقت عُمَر به خانه فاطمه(س)هجوم برد. بين روز وفات پيامبر و روز هجوم به خانه فاطمه(س)، مدّت زيادى فاصله نيست.
من اوّل فكر مى كردم كه عُمَر آدمى كم سياست بوده است. ولى بعداً فهميدم كه او سياستمدار بزرگى بوده است، شايد تعجّب كنى كه چرا من اين حرف را مى زنم! لطفاً به اين سخنان گوش كن: چه كسى پيشنهاد داد كه مردم با ابوبكر بيعت كنند؟
اين عُمَر بود كه همه اين كارها را كرد، مديريت اين طرح، به عهده عُمَر بود.
وقتى عُمَر به هدف خود (كه همان خلافت ابوبكر بود) رسيد، به فكر فرو رفت. او مى دانست كه هزاران نفر در روز غدير خمّ با على(ع) بيعت كرده اند، او مى خواست كارى كند كه همه آن ها خلافت ابوبكر را قبول كنند براى همين تصميم گرفت تا سياست زور را اجرايى كند. او به خانه فاطمه هجوم برد و...
با اين كار، ترس و وحشتى در دل مردم افتاد، مردم مدينه فهميدند كه اگر بخواهند با خليفه مخالفت كنند، خانه و اهل خانه آن ها در آتش خواهد سوخت!
همه آنان با خود مى گفتند: اين حكومت به دختر پيامبر رحم نكرد، خليفه دختر پيامبر را به خاك و خون كشيد، اگر ما مخالفت كنيم، با ما چه خواهد كرد؟
اين سياست عُمَر، بسيار موفّق بود، بعد از هجوم به خانه فاطمه(س)، ديگر در مدينه صداى اعتراضى بلند نشد!
آقاى سُنّى! سؤال تو اين بود كه چرا مردم مدينه يكپارچه سكوت كردند و كوچكترين اعتراضى نداشتند، بدان كه سياست زر و زور و تزوير دست به دست هم داد و همه صداها را در گلو خفه كرد.
عدّه اى براى سكوت خود پول گرفته بودند، عدّه اى هم باور كرده بودند كه فاطمه و على(ع) ، فتنه گر هستند و حكومت اسلامى حق دارد با فتنه گران برخورد كند، گروهى هم كه با ديدن آتش بر درِ خانه فاطمه(س)، ترس تمام وجودشان را فرا گرفت.
اين ترس و وحشت، علّت بىوفايى مكرّر مردم مدينه بود، آيا دوست دارى تا تو را از بىوفايى آن ها باخبر كنم؟
🌹🌹🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹🌹🍃🍃
#روشنی_مهتاب
#صفحه_بیست_هشت
براى چندين شب، على و فاطمه(ع) از خانه بيرون مى آمدند و به درِ خانه مردم مدينه مى رفتند و با آنان سخن مى گفتند. مردم مدينه به على(ع) قول مى دادند كه فردا صبح براى يارى او قيام كنند.
آرى! هر شب 360 نفر با على(ع) پيمان يارى مى بستند، امّا وقتى صبح فرا مى رسيد، فقط مقداد، سلمان، ابوذر و عمّار براى يارى على(ع)مى آمدند.
آرى! مردم مدينه به عهد خود وفا نمى كردند، آنان مى ترسيدند كه خانه هايشان در آتش بسوزد، آن ها مى دانند كه هر كس بخواهد با خليفه در بيفتد جانش در خطر خواهد بود.
آرى! هيچ كس جرأت نكرد با ابوبكر مخالفت كند، امّا روزى، جوانمردى از راه رسيد و با اعتراض خود، پايه هاى حكومت ابوبكر را لرزاند!
نمى دانم آيا تا به حال نام او را شنيده اى؟ من از "ابن نُوَيره" سخن مى گويم، او به مدينه آمد و فرياد برآورد: "شما به اسلام خيانت كرديد و سخنان پيامبر را زير پا گذاشتيد".
اين فريادِ اعتراضى بود كه تاريخ، هيچ گاه آن را فراموش نخواهد كرد.
ابن نُويره به وطن خود بازگشت و ابوبكر، خالدبنوليد را مأمور كرد تا او را به قتل برساند. خالدبنوليد هم همراه با سپاهى به قبيله ابن نُويره هجوم برد و او را مظلومانه شهيد كرد.
