❤️ به یقین یوسفِ ما آمدنی سٺ...
🌹😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍🌹
شبتون منوّر به جمال یوسف زهرا(س)
🌺🍃🌺✨🌺🍃🌺
@shohada_vamahdawiat
🌺🌺🍃🍃
#روشنی_مهتاب......
صفحه چهارم
اينجا شهر بغداد است، من به اين شهر آمده ام تا استاد دِينَوَرى را ملاقات كنم، من به تاريخ سفر كرده ام، به قرن سوم هجرى آمده ام...
معلوم است مى خواهى بدانى استاد دِينَوَرى كيست؟
مى گويند كه او استادى بزرگ و افتخارى براى جهان اسلام است و كتاب هاى زيادى نوشته است، كتاب هاى او مورد توجّه دانشمندان است، مردم مى گويند: "در خانه اى كه كتاب هاى استاد دِينَوَرى نباشد، در آن خانه، هيچ خيرى نيست".
استاد دِينَوَرى، مدّت كوتاهى قاضى شهر "دينور" بود، دينور، شهرى در استان كرمانشاه است و به همين دليل، به "دِينَوَرى" مشهور شد، همه او را با اين نام مى شناسند. استاد بعد از مدّتى از دينور به بغداد بازگشت و بار ديگر به علم و دانش مشغول شد.
من روبروى استاد دِينَوَرى نشسته ام، او مشغول نوشتن است، بايد صبر كنم تا او مطلب خود را تمام كند و بعد سؤال خود را بپرسم. بيش از 60 سال از زندگى استاد گذشته است، امّا عشق او به نوشتن هرگز كم نشده است.
من نگاهى به قفسه كتاب مى كنم، اين ها همه كتاب هايى است كه استاد تأليف كرده است، به راستى او چگونه توانسته است بيش از 60 كتاب بنويسد؟
اجازه مى گيرم و يكى از كتاب ها را برمى دارم تا مطالعه كنم. اسم كتاب است: "امامت و سياست".
كتاب را باز مى كنم تا آن را مطالعه كنم، كتاب به زبان عربى است، من الآن دارم صفحه اوّل كتاب را مى خوانم: "بسم الله الرحمن الرحيم. كتاب خود را با حمد و ستايش خدا آغاز مى كنم، شهادت مى دهم كه خدا يگانه است و هيچ شريكى ندارد. من بر حضرت محمّد درود مى فرستم و شهادت مى دهم كه خدا او را براى هدايت انسان ها فرستاد و او آخرين پيامبران است".
در ادامه چنين مى خوانم: "فصل اول: فضائل ابوبكر و عُمَر".
استاد در فصل اوّل به ذكر بيان فضائل آن دو مى پردازد. به خواندن كتاب ادامه مى دهم. چيزهاى جالبى در اينجا مى خوانم: "ابوبكر و عُمَر، آقاىِ پيرمردان بهشت هستند... خداوند از ابوبكر و عُمَر خشنود و راضى است".
معلوم شد كه استاد خيلى به ابوبكر و عُمَر علاقه دارد، او عقيده دارد كه ابوبكر و عُمَر، جانشينان پيامبر هستند، ديگر هيچ شك ندارم كه او از اهل سنّت است. جالب اين است كه در كتب علماى اهل سنّت نقل شده است كه پيامبر فرمود: "همه اهل بهشت مثل افراد سىوسه سال خواهند بود"، از اين سخن پيامبر مى فهميم كه اهل بهشت همه جوان خواهند بود و در ميان آنها هيچ پيرمردى به چشم نمى آيد، حالا چگونه شده است استاد در اينجا، عُمَر و ابوبكر را آقاىِ پيرمردان بهشت مى داند؟
در همين فكرها هستم كه صداى استاد مرا به خود مى آورد:
ــ خوب! كار من تمام شد. ببخشيد كه معطّل شديد! بايد نوشتن اين مطلب را تمام مى كردم....
❤️لطفا تا آخر این کتاب با ما همراه باشید.......
🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#شهید_مهدی_نوروزی....
#صفحه_پانزدهم.......
وی درپایان افزود: شهید مهدی عاشق و شیفته و دلداده راستین ولایت بود و همه هم می دانستند که معیار و میزان برای مهدی فقط ولایت است و همیشه هم در صحنه دفاع از ولی نفر اول بود و می گفت نفر اول بودن هنر است و پشت سر امام خامنه ای باید همیشه نفر اول باشی که حرکت کنی و الا جامی مونی...
حمید افزود: مردم هم در عراق و هم در اریان ازجمله تهران و به ویژه کرمانشاه غوغا کردند و اثبات کردند خون مهدی پایمال نشده و مردم می دانند چه شیری از دست داده اند... ما شهادت این شهید عزیز را به حضرت آقا و عموم ملت ایران و عراق تبریک و تسلیت می گوئیم و دشمنان بدانند امروز برادران و همرزمان شهید مهدی منسجم تر و بهتر با مدد از روح آن شهید در راه دفاع از اسلام و انقلاب ایستاده اند و صحنه شهادت را خالی نخواهند کرد.
🌹پایان......
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🔴 #اذان_بیوقت
💠 یه روز عصر که پشت موتور نشسته بود و میرفت رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد یه نگاه به دور و برش کرد و رفت بالای موتور و #فریاد زد:
الله اکبر و الله اکــــبر ...نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب. اشهد ان لا اله الا الله ...
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن. من رفتم سراغش بهش گفتم: چطور شد؟ یه نگاهی به من انداخت و گفت: "مگه متوجه نشدی پشت چراغ قرمز یه ماشین #عروس بود که عروس توش بیحجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره #گناه میشه به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه دیدم این بهترین کاره !"همین.
🔴خاطرهای از شهید #مجیدزینالدین
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#عاشقانه_مهدوي
سـهـمـ تــو
از تمامـ هفته شده فقط
جمـعه هااااا؟ پس باقی چه ....
ایـن خـودش نـشـانگـر غـریبی توسـت...!
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج
✨🌖✨🌖✨🌖✨
@shohada_vamahdawiat
🕊از کویر خشک بر دریا سلام
🕊هر نفس بر زاده ی زهرا سلام
🌺🌺
🕊بازمی گویم به تو از راه دور
🕊یا حجت ابن الحسن آقاسلام...
🌼🌼
السَّلامُعلیکَیابقیَّةَ اللهِیااباصالحَ المهدی(عج)
❤️🌞صبحتون مهدوی 🌞❤️
🕊😍👇✍شهداومهدویت✍👇😍🕊
☑️ @shohada_vamahdawiat ☑️
🌷 #سلام.آقای.مهربانم 🌷
این روزها همه چیزمون بهم خورده
یعنی اون چیزی که باید باشه نیست
خیلی حرفها میزنیم...
خیلی چیزا میبینیم...
خیلی چیزا که باید ببینیم نمی بینیم
اصلا آقا انگار در به دریم
آقا، بیچاره شدیم شما نیستین
به خدا خیلی وقتا در به در دنبال یه جایی میگردیم که باهاش آرام بگیریم ولی آقا به خدا بی فایده ست به اون آرامش نمی رسیم هیچ، آواره تر هم میشیم، باور کنین اون آغاز درماندگی ماست.
آقا، ما یتیم نبودن شماییم...
ما آواره غریب ماندن شماییم...
به خدا ما از شما غریبتریم...
غریبتریم که با بودن کنار هم، باز وجودمون بی قراره...
بدبختیم که برای زره ای از دنیا ، چوب حراج به آبروی هم میزنیم...
آقا، خونه هایمان قصر شدن، قد کشیدن، ترقی کردن، ولی دیوار انسانیتمون ریخت پایین، هیچ درک نمیکنیم برادر، خواهری رو،
یادمون رفته که قامت پدر و مادرمون خم خورد تا من قد بکشم...
