💞🔹💞🔹🍃🍃
#روشنی_مهتاب.....
#صفحه_یازده....
به قرن پنجم هجرى مى آيم، در كشور اندلس هستم، مى خواهم به ديدار استاد اندُلسى هم بروم، همان كه به نام "ابن عبدالبُر" مشهور است.
استاد اندلسى، دانشمند بزرگى است و لقب "شيخ الاسلام" را به او داده اند، او مكتب فكرى بزرگى را تأسيس نمود و همه به سخنانش اعتماد دارند. جالب است بدانيد كه او درباره زندگى ياران پيامبر كتاب ارزشمندى نوشته است.
من مى خواهم با او ديدارى داشته باشم، او اكنون در حال درس دادن است، شاگردان زيادى در كلاس درس او نشسته اند.
گوش كن! او براى شاگردان خود سخن مى گويد: "بدانيد كه بعد از پيامبر، مقام ابوبكر و عُمَر از همه مسلمانان بالاتر است. روز قيامت همه امّت اسلام براى حسابرسى حاضر مى شوند، آن روز، اعمال نيك ابوبكر و عُمَر از ديگران بيشتر خواهد بود".
من با شنيدن اين سخن تعجّب مى كنم، ابوبكر و عُمَر قبل از اسلام، ساليان سال، بت پرست بودند، امّا على(ع) حتّى براى لحظه اى هم بت نپرستيد، حال چگونه مى شود كه اعمال نيك عُمَر و ابوبكر از على(ع) بيشتر باشد؟ پيامبر در جنگ خندق فرمود: "اى مردم! بدانيد كه ضربتِ على(ع)، نزد خدا بالاتر از عبادت همه جنّ و انس است".
به هر حال، استاد اندُلسى عقايد خودش را دارد، او از دانشمندان اهل سنّت است. صلاح نيست كه من در اينجا با او در اين موضوع وارد بحث بشوم.
صبر مى كنم تا سخنان استاد تمام شود، در فرصت مناسب جلو مى روم و سؤال خود را مى پرسم:
ــ جناب استاد من شنيده ام كه گروهى از مسلمانان بعد از وفات پيامبر با ابوبكر بيعت نكردند.
ــ آرى! آن ها مى خواستند اتّحاد مسلمانان را برهم بزنند.
ــ آيا درست است كه عُمَر به خانه فاطمه(س) آمد و او را تهديد كرد؟
ــ آرى! من اين مطلب را در كتاب خود نوشته ام. شما كتاب "استيعاب" را بخوان.
در كتاب استاد اندُلسى چنين مى خوانم:
مردم با ابوبكر بيعت كردند، امّا على از بيعت با ابوبكر خودارى كرد و به خانه اش رفت. يك روز، عُمَر على را ديد و به او گفت: چرا از خانه بيرون نمى آيى و با ابوبكر بيعت نمى كنى؟
على گفت: من قسم خورده ام تا زمانى كه آيات قرآن را جمع آورى نكرده ام، جز براى نماز از خانه ام خارج نشوم...
مدّتى گذشت، به عُمَر خبر رسيد كه يكى از ياران على به خانه على مى رود. اينجا بود كه عُمَر نزد فاطمه آمد و گفت: "اى دختر پيامبر! ما به تو و پدر تو احترام مى گذاريم. به من خبر رسيده است كه ياران على در خانه تو جمع مى شوند، به خدا قسم اگر آنان يك بار ديگر به اينجا بيايند، من چنين و چنان خواهم كرد".
من با خود مى گويم كه عُمَر تصميم داشت چه كارى انجام بدهد؟ چرا استاد اندلسى، سخن عُمَر را آشكارا بيان نمى كند، چرا فقط كلمه "چنين و چنان" را آورده است؟
آيا استاد اندُلسى اين گونه مى خواهد مظلوميّت فاطمه(س) را رقم بزند؟ چرا او مثل بسيارى از نويسندگان اهل سنّت، تلاش مى كند همه حقيقت را نگويد؟
به هر حال، از سخن استاد اندُلسى مى توان فهميد كه عُمَر فاطمه(س) را تهديد كرده است.
🔹💕🔹💕🔹💕🔹💕🔹💕
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❤️❤️🍃🍃
#روشنی_مهتاب.......
#صفحه_دوازده.....
آقاى سُنّى! من سخن تو را خواندم، سعى كردم تا سريع، درباره آن قضاوت نكنم. به من ياد داده اند كه سخن هاى مختلف را بشنوم و بهترين آن را انتخاب كنم، من عهد كردم كه هرگز با تعصّب با سخن تو برخورد نكنم.
راستش را بخواهى اوّل خيال مى كردم كه تو مى خواهى با دروغ گويى، مبارزه كنى، تا اينجا با تو موافق هستم و خوشحالم كه تو آرمانى چنين زيبا داشته باشى! آرى! هيچ چيز براى يك جامعه بدتر از دروغ نيست. تو گفتى كه بعد از وفات پيامبر، جامعه در صلح و صفا بوده است و براى فاطمه(س) هيچ حادثه اى روى نداده است و اصلاً كسى به خانه او هجوم نبرده است.
اكنون از تو مى پرسم چرا شش نفر از دانشمندان بزرگ شما به ماجراى هجوم به خانه فاطمه(س) اشاره كرده اند؟
من نام آن ها را بار ديگر ذكر مى كنم و سال وفات آن ها را مى گويم تا بدانى به بيش از هزار سال قبل باز مى گردد:
1 ـ استاد ابن ابى شَيبه، وفات 239 هجرى.