من ماجراى شهادت مظلومانه او را در كتابى به نام "فانوس اوّل" شرح داده ام.
🌹🌹🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#روشنی_مهتاب
#صفحه_بیست_نه....
آقاى سُنّى! اكنون تو سؤال را درباره بنى هاشم مطرح مى كنى و مى گويى:
در صورتى كه اين مطلب دروغ را كه دشمنان اسلام درست كرده اند بپذيريم چه شد كه بنى هاشم يك باره لب فرو بستند و كوچكترين اعتراضى نكردند؟
بنى هاشم، تيره اى از قريش بودند، آنان در واقع، همه از اقوام نزديك پيامبر بودند، تو مى گويى اگر اين هجوم به خانه فاطمه(ع) حقيقت داشته باشد، چرا بنى هاشم در مقابل آن سكوت كردند؟
تو خيال مى كنى كه همه بنى هاشم با ابوبكر بيعت كرده اند و به خلافت او راضى بوده اند.
آيا مى دانى كه ريش سفيد بنى هاشم هرگز با ابوبكر بيعت نكرد. آيا او را مى شناسى؟
عبّاس، عموى پيامبر را مى گويم، آيا مى دانى كه او با ابوبكر بيعت نكرد. آيا اين يك اعتراض نيست!
عدم بيعت عبّاس با ابوبكر به اين معناست كه بنى هاشم به خلافت ابوبكر اعتراض داشتند. تعداد بنى هاشم آن قدر زياد نبود كه بتوانند با حكومت در بيفتند، آنان نياز به يارى ديگران داشتند، امّا متأسّفانه كسى آن ها را يارى نكرد.
زمانى كه على(ع) همراه با بنى هاشم مشغول مراسم دفن پيامبر بودند، عُمَر و ابوبكر به فكر اين بود تا نيروهاى زيادى را آماده كند، او مى خواست با كمك آن نيروها با تهديد احتمالى بنى هاشم مقابله كند. ابوبكر توانست قبيله هاى بزرگى مثل قبيله "اَسلَم" را به سوى خود جذب كند و آنان را طرفدار خود نمايد.
استاد طَبرى در كتاب تاريخ خود اين جمله را از عُمَر نقل مى كند: "وقتى ديدم كه قبيله اَسلَم به مدينه آمد، به پيروزى يقين كردم".
قبيله اَسلَم براى يارى ابوبكر از اطراف مدينه به شهر مدينه آمدند، اين قبيله داراى جمعيّت زيادى بود، به طورى كه افراد اين قبيله، كوچه ها و بازار مدينه را پر كردند.
بنى هاشم ديگر نمى توانستند در مقابل قبيله اسلم و ديگر طرفداران حكومت، مقابله كنند.
* * *
ابوبكر تلاش زيادى نمود تا شايد بتواند رضايت عبّاس، عموى پيامبر را جذب كند، امّا او قبول نكرد. يك شب ابوبكر و عُمَر به خانه عبّاس رفتند، ابوبكر به عبّاس گفت: "اى عبّاس! چقدر خوب است تو هم مانند بقيّه مردم با من بيعت كنى، اگر تو اين كار را انجام بدهى، من قول مى دهم كه بعد از خود، تو را به عنوان جانشين معرّفى كنم".
آن ها خيال مى كردند كه عبّاس پيشنهاد آنان را مى پذيرد، امّا عبّاس در جواب آنان چنين گفت: "تو مى گويى بعد از خودت، خلافت را به من مى دهى، مگر اين خلافت ارث پدر توست كه به هر كس مى خواهى مى بخشى؟ اگر حقّ مسلمانان است چرا به ديگران مى بخشى؟ اگر حقّ خودت است براى خودت نگه دار و اگر حقّ بنى هاشم است، ما تمام حقّ خود را مى خواهيم و تنها به قسمتى از آن راضى نمى شويم".
سخنان عبّاس، ابوبكر را نااميد كرد و آن ها فهميدند كه عبّاس هرگز با آنان بيعت نخواهد كرد.