مهدی جان، نذار بیشتر از این باعث سرگشتگی وجدانمون بشویم
آقا گاهی دلمون میگیره، میبره، بغض میکنه، سر دلبستگی های بی ارزش دنیایی که میوه ممنوعه بودن و تو بی ارزشی و بی فایدگیشون غرق شدیم، اونوقت، سر به زانوی بی کسیمون میزاریم و زار زار اشک میریزیم ، چقدر دلمون تنگ آمدنتون میشود آقا...
ای کاش از سفر غیبت بیایی آقا...
🌺 اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج 🌺
🌺🌷🌹
🌺🌷 شهداومهدویت 🌷🌺
🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
🌷 اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج 🌷
#شهید_فوزی_شیردل.......
#صفحه_اول........
شهید «فوزیه شیردل»، همان پرستار شهید فیلم «چ» ابراهیم حاتمیکیا، به گفته خواهرش این شهید سی و پنج سال گمنام بوده و کسی او را نمیشناخته است.
در آغازین روزهای دهه فجر میزبان خواهر شهیدی بودیم که به گفته خودش این شهید سی و پنج سال گمنام بوده و کسی او را نمیشناخت اما اکنون آرزو میکرد که مادرش زنده بود و مراسم و یادوارههای دختر شهیدش را میدید.
شهید فوزیه شیردل همان پرستار فیلم «چ» حاتمیکیا است که در دوم اردیبهشت 1338 در یک خانواده مذهبی در کرمانشاه به دنیا آمد و در بیست و پنجم مرداد ماه 1358 در شهر پاوهای که شهید چمران را برای دفاع از خود میدید، در لباس سفید پرستاری به شهادت رسید.
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💕💕🍃🍃
#روشنی_مهتاب........
#صفحه_پنج........
ــ جناب استاد! من از راه دورى آمدم تا از شما درباره حوادث بعد شهادت پيامبر سؤال كنم، زيرا شنيده ام شما تاريخ شناس خوبى هستيد.
ــ سؤال شما چيست؟
ــ آيا بعد از شهادت پيامبر، كسى به خانه فاطمه(س) هجوم برد؟
ــ فكر مى كنم همان كتاب "امامت و سياست" را بخوانى، به پاسخ خود مى رسيد. من براى نوشتن آن كتاب، زحمت زيادى كشيده ام.
من كتاب را برمى دارم و چنين مى خوانم:
عدّه اى از مردم مدينه در خانه على جمع شده بودند، آن ها با ابوبكر بيعت نكرده بودند. ابوبكر، عُمَر را فرستاد تا آن ها را براى بيعت به مسجد بياورند.
عُمَر به سوى خانه على رفت و از آنان خواست تا از آنجا خارج شوند و با ابوبكر بيعت كنند، امّا آنان قبول نكردند. اينجا بود كه عُمَر دستور داد تا هيزم بياورند، وقتى هيزم ها را آوردند او فرياد زد: "به خدا قسم! اگر از اين خانه بيرون نياييد، خانه و اهل آن را آتش مى زنم".
گروهى از مردم به عُمَر گفتند: اى عُمَر! فاطمه در اين خانه است، او در جواب گفت: براى من فرقى نمى كند كه چه كسى در خانه است...
وقتى فاطمه اين سخن عُمَر را شنيد با صداى بلند چنين گفت: "بابا! يا رسول الله! ببين كه بعد از تو، عُمَر و ابوبكر چه ظلم هايى در حقّ ما روا مى دارند!".
با خواندن اين قسمت از كتاب، به فكر فرو مى روم، استاد دِينَوَرى كه از بزرگ ترين علماى اهل سنّت است، اين مطلب را در كتاب خود ذكر كرده است.
