eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
شفای بیماران مخصوصا بیمار مورد نظر یه حمد شفا قرائت بفرمائید .... @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... نگاهی به ساعت کردم . نزدیک هفته بعد از ظهر بود و با اون پیامی که رادوین به من داده بود و آن نگرانی که میشد از تک تک حروف کلماتش خواند ، مطمئن بودم دو سه ساعت دیگه به خانه می رسد . فوری دور خودم چرخیدم . باید وانمود میکردم چیزی از گوشی و تماسها و حرفهایش نفهمیدم . گوشیم رو سایلنت کردم . سیم تلفن را از برق کشیدم . اما با این حال ، از تیپ و قیافه ام ، غافل نشدم. یک سارافون کوتاه که به زور تا روی ران. پایم میرسید ، پوشیدم با ساپورت نازک مشکی .موهایم را بالای سرم با گل سر بستم تا دنباله اش ،آویزی شود تا روی کمرم . یک خط چشم ساده و یک رژ ، نهایت آرایشی بود که کرده بودم اما خوب میدانستم همین قدر هم رادوین را چقدر دگرگون میکند . مشغول کار شدم . اگر دو سه ساعت دیگه به تهران می رسید ، حتما گرسنه بود . باید یک شام مفصل درست میکردم . چند دقیقه ای وقت صرف کردم برای انتخاب شام . قورمه سبزی ، لوبیا پلو ، کباب ماهیتابه ؟ مونده بودم چی درست کنم یک چیزی که هم زود حاضر می شد و هم رادوین دوست داشت. در نهایت تصمیم گرفتم برای راحتی کار خودم هم که شده کباب ماهیتابه ای درست کنم . برنج خیس کردم و کباب ماهیتابه را روی گاز گذاشتهام . سالاد درست کردم و میز را چیدم و تمام مخلفاتی که لازم بود برای یک شام عاشقانه مهیا شد . هندزفری بولوتوثی هامو در گوشم گذاشتم و در التهاب تپش های نا منظم قلبم و استرسی که شاید هنوز در وجودم بود برای رادوین و تصمیمش ، دل به شنیدن آهنگی سپردم تا گذر زمان ، غافل شوم و شاید آرام.... " اگه از دنیا دلت گرفته غمت نباشه من هستم پیدا نکردی کسی رو که با تو هم صدا شه من هستم اگه دیدی که زندگی با تو راه نیومد من هستم واسه عشق من کلی سال بعد دل تو لک زد من هستم من هستم من هستم " صدایم بلند تر از زمزمه ای بود که با شعر همراه شود.... شاید بخاطر درد دلی بود که انگار بی دلیل با آهنگ و متن شعر همخوانی داشت : رو عشق من حساب کن همیشه " آدم از عشقش که خسته نمیشه تنها من رو تو ذهنت نگه دار تا تو بخوای من هستم نزدیک من باشی نباشی غرق سکوت شی یا که بی صداشی هرگز نمیگم به تو خدانگهدار تا تو بخوای من هستم آی من هستم " و چقدر خاطره داشت پشت تک تک کلمات آن شعر ، پشت سر هم ظاهر میشد : " اگه عشق یعنی تو نباشی و فکر کنم هستی من هستم نگرانت شم با اینکه عمری منو شکستی من هستم اگه دیدی که زندگی با تو راه نیومد من هستم واسه عشق من کلی سال بعد دل تو لک زد من هستم من هستم من هستم " 󠀼 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
شبتون بخیر التماس دعای فرج 🏴🌟✨🌙🏴
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 التماس دعای فرج @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ 💠جمعہ‌هایم بے تو بےمعناسٺ، #مهدے جان بیا دل درون سینہ ام تنهاسٺ، مهدے جان بیا 💠گر چہ دیدارٺ میسر نیسٺ بر چشمان من این دل اما با غمٺ شیداسٺ، مهدے جان #بیا #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... 󠀼 رادوین هرچقدر زنگ زدم و پیام دادم اما ارغوان جوابم را نداد . نگرانی مرموزی در وجود من نشسته بود . شاید به خاطر این بود که حس میکردم که دلش را شکسته ام. شاید نباید میگفتم که برود ، شاید باید میماند اما نمیخواستم فقط یه بار دیگر ، یک اشتباه ، حرمت این چند سالی که حفظ شده بود را در یک لحظه بشکنم. اگر او می خواست ، اگر می ماند ، اگر می بخشید ، اگر چشمش را روی همه خاطراتمان ، میبست ، چرا من نباشم ؟ حالا انگار تمام زندگی من ، تمام کس و کار من ، تنها پشت و پناه من ، ارغوان بود . دختری که وقتی وارد زندگی من شد ، هیچ وقت فکرش را نمیکردم این گونه وابسته اش شوم. فایده نداشت ماندن در ویلا . چیزی جز نگرانی و اضطراب برایم نمی آورد. آماده شدم و مجبور به برگشت . مخصوصاً که هر لحظه وقتی به موبایل ارغوان زنگ میزدم ، به خانه زنگ زدم ، به گوشیش پیامک میدادم ، جوابم را نمیداد. این دختر دیوانه بود. عشقش عین دیوانگی و محبتش ، بی حد و مرز برای منی که شاید در این دنیا هیچ ارزشی برای بودنم نبود ، و او لج کرده بود و میخواست تمام نیروی عشقش را خرج من کند. به تهران رسیدم . بعد از سه ساعت رانندگی خسته بودم اما بیشتر نگران . گفته بود که خانه می ماند. ماشین رو در پارکینگ ، پارک کردم و به سرعت از پله ها بالا رفتم . کلید خانه را داشتم ، در خانه را باز کردم . انگار همه چیز در سکوتی آرامشبخش فرو رفته بود . خانه مرتب و منظم ، مثل همیشه . اما صدای ریزی از آشپزخانه می آمد . در را پشت سرم بستم و وارد آشپزخانه شدم . بله ، پشت به من ، رو به سمت کابینت ها و ظرفشویی ، داشت کار میکرد و متن آهنگی را زیر لب زمزمه میکرد که دلم میخواست بشنوم : " اگه عشق یعنی تو نباشی و فکر کنم هستی من هستم نگرانت شم با اینکه عمری منو شکستی من هستم اگه دیدی که زندگی با تو راه نیومد من هستم واسه عشق من کلی سال بعد دل تو لک زد من هستم من هستم من هستم " کنار چارچوب در ایستاده ، نظاره اش کردم . یک سارافون کوتاه قرمز پوشیده بود با آن ساپورت های نازک و بدن نما . دلم میخواست یه دل سیر نگاهش کنم. هیچ وقت بهش نگفتم که چقدر راحت میتونه ، منو با یک حرف با یک ناز شاید با یک چشمک ساده یا با یک عشوه ی زنانه ، از راه بدر کند . وقتی به گذشته فکر میکردم ، هیچ حسی نسبت به هیچ کدام از آن دخترهایی که در زندگی من بودند ، نداشتم . فقط و فقط یک نیاز بود به رفع عطش . ولی ارغوان را با جان و دلم دوست داشتم . 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... انگار ، تمام خاطرات جلوی چشمم را گرفت . وقتی اون روزهایی را به یاد می آوردم که چه بی رحمانه می زدم و چطور دلم می آمد؟ از خودم متنفر میشدم. هنوز جواب این سوال نامعلوم بود . جلو رفتم و فکر خاطرات را از سرم دور کردم . نباید حاال یادم میآمد که چه روزهای تلخی رو گذرانده بودم . روزهای تلخی که ارغوان محبت میکرد و من کتک میزدم ؟! او لبخند میزد و من کنایه ؟! او مهربان بود و من نامهربان ؟! نمی خواستم خاطرات جلوی چشمانم را تیره و تار کند . برای دوری خاطرات از ذهنم ، جلو رفتم و دستانم را در یک لحظه ، دور کمرش حلقه کردم . اینجا محل امن فرود دست هایم بود . باید همیشه همینگونه او را در آغوش میکشیدم ، اما انگار آنقدر خودش رو در تنهایی اش و زمزمه کردن آن شعر جادویی ، غرق کرده بود که با احساس کردن دستانم ، آنقدر ترسید که جیغ بلندی کشید و من محکم تر او را به سمت سینه ام کشیدم . پشتش به سینه ام بود و مرا نمی دید و هنوز از ترس می لرزید که گفتم : در حالی که هنوز دستانم را دورش حلقه کرده بودم ، باغضبی بیدلیل یا شاید هم نمادین ، زیر گوشش گفتم: _لامصب چرا جواب تلفن هامو نمیدی؟ نفس عمیقی کشید : _وای رادوین ، .... سکته ام دادی خب چرا این جوری اومدی؟! _ سکته که واسه یه دقیقه اته ، میخوام پوستت رو بکنم... من چه جوری اومدم اونوقت تو راحت داری غذا درست میکنی ؟! .... گفتی لب به غذا نمیزنی که! ... گوشیتو چرا برنمیداری ؟... تلفن خونه رو چرا جواب نمیدی ؟ خندید و گفت : _چیه فکر کردی واقعاً لب به غذا نمیزنم ؟ .... فکر کردی تا تو بیای از گشنگی مُردم !؟ ... دیگه مجبور شدم غذا درست کنم ، گرسنه بودم خب... گوشیمم ناخواسته سایلنت بود... وای تلفن خونه هم که خود به خود از پیریز در اومده! با اونکه تموم راه رو با نگرانی طی کردم ، ولی حس خوبی بود داشتنش . آنقدر که دروغهایش ، که اصلا به وضوح پیدا بود دروغ است هم ، میتوانست آرامم کند. این بشر ، به من اعتماد به نفس می داد که من هستم. به من زندگی می بخشید . انگار کسی بود که هر لحظه گره گور چشمانم رو به او بدوزم و با نگاه کردن به صورتش غم هام رو فراموش کنم . آرام روی گونه اش زدم و باز زیر گوشش گفتم : _اما مطمئن باش پوست کلت رو میکنم. تلفن خونه خود به خود در میاد از پیریز ؟! باز خندید . خنده هایی که هم دل میبرد ، هم به من انرژی میداد. چرخید و روبروی من ایستاد و دستانش را روی گونه هایم گذاشت .در حالی که سرم را مقابل صورتش نگه میداشت از هر لغزشی ، از حرفی ، یا فراری شاید ، تا مجبور باشم از چشمانش فرار نکنم ، چشم در چشم من گفت : _تو منو دق دادی هزار بار ، حالا یک بار ، من دقت بدم... منم نگرانت شدم ... یک بار هم تو نگران شو ، چی میشه مگه ؟! 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست   طاقت بار فراق این همه ایامم نیست خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد سر مویی به غلط در همه اندامم نیست @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
✅ درد اصلی افرادی که علیه اشخاص محبوب جامعه شایعه می‌سازند چیست؟ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
😔کجاست آنکه انتقام خون شهيد کربلا را خواهد گرفت؟ 🤲 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
من از لبخندت آموختم ز این دنیا گذشتن را... @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
‌🌷مهدی شناسی ۲۲۰🌷 🌹... و خزان العلم...🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🔶اگر همسر یک خطاط،ﺻﺒﺢ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺑﮕﻮﯾﺪ: ﻣﯽ‌ﺭﻭﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ،ﺩﻭ ﮐﯿﻠﻮ ﮐﺮﻓﺲ ﺑﮕﯿﺮ،ﺳﻪ ﮐﯿﻠﻮ ﮐﺎﻫﻮ. ﻧﻤﯽ‌ﺭﻭﺩ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰ ﺗﺤﺮﯾﺮﺵ ﻗﻠﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ و ﺭﻭﯼ ورق ﺍﺑﺮ ﻭ ﺑﺎﺩ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ: ﺩﻭ ﮐﯿﻠﻮﮔﻮﺟﻪ ﻓﺮﻧﮕﯽ،سه کیلو کاهو!!! 🔶ﯾﮏ ﻣﺪﺍﺩ ﺷﮑﺴﺘﻪ‌ﺍﯼ ﺑﺮﻣﯽ‌ﺩﺍﺭﺩ.ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ‌ﺍﯼ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ و ﻣﯽ‌ﻧﻮﯾﺴﺪ! ﯾﮏ ﺧﻂ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻧﺎﺧﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﻧﻮﯾﺴﺪ! 🔶ﻗﻠﻢ ﻧﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯽ‌ﺑﺮﺩ.ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﻢ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ. 🔶ﺩﺭ ﺣﺎﺩﺛﻪ‌ﯼ ﮐﺮﺑﻼ‌ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﮐﻮﻓﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﺩﻕ ﻣﯽ‌ﺭﺳﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺍﺯ ﮐﻮﻓﻪ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﻓﻪ ﺧﺒﺮ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. 🔶ﯾﮏ ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﺻﺤﺒﺖ‌ﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﻫﯿﭻ ﺍﻃﻼ‌ﻋﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﺍﻭﺿﺎﻋﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﺩ. 