🏴🏴
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹🌹🍃🍃
#روشنی_مهتاب
#صفحه_سی
آقاى سُنّى! تو به سخن خود ادامه دادى و اشكال ديگرى را مطرح نمودى. تو مى گويى اگر واقعاً عُمَر و ابوبكر به خانه فاطمه هجوم برده باشند، پس چرا على(ع) با عُمَر و ابوبكر دوست بود و آن ها را يارى مى كرد؟ اگر ادّعاى شيعيان صحيح بود، على(ع) هرگز با خلفا همكارى نمى كرد. اين سخن توست:
در صورت صحّت اين مطلب، حضرت على با چه مجوّزى دست در دست خلفا گذاشته بود؟ چرا در همه موارد به آن ها كمك مى نمود؟
حضرت عُمَر، هيچ موردى را بدون مشورت با على فيصله نمى داد، حضرت عُمَر مى فرمود: "لولا علىٌ لهلك عُمَر"، يعنى اگر على نبود عُمَر هلاك مى شد. حضرت على چرا چنين مى كرد؟
آقاى سُنّى! تو گفتى كه على(ع) در همه موارد به خلفا كمك مى كرد، از تو مى پرسم: در كجا چنين مطلبى آمده است؟
هيچ كس شجاعت و فداكارى هاى على(ع) را در جنگ هاى زمان پيامبر فراموش نمى كند. حتماً نقش تعيين كننده او را در جنگ هاى بَدر، اُحُد، خَندق شنيده اى! وقتى ابوبكر و عُمَر به خلافت رسيدند، آن ها شروع به فتح كشور عراق، ايران و... نمودند، به راستى چرا على(ع) هيچ گاه در آن جنگ ها شركت نكرد؟
تو گفتى على در همه موارد، خلفا را يارى كرد، آيا نبايد از خود سؤال كنى چرا على(ع) ميدان جنگ را رها كرد؟
تو گفتى كه عُمَر هيچ موردى را بدون مشورت على(ع) انجام نمى داد!
من به تاريخ مراجعه كردم، نشستم و حساب كردم، ديدم آنها تقريباً هر سه ماه يك بار، به على(ع)مراجعه مى كردند!
آرى، وقتى خلفا گرفتار مى شدند و نمى توانستند مشكلى را حلّ كنند، چاره جز كمك از على(ع)نمى يافتند. على(ع) هم براى مصلحت جامعه آن مشكلات را رفع مى كرد.
اكنون تو خودت بگو اين كه على(ع)هر 3 ماه، جوابِ يك مسأله حكومت را بدهد، معنايش همكارى و دوستى او با اين حكومت خلفا است؟
نگاه كن! همه مردم در آنجا جمع شده اند، چه خبر است! گويا مى خواهند زنى را سنگسار كنند!
اين زن كار زشتى را انجام داده است، عفّت عمومى را لكّه دار كرده است، عُمَر دستور داده او را سنگسار كنند.
خبر به على(ع) مى رسد، او نزد عُمَر مى آيد و به او مى گويد:
ــ اى عُمَر! تو دستور داده اى كه اين زن را سنگسار كنند؟
ــ آرى! من اين دستور را دادم تا ديگر كسى جرأت نكند كار خلاف انجام بدهد.
ــ اى عُمَر! اين زن، يك ديوانه است، عقل ندارد، مگر نمى دانى كه خداوند از ديوانه تكليف را برداشته است؟ او چون عقل ندارد به زشتى زنا آگاه نبوده است. تو نبايد او را سنگسار كنى.
ــ لَولاَ عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَر! اى على اگر تو نبودى، من هلاك مى شدم. الآن دستور مى دهم تا او را آزاد كنند.
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💞💞🍃🍃
#روشنی_مهتاب
#صفحه_سی_یک
يكى از سربازان عُمَر به جبهه جنگ مى رود، مدّت زيادى در جبهه مى ماند و بعد از آن به مدينه باز مى گردد. شش ماه كه از آمدن او مى گذرد، همسرش براى او، پسرى به دنيا مى آورد.
آن مرد تعجّب مى كند، با خود مى گويد: آيا بچه از من است؟ من كه شش ماه است به مدينه آمده ام، نكند همسر من خطاكار باشد؟ نكند اين بچه حرام زاده باشد؟
او نزد عُمَر مى آيد و مى گويد: "جناب خليفه! من شش ماه است به مدينه آمده ام، امروز همسرم، فرزندى به دنيا آورده است. نظر شما چيست؟ آيا همسر من خطاكار است؟".