چرا فاطمه(س) اين گونه فرياد برمى آورد؟ مگر در آن روزها چه حوادثى در شهر مدينه روى داده است؟
آن آقاى سُنّى، همه اين حوادث را دروغ مى دانست!! اگر اين ماجرا افسانه است، پس چرا استاد دِينَوَرى آن را ذكر كرده است؟
💞🌿💞🌿💞🌿💞🌿💞🌿
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
دوست دارم من هم آخردر رکابتـ❤️ـ جان دهم
منجـ❤️ـیِ عالم ...
بیا در لشکرتـ❤️ـ راهم بده
#شعر_مهدوی
@shohada_vamahdawiat
🌹💕🌹💕
زمان گذشت...
زمان گذشت و قلبم گواهی می دهد که به یقین تو می آیی.
تو می آیی و آیینه های زنگار گرفته قرن ها جهالت و سکوت و روزمرگی را دوباره جلا خواهی داد.
تو می آیی و قلب های سیاه شده از تنهایی را دوباره با حضور روشنی بخش خود نورانی خواهی کرد.
تو می آیی و دلم را خویشاوند تمام پنجره های جهان می کنی.
تو می آیی و چشمان جهان را به آبشاران زلال معنویت پیوند می زنی.
تو می آیی و فریادهای فرو خفته ستمدیدگان جهان را معنا می بخشی.
تو می آیی و گوش جهان را که از فریادهای گوشخراش شیاطین کفر و الحاد کر شده است، با زمزمه روح بخش محبتت نوازش می کنی.
تو می آیی و من خوب می دانم که روزی از همین دریچه که سال هاست بسته مانده است، جوانه ای خواهد رویید؛ جوانه ای سبز که از خیال همیشه منتظر من به سمت آسمان های آبی حضور تو سر بر خواهد آورد.
تو می آیی و زمین در زیر پای تو از شادی می شکفد.
تو می آیی و رودهای احساس، از دستان پر مهر نسیم، بر منتظران واقعی ات جاری می شوند.
ای تجلی مهر خداوند در زمین! شوره زار خشک دل های خسته مان در انتظار نوازش نرم نگاه پر مهر توست!
سوار سبزپوش آرزوهای ما! روایت گر فتح و پیروزی مسلمانان! وارث بدر و حنین! ذوالفقار حیدر در دستان توست و نرمی کلام مصطفی از زبان تو جاری می شود.
یا حُجّةُ اللّه علی خلقه!
هلا نگاه تو باران ترین باران ها
ببار بر در دل تبدار این بیابان ها
بگو که پنجره بر دوش، تا کجا آخر
سکوت و صبر تو و پرسش خیابان ها
چه قدر این دل بر باد رفته ام خوانده است
تو را زحنجره زخمی نیستان ها
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ڪـاش روزی بـرسـد،
ڪه به هم مژده دهیم...
یوسـف فـاطـمـه آمـد❤️
دیـدیـــ....؟!
مـن سـلامـش ڪـردم...
پاسـخـم داد امـام،
پاسـخـش طـوری بـود!!
با خودم زمزمه ڪردم ڪه امام...
میشناسد مگر این بی سر و بی سامان را؟!...
و شـنـیـدم فـرمـود...:
تو همانی ڪه «فـــرج» میخواندی...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
قرار_عاشقی_هرشب_بیاد_غریبیمولا
باهم بخوانیم الهی عظم البلا....
✨🌺شبتون مهدوی🌺✨
@shohada_vamahdawiat
❤️❤️🍃🍃
#روشنى_مهتاب......
#صفحه_شش.......
قرن سوم هجرى است، اينجا شهر بغداد است، من در جستجوى خانه استاد بَلاذُرى مى باشم. او تاريخ نويس بزرگى است، او در حال نوشتن كتابى درباره تاريخ اسلام است كه تاكنون 40 جلد آن تمام شده است.
او در موضوعات مختلف كتاب نوشته است و دانشمندان اهل سنّت به كتاب هاى او اعتماد مى كنند و از آن ها بهره مى برند.