🔶ﯾﮏ ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﭼﻨﺎﻥ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺫﺭﻩ ﺑﻪ ﺫﺭﻩ و ﻣﻮ ﺑﻪ ﻣﻮ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﺍﻭ ﺣﺎﺿﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ... 🌴در روز ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ :"ﯾﺎ ﺣُﺴَﯿﻦ ﺍﺳﺘَﻌﺠَﻠَﺖ ﺍﻟﻨّﺎﺭ ﻓِﯽ ﺍﻟﺪُّﻧﯿﺎ ﻗَﺒﻞ ﯾَﻮﻡَ ﺍﻟﻘِﯿﺎﻣَﻪ" "ﺟﻬﻨﻢ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯼ" 🌴امام فرمودند:ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ هم ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﮐﯿﺴت. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ:" ‌ﮐَﺎَﻧَّﻪُ ﺷِﻤﺮ ﺑِﻦ ﺫِﯼ ﺍﻟﺠﻮﺷَﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺷﻤﺮ ﺑﺎﺷﺪ." ﻣﺜﻞ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﻓﻼ‌ﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ،ﺑﺎ ﻗﺎﻃﻌﯿﺖ ﻧﻤﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ. ‌ ‌🌴ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩند:ﺗﻮ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭﺗﺮﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺗﺶ. 🌴 ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ ﻋﻮﺳﺠﻪ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺗﮏ ﺗﯿﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻣﺎﻫﺮﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﮔﺮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﯽ ﮐﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺳﺎﺯﻡ. ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ ‌ﻣﻦ ﺧﻮﺵ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎشم.ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺍﺯ ﻋﻠﻢ ﻏﯿﺐ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ. 🌴ﺍﻣﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺳﺠﺎﺩ ﻣﯽ‌ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ : ﺁﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﻓﺮﺩﺍﯾﺶ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘدرﻡ ﺑﻮﺩﻡ که فرمودند:ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﺮﮐﺐ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﺪ و ﺑﺮﻭﯾﺪ،ﺍﯾﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺎﺭ دارند.ﻓﺮﺩﺍ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ ﮐﺸﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺷﺪ. 🌴یاران عرض کردند:ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻋﻄﺎ ﺑﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺳﯿﻢ. 🌴 ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩند: ﺳﺮﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ؛ ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ. 🌴ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺍﺯ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ غیبی ﺧﻮﺩشان استفاده بردند.چون این جا ارزش استفاده از علم غیب را داشت... 🌴امام زمان عج الله فرجه کلید دار تمام علومند.یعنی هرگاه و هر جا به مصلحت باشد از آن علوم استفاده می کنند... 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59