عُمَر قدرى فكر مى كند و مى گويد: "آرى! همسر تو زناكار است، بايد او را سنگسار كرد".
مأموران جلو مى آيند، آن زن را مى برند تا سنگسار كنند، آرى! بايد عفّت عمومى حفظ شود، بايد زناكار را به سزاى عملش رساند. آن زن هر چه گريه مى كند و سوگند ياد مى كند كه من پاكدامن هستم! عُمَر سخنش را قبول نمى كند.
نگاه كن! آن زن را در داخل گودال قرار داده اند، مردم سنگ هاى زيادى را در دست گرفته اند، آماده اند تا عُمَر دستور بدهد و آن زن را سنگسار كنند.
آنجا را نگاه كن! اين على(ع) است كه به اين سو مى دود، همه تعجّب مى كنند، چه شده است؟
على(ع) با عجله مى آيد و به كنار آن زن مى رود، آن زن دارد گريه مى كند، على(ع) به آن زن فرصت مى دهد تا از آن گودال بيرون بيايد.
همه با خود مى گويند چرا على(ع) اين كار را كرد.
آن زن در پناه على(ع) آرام مى گيرد، اكنون على(ع) نزد عُمَر مى آيد و مى گويد:
ــ اى عُمَر! به چه دليل، دستور دادى اين زن را سنگسار كنند؟ آيا چهار نفر شهادت داده بودند كه او زنا كرده است؟
ــ خير. كسى شهادت نداده بود.
ــ پس چرا اين كار را كردى؟
ــ آخر شش ماه است كه شوهر او از سفر آمده است، او بعد شش ماه، بچه اى به دنيا آورده است.
ــ مگر تو قرآن نخوانده اى. قرآن مى گويد "وقتى زن بچه اى را به دنيا مى آورد، مدّت حامله بودن و شيردادن به فرزندش، 30 ماه طول مى كشد"، سپس قرآن در آيه ديگر مى گويد: "مدّت شيردادن بچه 24 ماه است". خوب، اگر تو 24 ماه را از 30 ماه كم كنى، به شش ماه مى رسى، يعنى كمترين مدّت حامله بودن يك زن، شش ماه است. اى عُمَر! مگر خبر ندارى كه حسين من هم، شش ماهه به دنيا آمد!
ــ لَولاَ عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَر! اى على اگر تو نبودى، من هلاك مى شدم.
* * *
آقاى سُنّى! حالا برويم سر حرف حساب! بگو بدانم، اين كه على(ع) بيايد و بى گناهى را از سنگسار شدن نجات بدهد، معناى آن تأييد حكومت عُمَر است؟
چه كسى اين حرف تو را باور مى كند؟ آخر نجات يك زن بى گناه از مرگ حتمى، چه ربطى به تأييد حكومت دارد؟
كاش فرصت مى بود تا من موارد ديگرى را هم براى تو مى گفتم، ولى بهتر است سكوت كنم، زيرا هر چه من بيشتر در اين مورد بنويسم، بى سوادى خليفه دوم بيشتر آشكار مى شود.
آرى! على(ع)، امام است، امام هم دلسوز جامعه است، درست است كه حق او را غصب كرده اند، امّا او با جامعه قهر نمى كند، تا آنجا كه بتواند از ظلم ها و كج روى ها جلوگيرى مى نمايد.
على(ع) وظيفه دارد تا از بعضى تصميم هاى اشتباه خلفا جلوگيرى كند، اگر او اين كار را نكند، اساس اسلام در خطر مى افتد، نبايد اسلام فداى جهالت ديگران شود!
🌹🌹🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#روشنی_مهتاب
#صفحه_سی_دو
آقاى سُنّى! تو مى گويى: اگر حق هم با على(ع) بود، چرا او از حقّ خود كوتاه آمد و سكوت كرد:
اگر به فرضِ محال، چنين چيزى بوده است، على گذشت نموده و هيچ سخنى در اين مورد نگفته است. اكنون بعضى از آدمهاىِ فضول، از طرف چه كسى وكيل دفاع شده اند؟
حرف تو اين است: على(ع) به خلافت ابوبكر و عُمَر رضايت داد و هيچ گاه به خلافت آن ها اعتراضى نكرد.