2 ـ استاد دِينَوَرى، وفات 276 هجرى.
3 ـ استاد بَلاذُرى وفات 270 هجرى.
4 ـ استاد طَبرى، وفات 310 هجرى.
5 ـ استاد قُرطُبى (ابن عبدربّه)، وفات 328 هجرى.
6 ـ استاد اندُلسى (ابن عبدالبُر)، وفات 463 هجرى.
اين شش نفر كدامشان از علماى شيعه هستند؟ تو مى دانى كه اين شش نفر از بزرگ ترين دانشمندان اهل سنّت هستند، پس چرا تو مى خواستى اين واقعيّت را پنهان كنى؟ چرا؟
اگر بگويى كه من اين كتاب ها را نخوانده ام، من به تو مى گويم: چگونه به خود جرأت دادى كه قبل از مطالعه و تحقيق، نظر بدهى؟ اگر تو اين كتاب ها را خوانده اى، پس چرا اين ماجرا را افسانه مى دانى؟
* * *
آقاى سُنّى! شايد در جواب من بگويى: عُمَر شعله آتش در دست گرفت، ولى او فقط مى خواست تهديد كند، حرف عُمَر اين بود: "اگر مخالفان از خانه فاطمه خارج نشوند، آن خانه را آتش خواهم زد"، اين فقط يك تهديد و ترساندن بود.
ولى من از تو يك سؤالى دارم: آيا اين تهديد، باعث ترس و اضطراب فاطمه شد يا نه؟
وقتى عُمَر تهديد كرد كه خانه فاطمه(س) را در آتش مى سوزاند، در آن خانه، على، فاطمه، حسن، حسين، زينب (عليهم السلام)بودند.
تو مى گويى عُمَر فقط تهديد كرد، او فقط ترساند. اكنون حديث پيامبر را گوش كن! پيامبر فرمود: "هر كس اهل مدينه را بترساند، لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد. خدا در روز قيامت هيچ عملى را از او قبول نمى كند".
❤️💐❤️💐❤️💐❤️💐❤️💐
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#روشنی_مهتاب.......
#صفحه_سیزده.......
آرى! كسى كه اهل مدينه را بترساند، لعنت خدا بر اوست، فرشتگان او را لعنت مى كنند.
اكنون بگو بدانم آيا على، فاطمه، حسن و حسين و زينب (عليهم السلام)، اهل مدينه نبودند؟ اين حديث را دانشمندان اهل سنّت نقل كرده اند، احمدبن حنبل كه رئيس مذهب حنبلى است، در كتاب خود اين حديث را ذكر كرده است.
من در اينجا نام 5 دانشمند شما را مى آورم كه اين حديث را ذكر كرده اند:
1 ـ استاد ابن حَنبَل (در كتاب مسند ابن حنبل ج 4 ص 55).
2 ـ استاد هَيثَمى (در كتاب مجمع الزوائد ج 3 ص 306).
3 ـ استاد ابن حَجَر (در كتاب فتح البارى ج 4 ص 81).
4 ـ استاد طَبرانى (در كتاب المعجم الكبير ج 7 ص 143).
5 ـ استاد سيُوطى (در كتاب الجامع الصغير ج 2 ص 557).
اكنون از تو مى خواهم تا كتاب "صحيح مسلم" را باز كنى! اين كتاب، يكى از معتبرترين كتاب هاى شما مى باشد. لطفاً صفحه 1007 آن را برايم بخوان!
پيامبر فرمود: "هر كس قصد بدى نسبت به مردم مدينه داشته باشد، خداوند او را در آتش ذوب مى كند".
آرى! عذاب جهنّم، سزاى كسى است كه قصد بدى به مردم مدينه بنمايد و بخواهد مردم مدينه را آزار دهد. اين سخن پيامبر است و در يكى از بهترين كتاب هاى شما آمده است. تو نمى توانى اين حديث را انكار كنى.
از تو مى پرسم: "قصد بد" چيست؟
اگر من آتش در دست بگيرم و به درِ خانه اى از خانه هاى مدينه بيايم و اهل آن خانه را تهديد به سوزاندن كنم، آيا اين همان قصد بد نيست؟
تو قبول كردى كه عُمَر آتش در دست گرفت و فاطمه را تهديد كرد، خوب، اين ديگر همان قصد بد به مردم مدينه است.
آيا مى توان گفت كه سزاى قصد بد به مردم مدينه، آتش جهنّم باشد، امّا قصد بد به فاطمه(ع) بدون اشكال باشد!!
اهل سنّت هميشه به ما شيعيان مى گفتند: مردم ابوبكر را به عنوان خليفه انتخاب كردند، مردم حق دارند رهبر خود را خودشان انتخاب كنند، اين همان دموكراسى است. بعد از وفات پيامبر، مسلمانان جمع شدند و با ابوبكر بيعت كردند.
من بارها و بارها اين سخن را شنيده ام، امّا امروز شنيدم كه تو مى گويى عُمَر فاطمه(س) را تهديد كرد كه اگر اهل خانه فاطمه(س)، با ابوبكر بيعت نكنند، خانه با اهل آن، در آتش خواهد سوخت.
اكنون از تو سؤال مى كنم: اين چه دموكراسى بوده است كه رهبر، با تهديد و زور و خشونت انتخاب مى شود، نه با رأى مردم!
دموكراسى يعنى اين كه همه حقّ انتخاب داشته باشند، هر كس موافق باشد، رأى بدهد، هر كس مخالف باشد، بتواند رأى ندهد!