سرانجام خانه استاد بَلاذُرى را مى يابم، در خانه را مى زنم، پسر او در را به رويم باز مى كند و مرا نزد استاد مى برد. وقتى با استاد روبرو مى شوم، سلام مى كنم و جواب مى شنوم. وقتى او مى فهمد من ايرانى هستم، به زبان فارسى با من سخن مى گويد، من تعجّب مى كنم و مى گويم:
ــ جناب استتاد! شما مى توانيد فارسى حرف بزنيد؟
ــ من مدّت زيادى، مترجم بوده ام. من متن هاى باارزشى را از فارسى به عربى ترجمه كرده ام و دانش ارزشمند ايرانيان را براى مردم بيان نموده ام.
ــ من اين مطلب را نمى دانستم، مردم هم شما را بيشتر به عنوان يك تاريخ شناس مى شناسند، به راستى چطور شد كه شما به ترجمه آثار فارسى علاقه مند شديد؟
ــ يادش به خير زمانى كه مأمون، خليفه بود. چه روزگارى بود آن روز! وقتى او به خلافت رسيد دستور داد تا همه كتاب هاى علمى به زبان عربى ترجمه شود، گروهى به ترجمه آثار يونانى پرداختند، من هم زبان فارسى را ياد گرفتم و به ترجمه متن هاى فارسى پرداختم.
ــ الآن مشغول چه كارى هستيد؟
ــ در حال حاضر بيشتر در حديث كار مى كنم. آيا مى خواهى حديثى را كه الآن نوشتم برايت بخوانم؟
ــ بله.
ــ عُمَر مى خواست به مكّه برود تا به زيارت خانه خدا برود و عُمره به جاى آورد، او نزد پيامبر آمد و از او اجازه گرفت. پيامبر به او اجازه داد و او را برادر خطاب كرد.
ــ عجب!
ــ اين نكته بسيار مهمّى است كه پيامبر، عُمَر را برادر خود خطاب مى كند، و نكته مهمتر اين كه عمر بدون اجازه پيامبر هيچ كارى انجام نمى داد. اين يعنى ايمان كامل!
با شنيدن اين سخن به فكر فرو مى روم، من شنيده ام روزى كه پيامبر بين مسلمانان، پيمان برادرى مى بست، ميان هر دو نفر از آنها عقد برادرى برقرار كرد. در آن روز، على(ع) با چشم گريان نزد پيامبر آمد و فرمود: "اى پيامبر! بين همه مردم، پيمان برادرى بستى، امّا مرا فراموش كردى"!
پيامبر رو به على(ع) كرد و فرمود: "اى على! تو در دنيا و آخرت برادر من هستى".
على(ع) برادر پيامبر و نزديك ترين افراد به پيامبر بود. اكنون چگونه شده است كه استاد بَلاذُرى اين سخن را نقل مى كند؟ آيا واقعاً عُمَر اين گونه بود؟ اگر واقعاً عُمَر اين قدر به پيامبر احترام مى گذاشت و بدون اجازه پيامبر هيچ كارى نمى كرد، پس چرا به سخنان پيامبر گوش فرا نداد؟ چرا به خانه دختر پيامبر حمله كرد؟ پيامبر بارها گفته بود كه فاطمه(س)، پاره تن من است، خشنودى او، خشنودى من است، غضب او غضب من است، چرا عُمَر با فاطمه آن گونه برخورد كرد؟
در اين فكرها هستم، ناگهان به ياد مى آورم كه استاد بَلاذُرى از اهل سنّت است و عقايد خاص خودش را دارد.
ــ جناب استاد! شما تاريخ شناس بزرگى هستيد، نظر شما درباره حوادث بعد وفات پيامبر چيست؟ آيا درست است كه عُمَر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه(س) رفت؟
ــ تو بايد كتاب مرا بخوانى.
ــ كدام كتاب را؟
ــ كتاب "انساب الاشراف". در آن كتاب، تو پاسخ سؤال خود را مى يابى.