آقاى سُنّى! اين چه حرفى است كه تو مى زنى؟ كجا على(ع) از حق خود گذشت نمود؟ گويا تو كتاب هاى خودتان را هم نخوانده اى؟ من تعجّب مى كنم تو خود را از اهل سنّت مى دانى، ولى هنوز يك بار كتاب "صحيح مسلم" را به صورت كامل نخوانده اى؟
كتاب صحيح مسلم، يكى از بهترين كتاب هاى شماست، دانشمندان اهل سنّت به مطالبى كه در اين كتاب آمده است، اعتماد زيادى دارند.
از تو مى خواهم جلد سوم اين كتاب را باز كن و صفحه 1378 را بخوان! در آنجا ماجراى گفتگوى عُمَر با على(ع) و عبّاس (عموى پيامبر) ذكر شده است.
گوش كن! عُمَر به على و عبّاس(ع) مى گويد:
شما ابوبكر را دروغ گو، گنهكار، فريب كار و خيانت كار دانستيد، اكنون نيز مرا دروغگو و گنهكار و فريب كار و خيانت كار مى دانيد.
در اينجا عُمَر، خودش اعتراف مى كند كه على(ع) هر دو خليفه بعد پيامبر را دروغگو و خائن و گنهكار مى داند، آيا باز هم مى توان گفت كه على(ع) از حقّ خود كوتاه آمد و گذشت نمود؟
تو مى گويى على(ع) از حق خود گذشت، پس اين نامه چيست كه على(ع)براى ابوبكر نوشته است؟ از تو مى خواهم اين نامه را با دقّت بخوانى:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
به خدا قسم، اگر اجازه داشتم با شما جنگ مى كردم و با شمشير خود همه شما را به سزاى كارهايتان مى رساندم. من همان كسى هستم كه با لشكرهاى زيادى جنگ كرده و آن ها را شكست داده ام. آن روزى كه من مرد ميدان بودم شما در گوشه خانه در آسايش بوديد. شما مى دانيد كه من نزد پيامبر چقدر عزيز بودم.
اگر من سخنى بگويم مى گوييد كه على حسادت مىورزد! اگر سكوت كنم خيال مى كنيد من از مرگ مى ترسم! من همان كسى هستم كه در جنگ ها به استقبال مرگ مى رفتم، آيا يادتان هست چگونه به قلبِ دشمن، حمله مى كردم؟ امّا من امروز در مقابل همه سختى ها صبر مى كنم.
من وقتى اين نامه را براى اوّلين بار خواندم، با خود فكر كردم كه چرا على(ع)اين سخنان را در حضور ابوبكر نگفت. چرا اين سخنان را در نامه اى نوشت و براى ابوبكر فرستاد؟ او مى توانست به راحتى با ابوبكر ديدار كند، امّا او مى خواست تا اين نامه، سند مهمّى براى اعتراض او باشد. آرى! تأثير يك متن نوشته شده، خيلى بيشتر از گفتار است!
على(ع) براى ابوبكر نامه نوشت و فرياد اعتراض خود را براى هميشه تاريخ بيان كرد. على(ع) سكوت كرد، امّا سكوت او نشانه رضايت از خلافت ابوبكر و عُمَر نيست، راز سكوت او چيز ديگرى است، اين سخن زيباى او را بشنو:
به خدا قسم، اگر از تفرقه ميان مسلمانان و بازگشت دوباره كفر و نابودى اسلام نمى ترسيدم، با دشمنان خويش به گونه اى ديگر برخورد مى كردم!
على(ع) صبر مى كند تا اسلام عزيز باقى بماند، دين خدا حفظ شود و نام و ياد پيامبر فراموش نشود!
اكنون معلوم شد مولاى ما در دفاع از حق خود تلاش كرده است و هيچ گاه از حق خود چشم پوشى ننموده است، ما هم به او اقتدا مى كنيم و حقايق را بيان مى نماييم.