مگر جرم على و فاطمه(ع) چه بود؟ آن ها نمى خواستند به ابوبكر رأى بدهند. چرا عُمَر آن ها را تهديد كرد كه اگر با ابوبكر بيعت نكنند، خانه آن ها را آتش بزند؟
آقاى سُنّى! من از تو خيلى تشكّر مى كنم، زيرا تو باعث شدى تا به افسانه اى بزرگ پى برم! اين افسانه مى گويد كه ابوبكر با دموكراسى به خلافت رسيد، امّا امروز فهميدم كه او با زور و تهديد و خشونت به خلافت رسيد.
اكنون مى فهمم چرا عدّه اى با نام و ياد فاطمه(س) مخالف هستند، فرياد اعتراض فاطمه، رسواگر دروغ بزرگ تاريخ است، من امروز خيلى چيزها را فهميدم.
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌻🌻🍃🍃
#روشنی_مهتاب.......
#صفحه_چهارده......
آيا مى دانى به دنبال چه هستم؟ مى خواهم بگويم كه ماجرا، فقط تهديد نبوده است! مى خواهم ثابت كنم كه بعد از وفات پيامبر، گروهى به خانه فاطمه(س)هجوم برده اند.
من به دنبال اين نكته هستم. براى همين مى خواهم به شهر دمشق بروم. دمشق پايتخت كشور سوريه است. بايد براى كشف حقيقت، راه خود را ادامه بدهم. من به قرن ششم هجرى آمده ام. وقتى وارد دمشق مى شوم، همه غم ها، مهمان دلم مى شود، اين شهر خاطره هاى زيادى از اسارت خاندان پيامبر دارد.
مى خواهم با استاد ابن عَساكِر ديدار داشته باشم. بايد به مدرسه نُوريه برويم، مدرسه اى كه شهرت آن، تمام دنياى اسلام را فراگرفته است، البتّه، منظور من از اين مدرسه، چيزى شبيه به دانشگاه است! جوانان زيادى براى تحصيل به اينجا آمده اند.
شنيده ام كه سلطان نور الدين زنكى اين مدرسه را براى استاد ابن عَساكِر ساخته است تا او بتواند در اين مدرسه به تربيت شاگردان مشغول شود.
اين مدرسه چقدر باصفاست! درختان زيبايى در حياط مدرسه به چشم مى آيند، حوض آبى هم، در وسط مدرسه است، گويا براى ديدار با استاد بايد به آن سو بروم، آنجا كه جمعيّت زيادى به چشم مى آيد!
پيرمردى بر روى صندلى كوچكى نشسته است و شاگردان دور او حلقه زده اند، هر كس از او سؤالى مى كند و او جواب مى دهد. آن پيرمرد، استاد ابن عَساكِر است.
* * *
در ميان جمعيّت، نگاه من به شخصى خورد كه چندين مأمور، دور او را حلقه كرده اند، او لباس گران قيمتى به تن كرده است، خوب نگاه كن! لباس او، لباس شاهانه است!
او سلطان نورالدين زنكى است، سلطان سوريه و مصر و فلسطين! چقدر جالب است كه سلطان هم به كلاس درس استاد مى آيد، بى جهت نيست كه جوانان زيادى از هر شهر و ديار به اين مدرسه مى آيند تا از علم و دانش استاد استفاده كنند، وقتى جوانان مى بيند كه سلطان هم براى كسب علم مى آيد، علاقه بيشترى به دانش پيدا مى كنند.
استاد امروز نزديك به هشتاد سال دارد، او در راه كسب دانش سختى هاى زيادى كشيده است، و امروز روز عزّت اوست، همه به سخن و گفتار او اعتماد زيادى دارند، اصلاً حرف او سند است.
🌻🌻🍃🍃🌻🌻🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💐💐🍃🍃
#روشنی_مهتاب.......
#صفحه_پانزده.......
استاد ابن عَساكِر درباره مسأله اى فقهى سخن مى گويد، من نگاهى به تو مى كنم كه در اين سفر همراه من هستى!
گويا اين موضوع براى تو چندان جذاب نيست. من از فرصت استفاده مى كنم و براى تو خاطره اى مى گويم: سال ها پيش، ابن عَساكِر نزد شيخ بزرگى رفت تا از او كسب علم كند. آن روز آن شيخ در جستجوى گمشده اى بود، او كتاب ارزشمندى را گم كرده بود.
ابن عَساكِر به آن شيخ گفت:
ــ شما در جستجوى چه چيزى هستيد؟
ــ مى خواستم امروز براى شما كتاب ارزشمندى را درس بدهم، امّا هر چه مى گردم آن را پيدا نمى كنم، گويا آن را گم كرده ام!
ــ اسم آن كتاب چيست؟
ــ كتاب "بحث و نشور".
ــ آيا مى خواهى همه آن كتاب را از حفظ براى شما بخوانم؟
ــ يعنى شما آن كتاب را حفظ هستيد؟
ــ آرى!
ابن عَساكِر شروع به خواندن كتاب كرد و آن شيخ نيز هر جا نياز به توضيح بود، براى شاگردانش توضيح مى داد.
* * *
استاد ابن عَساكِر تاكنون چندين كتاب نوشته است. آيا مى دانى فقط يكى از كتاب هاى او "تاريخ دمشق" است (اين كتاب در 70 جلد چاپ شده است).