كتاب را برمى دارم و مشغول مطالعه آن مى شوم، اين مطلب را در آن مى خوانم:
ابوبكر گروهى را نزد على فرستاد تا او را براى بيعت بياورند، امّا على براى بيعت نيامد. عُمَر از ماجرا باخبر شد، با شعله آتشى به سوى خانه فاطمه حركت كرد. وقتى عُمَر نزديك خانه فاطمه رسيد، فاطمه به عُمَر چنين گفت: "اى عُمَر! آيا مى خواهى درِ خانه مرا آتش بزنى؟".
عُمَر در پاسخ گفت: "آرى! اين كار باعث حفظ دين خدا مى شود".
از اين سخن عُمَر بسيار تعجّب مى كنم، چگونه مى توان باور كرد كه سوزاندن خانه فاطمه، براى اسلام مفيد باشد؟ من نمى دانم اين چه اسلامى است؟ مگر پيامبر خشنودى فاطمه را خشنودى خدا معرّفى نكرده بود؟ مگر فاطمه پاره تن پيامبر نبود؟
آن آقاى سُنّى ماجراى هجوم به خانه فاطمه(س) را افسانه مى دانست، آيا او سخن استاد بَلاذُرى را نخوانده بود؟
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
راوی : پدر شهید
🌹| مادرش با رفتنش به #سوریه مخالفت میکرد یک روز جنایات داعش را در لپ تاپش به ما نشان داد بعد به مادرش گفت: هر سال روز #عاشورا برای عزاداری امام حسین(سلام الله علیه) میروی و گریه میکنی؟مادرش گفت: بله! روح الله گفت: مادر به حضرت زینب بگو برایت گریه میکنم ولی نمی گذارم پسرم بیاید...
در جواب اطرافیان که می گفتند: بچه ات کوچک است نرو! میگفت: زن و بچه برای #آزمایش است حتی در برابر گریه ها و بی تابی های #حنانه در بدرقه اش هم خودش را نگه داشت و اصلا پشت سرش را نگاه نکرد تا مبادا از رفتن منصرف شود...
#کلام_شهید : آخرتتان را به دنیای فانی نفروشید و بدانید در آنجا می خواهیم به خدا در قبال خون شهدا جواب پس دهیم؛ نکند شرمنده امام حسین(علیه السلام) شویم... |🌹
#شهید_روح_الله_طالبی_اقدام🌹
🌹✨ @shohada_vamahdawiat✨🌹
#شهید_فوزی_شیردل.....
#صفحه_دوم.....
شهید چمران در توصیف شهادت این شهید میگوید: «دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود خون لباس سفیدش را گلگون کرده بود، 16 ساعت مانده بود و خون از بدنش میرفت... این فرشته بیگناه ساعاتی بعد، در میان شیون و ضجهزدنها جان به جان آفرین تسلیم کرد.»
شهید فوزیه شیردل بهعنوان شهید شاخص بسیج انتخاب شده است و براین اساس پای صحبتهای خواهرانه خواهر این شهید نشستهایم.
*: کمی از خانواده شیردل و خواهر شهیدتان برایمان بگویید؟
خواهر شهید فوزیه شیردل: ما چهار خواهر و دو برادر بودیم که فوزیه فرزند سوم خانواده بود. فوزیه در دوم اردیبهشت ماه 1338 در یک خانواده مذهبی در کرمانشاه به دنیا آمد. پدرم حافظ کل قرآن کریم بود و همیشه به فوزیه روخوانی قرآن را آموزش میداد.
فوزیه تا سوم راهنمایی درس خواند اما به دلیل علاقه زیاد شغل پرستاری را ادامه داد. هر چند پدرم و مدیر مدرسه اصرار داشتند که با توجه به استعداد او راه دیگری برود اما بالاخره پدرم با او موافقت کرد. فوزیه به پرستاری علاقه بسیار داشت و او را خدمت به مردم میدانست. به یاد دارم هر گاه من بیمار میشدم مرا به درمانگاهی که در چهارراه هلال احمر کنونی قرار داشت میبرد و از من مراقبت میکرد.
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59