💞💞🍃🍃🏴
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#روشنی_مهتاب
#صفحه_سی_سه
آقاى سُنّى! دوستان تو سخن ديگرى هم گفته اند، آنان غيرت عربى را مانع هجوم به خانه فاطمه(س) معرّفى كرده اند. اين سخن آنان است:
در فرهنگ عرب، بيش از هر قومى نسبت به زنان غيرت نشان داده مى شود. عرب ها بر رعايت حال زنان، حساسيّت ويژه اى دارند، با توجّه به اين موضوع، چگونه مى توان باور كرد كه عُمَر، فاطمه را كتك زده باشد؟ چگونه مى شود كه مردم باغيرت عرب، هيچ كارى نكرده باشند؟
هر كس اين سخن را بخواند، خيال مى كند كه يك مرد عرب (چه مسلمان باشد چه كافر)، هرگز زنان را كتك نمى زند. اى كاش اين گونه بود و اين مطلب درست بود، امّا وقتى تاريخ را مى خوانيم، نكات عجيبى را مى بينيم، من بعضى از آن ها را اينجا مى نويسم:
* نكته اول
استاد ذَهَبى كه از علماى اهل سنّت است در كتاب تاريخ خود مى نويسد: "عُمَر مسلمان نشده بود، او وقتى از مسلمان شدن خواهر و شوهرخواهرش باخبر شد، به خانه آن ها آمد و ابتدا شوهرخواهرش را به باد كتك گرفت. خواهرعُمَر براى دفاع از شوهرش جلو آمد، عُمَر چنان مشت محكمى به صورت خواهرش زد كه خون از صورت او جارى شد".
اى كسى كه مى گويى عُمَر، غيرت عربى داشت و هرگز زنان را نمى زد، ببين او چگونه خواهر خودش را مى زند! آيا اين معناى غيرت عربى است؟
* نكته دوم
احمدبن حنبل كه رئيس مذهب حنبلى است، مى نويسد: "عُمَر مسلمان نشده بود. او يك روز به كنيزى برخورد كرد كه به پيامبر ايمان آورده بود، عُمَر او را به باد كتك گرفت".
به راستى اين غيرت عربى كجا بود تا نگذارد عُمَر به يك زن مسلمان، اين گونه كتك بزند؟
* نكته سوم
احمدبن حنبل در جاى ديگر چنين مى نويسد: "پيامبر دخترى به نام زينب داشت. زينب از دنيا رفت. وقتى زنان از وفات زينب باخبر شدند، گريه كردند. عُمَر با تازيانه اى كه در دست داشت، شروع به زدن زنان كرد. پيامبر به عُمَر اعتراض كرد و به او گفت: اى عُمَر! آرام باش! تو به اين زن ها چه كار دارى؟ بگذار گريه كنند".
اين همان غيرت عربى است كه تو از آن دم مى زنى؟ عُمَر در حضور پيامبر، با تازيانه زنان را مى زند!
خيلى عجيب است! وقتى پيامبر هنوز زنده است، او چنين جسورانه زنان را مى زند، واى به وقتى كه ديگر پيامبر از دنيا برود، آن وقت او چه غيرتى از خود نشان خواهد داد!؟
من بنازم اين غيرت عربى را! واقعاً كه بايد به اين غيرت، مدال افتخار داد. اين مطلب در كتب شيعه نيامده است كه تو بگويى دروغ شيعيان است! اين در كتاب احمدبن حنبل آمده است.
* نكته چهارم
استاد طَبرى در كتاب تاريخ خود چنين مى نويسد: "وقتى ابوبكر از دنيا رفت، عدّه اى از زنان مشغول گريه شدند، عُمَر از ماجرا باخبر شد و زنان را از گريه كردن منع كرد، امّا زنان گوش نكردند، عُمَر يك نفر را فرستاد تا خواهرِابوبكر را از آن خانه بيرون بياورد. وقتى عُمَر با خواهرِابوبكر روبرو شد، تازيانه خود را در دست گرفت و چند ضربه بر پيكر او زد. وقتى زن ها اين ماجرا را شنيدند همه متفرّق شدند".