گوش كن! اكنون استاد نكته اى تاريخى براى شاگردانش نقل مى كند، اينجا را بايد با دقّت گوش كنيم، فكر مى كنم براى ما مفيد باشد. استاد چنين مى گويد:
روزهاى آخر زندگى ابوبكر بود، ابن عَوْف كه دوست صميمى او بود به ديدارش آمد. ابوبكر نگاهى به ابن عَوْف كرد و به او گفت: "من در اين لحظه هاى آخر، از انجام چند كار پشيمان هستم".
ابوبكر كه مرگ را در چند قدمى خود مى ديد به ابن عَوْف چنين گفت: "اى كاش هيچ گاه درِ خانه فاطمه را نگشوده بودم و به آنجا هجوم نبرده بودم".
سخن استاد ابن عَساكِر به پايان مى رسد، من به فكر فرو مى روم، از اين مطلب استفاده مى شود كه ابوبكر دستور حمله و هجوم به خانه فاطمه(س) را داده است و عدّه اى به آن خانه هجوم برده اند و وارد خانه شده اند.
به راستى در آن ماجراى هجوم، چه اتّفاقاتى افتاده است كه ابوبكر در لحظه مرگ، اين گونه پشيمان است؟
آيا ابوبكر در روزهاى آخر زندگى خود، به ياد سخن فاطمه افتاده است؟ آن لحظه اى كه فاطمه فرياد برآورد: "بابا! يا رسول الله! ببين كه بعد از تو، عُمَر و ابوبكر چه ظلم هايى در حق ما روا مى دارند".
* * *
آقاى سُنّى! تو مى گفتى ماجراى هجوم به خانه فاطمه(س) افسانه است! اگر واقعاً هيچ هجومى به خانه فاطمه(س) نشده است، پس چرا ابوبكر اين گونه اظهار پشيمانى مى كند؟ من باور دارم كه ابوبكر آن قدر كم عقل نيست كه براى يك افسانه، اين گونه تأسف بخورد!!
اين سخن ابوبكر است: "اى كاش دستور حمله به خانه فاطمه را نمى دادم!" او وقتى فهميد كه ديگر بايد به خانه قبر برود از خود سؤال كرد كه آيا حكومت چندروزه دنيا، ارزش آن را داشت كه آن گونه در حقّ فاطمه(س)ظلم كند.
💐💐🍃🍃💐💐🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💕💕🍃🍃
#روشنی_مهتاب.....
#صفحه_شانزده......
در شهر دمشق در جستجوى استاد ذَهَبى هستم، مى خواهم او را ببينم و از او سؤال خود را بپرسم، من در قرن هشتم هجرى هستم. بايد به مدرسه اشرفيّه بروم، استاد ذَهَبى را آنجا مى توان يافت.
به مدرسه مى روم، پيرمردى بر روى صندلى كوچكى نشسته است، شاگردان زيادى دور او حلقه زده اند. هر كدام از آنان، اهل شهر و ديارى هستند. آن ها براى بهره بردن از دانش استاد ذَهَبى به اينجا آمده اند.
گوش كن! استاد ذَهَبى مشغول سخن است: "مبادا براى كسب علم نزد شيعيان برويد! شيعيان گمراه و خطاكار مى باشند و نبايد به سخنان آنان اعتماد كرد".
گويا استاد ذَهَبى فقط حديث كسانى را قبول مى كند كه از اهل سنّت باشند، او شيعيان را گمراه مى داند.
گوش كن! استاد ذَهَبى ادامه مى دهد: "سال ها پيش مسجد پيامبر در مدينه دچار آتش سوزى شد. به نظر من، آن آتش سوزى علّتى داشته است. شيعيان به ديوارهاى آن مكان مقدّس دست زدند، بايد آن ديوارها پاك مى شد، براى همين بود كه آتش آمد تا آن ديوارها پاك شوند".
سپس چنين مى گويد: "يكى از بزرگان مى گفت: شيعيان مخالف قرآن و پيامبر هستند، آنان كافر هستند".
من ديگر مى ترسم از استاد ذَهَبى سؤال خود را بپرسم، آرى! من عطاى او را به لقايش بخشيدم!!
اگر من جلو بروم و سؤال خود را بپرسم، حتماً مى فهمد كه من شيعه هستم. اينجا بايد سكوت كنم.
* * *
صدايى به گوش مى رسد: "امام جُوينى وارد شهر دمشق شد". استاد ذهبى تا اين سخن را مى شنود چنين مى گويد: "من بايد به ديدار امام جُوينى بروم، او حديث شناسى بزرگ و مايه افتخار اسلام است".
استاد ذَهَبى از جاى برمى خيزد، گروهى از شاگردانش هم همراه او مى روند.
من نمى دانم چه كنم، آيا همراه آنان بروم؟ حتماً امام جُوينى از اهل سنّت است وگرنه هيچ وقت استاد ذَهَبى (كه شيعه را گمراه مى داند) به ديدار او نمى رفت و هرگز او را "فخر اسلام" نمى خواند.
من در فكر هستم، تو با من سخن مى گويى: چرا ترسيده اى؟ برخيز! قرار بود كار تحقيق را به پايان برسانى، برخيز!
با سخن تو، قوّت قلبى مى گيرم و حركت مى كنم، به دنبال جمعيّت به راه مى افتم.
* * *
استادان شهر دمشق در اينجا جمع شده اند، آن ها مى خواهند از امام جُوينى حديث بشنوند، مجلس سراسر سكوت است و امام جُوينى براى آنان سخن مى گويد.
نگاهى به امام جُوينى مى كنم و به فكر فرو مى روم، كاش مى توانستم با او سخن بگويم!
گويا بايد ساعت ها صبر كنم!