اكنون مى گويم كجاست آن غيرت عربى تا مانع شود عُمَر خواهرِابوبكر را با تازيانه بزند؟
* نكته پنجم
استاد صنعانى در كتاب خود مى نويسد: "وقتى خالدبنوليد از دنيا رفت، زنان در خانه اى جمع گشتند و مشغول گريه شدند. وقتى اين خبر به عُمَر رسيد، تازيانه به دست گرفت و به سوى آن خانه آمد. او دستور داد تا زنان از آن خانه بيرون بيايند. وقتى زنان از خانه بيرون مى آمدند، عُمَر با تازيانه به آنان مى زد، در اين هنگام روسرى يكى از زنان از سرش افتاد. به عُمَر گفتند: اين زن را رها كن، ديگر او را مزن! عُمَر گفت: شما را با او چه كار؟ اين زن هيچ حرمتى ندارد".
اى كسى كه مى گويى عُمَر، غيرت عربى داشت و هرگز زنان را نمى زد، اين مطالبى را كه نقل كردم از كتب اهل سنّت است، اين ها نمونه هايى است كه عُمَر زنان را زده است. من بار ديگر سؤال مى كنم: كجاست آن غيرت عربى كه تو از آن دم زدى؟
وقتى عُمَر حاضر است براى گريه كردن يك زن، او را اين گونه بزند، ديگر براى نجات حكومت چه خواهد كرد؟
💕💕🏴🏴
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#روشنی_مهتاب
#صفحه_سی_چهار
تو مى گويى اگر عرب ها ببينند كه يك مرد، زنى را كتك بزند، هرگز سكوت نمى كنند و اعتراض مى كنند. نمى شود باور كرد كه عُمَر فاطمه(س) را بزند و مردان عرب فقط نگاه كنند!
اين سخن توست، امّا چرا ماجراى سميّه، مادر عمّار را فراموش كرده اى؟ در كتاب هاى شما آمده است: ابوجهل، سميّه را شكنجه مى داد او را در آفتاب سوزان حجاز زير آفتاب گرم قرار مى داد، سرانجام هم آن قدر نيزه به او زد تا اين كه سميّه شهيد شد.
بگو بدانم، آن غيرت عربى كه تو از آن دم مى زنى، كجا بود؟ مگر آنان كه شاهد اين ماجرا بودند، عرب نبودند و غيرت عربى نداشتند، چرا هيچ اعتراضى نكردند؟ چرا فقط نگاه كردند، چرا؟ آن غيرت عربى كه تو مى گويى كجا رفته بود؟
به چه فكر مى كنى، از تو مى خواهم با من به كربلا بيايى، در كربلا هم مردان عرب، خيلى غيرتمند بودند!! واقعاً كه غيرت عربى چه كرد!
آن مردان عرب با حسين(ع) جنگ داشتند، خون او را به زمين ريختند، ديگر چه كار با زن و بچه او داشتند؟
بگذار اين قلم از عقده هاى خويش سخن بگويد، بگذار غيرت عربى را كه تو از آن دم مى زنى براى همه شرح دهد...
عصر عاشورا بود، صداى شيون، همه جا را فرا گرفته بود، شمر با لشكر خود نزديك خيمه ها رسيد بود. حسين(ع) بر خاك و خون افتاده بود، عدّه اى از سربازان، آتش به دست داشتند و به سوى خيمه ها مى آمدند، آن ها مى خواستند خيمه ها را آتش بزنند.
آتش شعله كشيد و زنان همه از خيمه ها بيرون دويدند، مردان عرب به دنبال زن ها و دختران بودند، چادر از سر آن ها مى كشيدند و مقنعه آن ها را مى ربودند.
هيچ كس نبود از ناموس خدا دفاع كند، همه جا آتش، همه جا بى رحمى و نامردى! زنان غارت زده با پاى برهنه، گريه كنان به سوى قتلگاه حسين(ع)دويدند.
مرد عربى به سوى دختر حسين(ع) آمد تا طلا و جواهر او را غارت كند، آن مرد عرب گريه مى كرد، دختر حسين(ع) رو به او كرد و گفت:
ــ گريه هاى تو براى چيست؟
ــ من دارم طلاى دختر پيامبر را غارت مى كنم، آيا نبايد گريه كنم؟
مرد عرب ديگرى با تندى و بى رحمى گوشواره از گوش دخترى كشيد و خون از گوش او جارى شد...
اين همان غيرت عربى است كه حاضر است براى يك گوشواره، اين گونه گوش ناموس خدا را پاره كند!
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59