چند ساعت مى گذرد، ديگر نزديك اذان مغرب است، قرار مى شود بقيّه مطالب براى فردا بماند، كم كم دور امام جُوينى خلوت مى شود، من نزديك مى شوم، سلام مى كنم، او به زبان فارسى جواب مرا مى دهد و مى گويد: چطورى؟ هموطن!
تازه مى فهمم كه امام جُوينى، ايرانى است، خيلى خوشحال مى شوم، نزديك تر مى شوم، با او روبوسى مى كنم:
ــ شما اهل كدام منطقه ايران هستيد؟
ــ از اسم من پيداست. من از شهر جُوين هستم. شهرى نزديك سبزوار.
ــ پس به اين دليل شما را جُوينى مى گويند.
ــ بله! چه شد كه گذر تو به دمشق افتاده است؟
ــ من در جستجوى حقيقت به اينجا آمده ام. آيا شما درباره هجوم به خانه فاطمه(س) چيزى شنيده ايد؟
ــ شما نبايد اين حرف ها را زياد پى گيرى كنى، ما به ابوبكر و عُمَر اعتقاد داريم، آن ها خليفه پيامبر ما هستند. ما نبايد درباره اين مسائل موشكافى كنيم.
ــ من دوست داشتم تا با حقيقت آشنا شوم، من مى خواهم بدانم در تاريخ چه گذشته است.
ــ من يك حديث شناس هستم و بيشتر درباره سخنان پيامبر تحقيق كرده ام. من سخنى از پيامبر را در كتاب خود آورده ام، شايد آن حديث بتواند به تو كمك كند. برو كتاب "فرائد السمطين" را بخوان.
💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌸🌸💕💕🍃🍃
#روشنی_مهتاب......
#صفحه_هفده...
كتاب را باز مى كنم و به مطالعه آن مشغول مى شوم. حديثى از پيامبر مى خوانم، اين سخن پيامبر است:
هرگاه دخترم، فاطمه را مى بينم، به ياد حوادثى مى افتم كه بعد از من براى او پيش خواهد آمد، گويا با چشم خود مى بينم كه گروهى وارد خانه او مى شوند و حرمت او را مى شكنند! آنان حقّ فاطمه را غصب مى كنند، پهلوى او را مى شكنند، فرزندش محسن را سقط مى كنند. آن روز، فاطمه فرياد برمى آورد: "يا محمّداه!"، امّا كسى به داد او نمى رسد.
بعد از مرگ من، فاطمه اوّلين كسى خواهد بود كه به من مُلحَق خواهد شد. فاطمه در حالى كه به شهادت رسيده است، نزد من خواهد آمد.
در اين حديث، پيامبر از آينده اى خبر مى دهد كه دل هر انسان آزاده اى را به درد مى آورد.
آقاى سُنّى! با تو هستم، تو نمى توانى ادّعا كنى كه امام جُوينى، از علماى شيعه است، من سخن استاد ذَهَبى را درباره او بيان كردم. تو خودت بهتر از من استاد ذَهَبى را مى شناسى.
هرگز استاد ذهبى، يك نفر شيعه را براى استادى خود انتخاب نمى كند!
استاد ذَهَبى شيعيان را بى دين مى داند، چطور مى شود كه امام جُوينى شيعه باشد و ذَهَبى او را فخر اسلام بداند؟
از تو مى خواهم يك بار ديگر كلام استاد ذَهَبى در حقّ امام جُوينى را بخوان! اين سخن استاد ذَهَبى است: "يكى از استادان من، يگانه دوران، فخر اسلام، سرآمد بزرگان، امام جُوينى مى باشد".
آقاى سُنّى! تو گفتى كه ماجراى هجوم به خانه فاطمه(س) افسانه است؟ اكنون بگو بدانم با سخن امام جُوينى چه مى كنى؟
🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#روشنی_مهتاب....
#صفحه_هجده.....
آيا به ياد دارى كه با هم به ديدار استاد دِينَوَرى رفتيم، همان استادى كه افتخارى براى جهان اسلام است كتاب هاى او مورد توجّه دانشمندان است.
آيا به ياد دارى كه مردم مى گفتند: "در خانه اى كه كتاب هاى استاد دِينَوَرى نباشد، در آن خانه، هيچ خيرى نيست". اكنون بار ديگر مى خواهم نزد او بروم، به بغداد باز مى گردم...
من از استاد دِينَوَرى مى خواهم تا برايم از ماجراى هجوم به خانه فاطمه(س)بيشتر بگويد.
اكنون استاد دِينَوَرى حقايق بيشترى را برايم مى گويد:
فاطمه شنيد كه عُمَر مى خواهد خانه اش را آتش بزند چنين گفت: "بابا! يا رسول الله! ببين كه بعد از تو، عُمَر و ابوبكر چه ظلم هايى در حق ما روا مى دارند!".
به راستى فاطمه از چه ظلم و ستم هايى سخن مى گويد؟ مگر عُمَر و ابوبكر در آن روز چه كرده بودند؟
استاد دِينَوَرى در ادامه، ماجراى ديگرى را براى من تعريف مى كند:
روزهاى آخر زندگى فاطمه بود، ابوبكر و عُمَر با هم به عيادت فاطمه رفتند، فاطمه به آنان گفت:
ــ شما اينجا آمده ايد چه كنيد؟
ــ ما آمده ايم تا از تو بخواهيم كه ما را ببخشى.
ــ اگر من سؤالى از شما بپرسم، آيا راستش را مى گوييد؟
ــ هر چه مى خواهى بپرس كه ما راستش را به تو خواهيم گفت.
ــ آيا شما از پيامبر شنيديد كه فرمود: "فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟"
ــ آرى!، اى دختر پيامبر! ما اين حديث را از پيامبر شنيديم.
ــ شكر خدا كه شما به اين سخن اعتراف كرديد.
آنگاه فاطمه چنين گفت: "بار خدايا! تو شاهد باش، اين دو نفر مرا آزار دادند و من از آن ها راضى نيستم".
اينجا بود كه ابوبكر شروع به گريه كرد، فاطمه به او چنين گفت: "من هر وقت كه نماز مى خوانم، بعد از آن، تو را نفرين مى كنم".
سخنان استاد دِينَوَرى مرا به فكر فرو مى برد، به راستى چرا فاطمه(س) بعد از هر نماز، ابوبكر را نفرين مى كرد؟
آقاى سُنّى! تو كه مى گفتى بعد از وفات پيامبر، هيچ حادثه اى براى فاطمه(س)روى نداده است و او به مرگ طبيعى از دنيا رفته است! پس ماجراى اين نفرين چيست؟
چرا فاطمه(س) بعد از هر نماز، ابوبكر را نفرين مى كرد؟ اين نفرين چه پيام هايى دارد؟ تو گفتى كه ابوبكر و عُمَر فقط فاطمه(س) را تهديد كرده اند، امّا معلوم مى شود كه ماجرا فقط تهديد نبوده است.
#کانال_شهداء_ومهدویت
@shohada_vmadawiat
❤️❤️🌿🌿
#روشنی_مهتاب.......
#صفحه_نوزده..
آقاى سُنّى! تو در ابتداى سخن خويش، ماجراى هجوم به خانه فاطمه(س)را افسانه دانستى. من از كتاب هاى اهل سنّت، براى تو دليل آوردم و ده ها صفحه براى تو نوشتم، معلوم شد كه تعدادى از علماى اهل سنّت حرف تو را قبول ندارند. نمى دانم تو چرا مى خواستى حقيقت را پنهان كنى!؟
به راستى تو چرا كتاب هاى دانشمندان اهل سنّت را نخواندى؟ چرا قبل از اين كه تحقيق كنى، حرف زدى؟
اكنون مى خواهم ادامه سخنان تو را نقل كنم. تو مى گويى اگر ماجراى هجوم به خانه فاطمه(س)، حقيقت داشته باشد، چند اشكال بزرگ پيش مى آيد.
حرف تو اين است: چگونه مى توان باور كرد كه گروهى به خانه فاطمه(س)حمله كنند و على(ع) هيچ كارى انجام ندهد؟ مگر مى شود على(ع) با چشم خود ببيند كه به ناموسش حمله مى كنند و او سكوت كند!!
خوب است من اصل سخن تو را در اينجا نقل كنم، فكر مى كنم اين طورى بهتر باشد:
حضرت على، شير خدا فاتح خيبر است، كسى است كه گفته مى شود در جنگ خيبر دربِ قلعه را با يك دست بلند نموده و براى خودش سپر ساخت، چرا او سكوت نمود و كوچك ترين اعتراضى نكرد؟حضرت على موّظف بود از همه مظلومان دفاع كند و مخصوصاً موّظف بود از ناموس خودش دفاع نمايد. ناموس (همسر)، خطِ قرمز هر شخصى به حساب مى آيد. بى عرضه ترين آدم ها، وقتى زن و بچه خود را در خطر ببينند، از فدا نمودن خود دريغ نمى نمايند، چرا حضرت على از همسر خودش از دختر پيامبر دفاع ننمود؟
پست ترين و نامردترين آدم هاى كره زمين از همسر و فرزندان خود دفاع مى كنند و اگر نتوانند از جان خود دريغ نمى نمايند.
اين را در اصطلاح ما، مظلوميّت نمى گويند، بلكه بى غيرتى و نامردى مى نامند!!
اهل سنّت، حضرت على را اَسَد الله الغالب (شير پيروزمند خدا) لقب داده اند، چون حضرت على هرگز از كسى شكست نخورد... اهل سنّت، اسم على را "شاه مردان" گذاشته اند، در صورت پذيرفتن اين مطلب دروغ، حضرت على چه مردانگى داشت؟
من به اين سخنان تو فكر مى كنم. بايد جوابى به اين سخنان بدهم.
❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💞💞🍃🍃
#روشنی_مهتاب
#صفحه_بیست..
آقاى سُنّى! تو به گونه اى سخن گفتى كه من خيال كنم اگر ماجراى شهادت فاطمه(س) را قبول كنم، بايد قبول كنم كه مولايم على(ع)، بى غيرت بوده است!
هدف تو اين است. تو مى دانى كه يك شيعه، هرگز قبول نمى كند مولايش بى غيرت باشد. اين را تو خوب مى دانى. تو مى خواهى كارى كنى كه من به ناچار بگويم ماجراى هجوم به خانه فاطمه دروغ است!
تو مى گويى اگر من اين ماجرا را حقيقت بدانم، بايد قبول كنم كه مولاى من بى غيرت بوده است!
اكنون من از تو سؤال مهمّى دارم: چه كسى گفته كه على(ع) اعتراض نكرد؟ مثل اين كه تو تاريخ را نخوانده اى؟
من نمى گويم تو مى خواهى تاريخ را پنهان كنى، آرى! تو مطالعات تاريخى زيادى ندارى!
گويا چاره اى نيست، خود من بايد براى تو ماجرا را تعريف كنم:
وقتى عُمَر و همراهان او وارد خانه على شدند، صداى فاطمه بلند شد: "بابا! يا رسول الله! ببين با دخترت چه مى كنند".
اينجا بود كه على(ع) به سوى عُمَر رفت، گريبان او را گرفت، عُمَر مى خواست فرار كند، على(ع) او را محكم به زمين زد، مشتى به بينى و گردنِ او كوبيد.
هيچ كس جرأت نداشت براى نجات عُمَر جلو بيايد، همه ترسيده بودند، عدّه اى فكر كردند كه على(ع) عُمَر را خواهد كشت و خون او را خواهد ريخت.
بعد از لحظاتى، على(ع) عُمَر را رها كرد و گفت: "اى عُمَر! پيامبر از من پيمان گرفت كه در چنين روزى، صبر كنم. اگر وصيّت پيامبر نبود، هرگز تو را رها نمى كردم".
آرى! على(س) اعتراض كرد، آن چنان عُمَر را بر زمين كوفت كه ديگران خيال كردند ديگر كار عُمَر تمام است. به راستى چرا على(ع) آن روز عُمَر را رها كرد؟ چرا او صبر كرد؟
آقاى سُنّى! آيا مى دانى اگر صبر مولايم على(ع) نبود، از اسلام هم چيزى نمى ماند؟ كشور روم كه در زمان پيامبر به جنگ پيامبر آمده بود، منتظر بود تا در مدينه جنگ داخلى روى دهد و آن وقت به مدينه حمله كند. اگر على شمشير مى كشيد و با مخالفان جنگ مى كرد، چه غوغايى برپا مى شد!
باز هم مى گويم مولاىِ من اعتراض كرد، ولى اعتراض او با صبر همراه بود، پيامبر از او خواسته بود تا در اين حوادث صبر كند، آيا تو از وصيّت پيامبر خبر دارى؟
* * *
على(ع) كنار پيامبر نشسته بود. اشك در چشمان او حلقه زده بود. در آن هنگام، جبرئيل نازل شد و به پيامبر گفت: "اى محمّد! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط على(ع) بماند".
پيامبر از همه خواست تا اتاق را ترك كنند. جبرئيل همراه خود نامه اى آورده بود. جبرئيل گفت: "اى محمّد! خدايت سلام مى رساند و مى گويد: اين عهد نامه بايد به دست وصىّ و جانشين تو برسد".
پيامبر در جواب گفت: "اى جبرئيل، همه سلام ها به سوى خدا باز مى گردد، سخن خداى من، درست است، نامه را به من بده".
جبرئيل نامه را به پيامبر داد و پيامبر آن را به على(ع) داد و از او خواست تا آن را با دقّت بخواند.
بعد از لحظاتى... پيامبر رو به على(ع) كرد و گفت:
ــ اى على، آيا از اين عهد نامه كه خدا برايت فرستاده آگاه شدى؟ آيا به من قول مى دهى كه به آن عمل كنى؟
ــ آرى!، من قول مى دهم به آن عمل كنم و خداوند هم مرا يارى خواهد نمود.
ــ در اين عهدنامه آمده است كه تو بايد بر سختى ها و بلاها صبر كنى، على جان! بعد از من، مردم جمع مى شوند حقّ تو را غصب مى كنند و به ناموس تو بى حرمتى مى كنند، تو بايد در مقابل همه اين ها صبر كنى!
ــ باشد. من در مقابل همه اين سختى ها و بلاها صبر مى كنم.
آرى! آن روز على(ع) به پيامبر قول داد كه در مقابل همه اين سختى ها و بلاها صبر كند.
🌸🌸🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#روشنی_مهتاب
#صفحه_بیست_یک
آقاى سُنّى! تو گفتى چرا على(ع)، اعتراض نكرد! من به تو مى گويم: على(ع)اعتراض كرد.
تو مولاى مرا بى غيرت مى خوانى؟ مولاى من كه اعتراض كرد و عُمَر را محكم بر زمين كوفت و مشت بر بينى و گردن او زد، ولى بى غيرت آن كسى است كه پيش چشمِ او به ناموسش جسارت كردند و او هيچ اعتراضى نكرد!
من درباره عثمان سخن مى گويم.
خليفه سوم!
تو كه مقام عثمان را بالاتر از على(ع) مى دانى، پس بايد جواب سؤال هاى مرا بدهى.
آيا خبر دارى كه ماجراى هجوم به خانه او چگونه بود؟ آيا از حوادث سال 26 هجرى، آگاهى دارى؟
عثمان به عنوان خليفه سوم در مدينه حكومت مى كرد. او بنى اُميّه را همه كاره حكومت خود قرار داده بود و مردم از اينكه بنى اُميّه، بيت المال را حيف و ميل مى كردند، از عثمان ناراضى بودند.
به مردم مصر بيش از همه ظلم و ستم مى شد. امّا سرانجام صبر آنها لبريز گرديد و در ماه شَوّال سال 35 هجرى به سوى مدينه آمدند. آنها خانه عثمان را محاصره كردند و اجازه ندادند كه او براى خواندن نماز جماعت به مسجد بيايد.
على(ع) براى دفاع از عثمان، حسن و حسين(ع) را به خانه عثمان فرستاد و به آنها دستور داد كه نگذارند آسيبى به عثمان برسد. محاصره نزديك دو هفته طول كشيد و در تمام اين مدّت، حسن و حسين(ع) و گروه ديگرى از اهل مدينه از عثمان دفاع مى كردند.
جالب اين است كه خود بنى اُميّه كه طرّاح اصلى اين ماجرا بودند، مى خواستند كه با حذف عثمان به اهداف جديد خود برسند.
روز هجدهم ذى الحجّه مَروان، منشى و مشاور عثمان، به او گفت از كسانى كه براى دفاع او آمده اند بخواهد تا خانه او را ترك كنند. عثمان هم كه به مروان اطمينان داشت و خيال مى كرد خطر برطرف شده است، از همه آنهايى كه براى دفاع از آنها آمده بودند خواست تا به خانه هاى خود بروند.
او به همه رو كرد و چنين گفت: "من همه شما را سوگند مى دهم تا خانه مرا ترك كنيد و به خانه هاى خود برويد".
حسن(ع) فرمود: "چرا مردم را از دفاع از خود منع مى كنى؟" عثمان در جواب ايشان گفت: "تو را قسم مى دهم كه به خانه خود بروى. من نمى خواهم در خانه ام خونريزى شود". آخرين افرادى كه خانه عثمان را ترك كردند حسن و حسين(ع) بودند.
على(ع) چون متوجّه بازگشت حسن(ع) شد، به او دستور داد تا به خانه عثمان باز گردد. حسن(ع) به خانه عثمان بازگشت، امّا بار ديگر عثمان او را قسم داد كه خانه او را ترك كند.
======👇======
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
======❤️======
❤️❤️🍃🍃
#روشنی_مهتاب
#صفحه_بیست_دو
شب، نيروهايى كه از مصر آمده بودند از فرصت استفاده كردند و حلقه محاصره را تنگ تر كردند. محاصره آن قدر طول كشيد كه ديگر آبى در خانه عثمان پيدا نمى شد.
عثمان و خانواده او به شدّت تشنه بودند، امّا شورشيان، اجازه نمى دادند كسى براى عثمان آب ببرد. آنها مى خواستند عثمان و خانواده اش از تشنگى بميرند.
هيچ كس جرأت نداشت به خانه عثمان نزديك شود. شورشيان با شمشيرهاى برهنه خانه را در محاصره خود داشتند. على(ع) به بنى هاشم دستور داد تا چند مشك آب بردارند و به سوى خانه عثمان حركت كنند. آنها هرطور بود آب را به خانه عثمان رساندند. حسن(ع) و قنبر هنوز بر درِ خانه عثمان ايستاده بودند كه تيراندازى شروع شد. در اين گيرودار حسن(ع) نيز مجروح شد، وقتى حسن(ع)آب را به خانه عثمان رساند، به خانه خود بازگشت زيرا عثمان از او خواسته بود تا در آن خانه نماند.
آقاى سُنّى! اكنون مى خواهم براى تو لحظه هجوم به خانه عثمان را نقل كنم! بعد از مدتى، شورشيان به خانه عثمان هجوم بردند، گمان نكن كه اين مطلب در كتاب هاى شيعيان آمده است، نه، من اين مطلب را از كتاب يكى از علماى اهل سنّت نقل مى كنم. حتماً نام استاد ابن كَثير را شنيده اى. او در كتاب خود اين مطلب را نقل كرده است:
عدّه اى از مسلمانان بر ضد عثمان شورش كرده بودند، يكى از آن ها به نام سودان، وارد خانه عثمان شد و به سوى عثمان رفت. در اين هنگام، همسر عثمان جلو آمد تا از شوهر خود دفاع كند. همسر عثمان، خود را روى عثمان انداخت تا شايد اين گونه شوهرش را نجات بدهد. سودان شمشير كشيد، شمشير آمد و انگشتان زن عثمان را قطع كرد.
سخن استاد ابن كَثير ادامه دارد، او مى گويد كه سودان دست به بدن زنِ عثمان زد و جمله اى گفت كه من شرم مى كنم آن را در اينجا ذكر كنم.
اكنون چند سؤال از تو دارم:
به راستى چرا عثمان از ناموسش دفاع نكرد؟ چرا اصلاً از جاى خود تكان نخورد؟ چرا بلند نشد، يقه سودان را بگيرد و او را بر زمين بزند؟ چرا به آن بى حيا اعتراض نكرد؟
آيا اجازه مى دهى سخنان تو را اينجا تكرار كنم، فقط به جاى كلمه "على"، كلمه "عثمان" مى گذارم، از تو مى خواهم تا جواب بدهى: "ناموس، خطِ قرمز هر شخصى به حساب مى آيد. بى عرضه ترين آدم ها، وقتى زن و بچه خود را در خطر ببينند، از فدانمودن خود دريغ نمى نمايند، چرا عثمان از همسر خودش دفاع ننمود؟ اين را در اصطلاح ما، مظلوميّت نمى گويند، بلكه بى غيرتى و نامردى مى نامند".
آقاى سُنّى! چه جوابى دارى؟ حتماً مى گويى: عثمان در آن لحظه، تنها شده بود، هيچ يار و ياروى نداشت، عثمان بى غيرت نبود، مظلوم واقع شده بود! صبر عثمان، نشانه بى غيرتى او نبود.
خوب من هم همان جواب را به تو مى دهم. وقتى به خانه مولايم على(ع)هجوم آوردند، مولايم اعتراض كرد، امّا ديد كه اگر دست به شمشير ببرد، هيچ يار و ياورى ندارد، براى همين صبر كرد، عُمَر و يارانش آمدند و دست و بازوى على را با طناب بستند، بعد از آن فاطمه(س) را با تازيانه ها زدند، مولاى من آن روز مظلوم واقع شده بود.
❤️❤️🍃🍃❤️❤️🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59