#روشنی_مهتاب
#صفحه_چهل
خدا به تو مقامى بس بزرگ داد، هرگاه پيش پيامبر مى رفتى، او تمام قد در مقابل تو مى ايستاد.
تو سرور همه زنان مى باشى، تو گل سرسبد گيتى هستى!
عدّه اى تلاش مى كنند تا نام و ياد تو فراموش شود، امّا خدا در روز قيامت، مقام تو را بر همه معلوم خواهد كرد، روزى كه تو در صحراى محشر حاضر شوى، چه شكوه و عظمتى خواهى داشت!
هزاران فرشته به استقبال تو مى آيند و تو به سوى بهشت حركت مى كنى.
و در آن هنگام، نگاه تو به گوشه اى خيره مى ماند، فرشتگان عدّه اى را به سوى جهنّم مى برند، آن ها كسانى هستند كه در دنيا گناه انجام داده اند.
تو به آنان نگاه مى كنى و عدّه اى از دوستان خود را در ميان آنان مى يابى، با خداى خويش سخن مى گويى: خدايا! تو مرا فاطمه نام نهادى، و عهد كردى كه دوستانم را از آتش جهنّم آزاد گردانى! خدايا! تو هرگز عهد و پيمان خود را فراموش نمى كنى، از تو مى خواهم امروز شفاعت مرا در حقّ دوستانم قبول كنى.
سخن تو به پايان مى رسد، صدايى به گوش مى رسد، اين خداست كه با تو سخن مى گويد: اى فاطمه! حقّ با توست. من تو را فاطمه نام نهادم و عهد كرده ام كه به خاطر تو دوستانت را از آتش جهنّم آزاد گردانم. من بر سر عهد خود هستم! اى فاطمه! امروز همه دوستانت را از آتش عذاب خود آزاد مى كنم تا مقام و جايگاه تو براى همه آشكار شود، امروز روز توست! هر كس را كه مى خواهى شفاعت كن و با خود به سوى بهشت ببر!.
و تو دوستان خود را شفاعت مى كنى و آنان همراه با تو وارد بهشت مى شوند.
فاطمه جان! تو كه مى دانى من تو را دوست دارم...اكنون مى خواهم قصّه مظلوميّت تو را از كتاب هاى شيعه بنويسم، من مى خواهم براى غربت تو اشك بريزم، اين اشك بر تو سرمايه زندگى من است...
من در جستجوى تو هستم، به شهر مدينه مى آيم، صداى هياهويى به گوشم مى رسد، چه خبر شده است؟ از مسجد پيامبر به كوچه مى روم، وارد كوچه مى شوم، به خانه اى مى رسم، مى بينم كه گروه زيادى در آنجا جمع شده اند، هيزم ها را كنار درِ آن خانه قرار مى دهند.
🌹🌹🍃🍃🏴🏴
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💢دلسوزی پلیس برای جوانان
🔹از او پرسیدم چرا در کشف مواد و منهدم کردن باند قاچاقچیان اصرار داری ممکن است شهید شوی؟؟
🔹 -اگر من در درگیری با اشرار جانم را از دست بدهم بهتر از آن است که با پخش مواد در بین جوانان کشور جان چندین نفر به خطر بیفتد.
🔹شهید #مرتضی_طالشیان رئیس پلیس مبارزه با موادمخدر میناب دوازدهم آبان 91 در درگیری با قاچاقچیان موادمخدر به شهادت رسید و به قولی که داده بود عمل کرد.
➥ @shohadanaja
➥ @shohada_vamahdawiat
آقای من
قرار نیست فقط غروبهای پنجشنبه تا غروب جمعه
سراغت را بگیریم
قرار نیست فقط جمعه ها انتظار ظهورت را بکشیم
آری
شنبه هم میشود از دوریت ناله سر داد
یکشنبه هم میشود انتظارت را کشید
دوشنبه هم میشود دنبال گمشده گشت
سه شنبه هم میشود با آقا درد دل کرد
چهارشنبه هم میشود به خاطر آقا گناه نکرد
یا بن الحسن
دوریت درد بی درمان امان است
@shohada_vamahdawiat
هر طرف که مینگری شهیدی را میبینی که با چشمان نافذ و عمیقش نگران توست که تو چه میکنی؟ سنگین است و طاقت فرسا زیر بار نگاهشان حس میکنی که در وجودت چیزی در هم میریزد!
🌻🌻🍃🍃🍃
#شهداء_ومهدویت
@hsohaba_vmahdawiat
#روشنی_مهتاب
#صفحه_چهل_یک
صدايى به گوش مى رسد، يك نفر به اين سو مى آيد، شعله آتشى در دست گرفته است، او مى آيد و فرياد مى زند: "اين خانه و اهل آن را در آتش بسوزانيد".
او مى آيد و هيزم ها را آتش مى زند، آتش زبانه مى كشد.
چرا او مى خواهد اهل اين خانه را بسوزاند؟ مگر اهل اين خانه چه كارى كرده اند كه سزايش سوختن است؟
صداى گريه بچه ها از اين خانه به گوش مى رسد، چرا همه فقط نگاه مى كنند؟ چرا هيچ كس اعتراضى نمى كند؟
در اين ميان يكى جلو مى آيد، به آن مردى كه هيزم ها را آتش زد مى گويد:
ــ اى عُمَر! در اين خانه، فاطمه، حسن و حسين هستند.
ــ باشد، هر كه مى خواهد باشد، من اين خانه را آتش مى زنم.
خداى من! چه مى شنوم؟ اى مادر مظلومم! خانه تو را مى خواهند آتش بزنند؟
عُمَر امروز قاضى بزرگ حكومت است. او فتوا داده كه براى حفظ اسلام، سوزاندن اين خانه واجب است!
چقدر اين مردم بىوفايند، آنان روز عيد غدير با على(ع) بيعت كردند، هنوز طنين صداى پيامبر در گوش اين مردم است: "هر كس من مولاى اويم، على مولاى اوست".
به راستى چقدر زود اين مردم عهد و پيمان خود را شكستند و براى آتش زدن خانه تو هيزم آورده اند! هنوز مدّت زيادى از وفات پيامبر نگذشته است، اين مردم اين قدر عوض شده اند!
آن ها بارها و بارها ديدند كه پيامبر كنار در اين خانه مى ايستاد و به تو و فرزندانت سلام مى داد.
هنوز طنين صداى پيامبر به گوش مى رسد كه فرمود: "خانه دخترم فاطمه، خانه من است! هر كس حريم خانه او را نگه ندارد، حريم خدا را نگه نداشته است".
🌹🌹🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💢دامادی با لباس نظامی
🔹هیچچیز باعث نمیشد لحظهای برای شغلش کم بگذارد...برای مراسم عقدمان از محضر وقت قبلی گرفته بودیم. حتی آن روز هم علیاکبر حاضر نشد که زودتر پستش را ترک کند.
🔹وقتی خواست به محضر بیاید آنقدر دیر بود که فرصت نداشت به خانه برود و حمام کند، حتی لباسهایش را هم وقت نکرده بود عوض کند. همانطور با لباس نظامی و اسلحه و بیسیم به سر سفرة عقد آمد. بعد از مراسم عقد دوباره به سرکارش برگشت و تا ساعت یازده نیمهشب پستش را ترک نکرد.
🔹 شهید علی اکبر معصومی نژاد از مرزبانان ناجا بیستم خرداد ۹۷ مصادف با بیست و پنجم ماه مبارک رمضان در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در مرز میرجاوه به شهادت رسید
➥ @shohadanaja
➥ @shohada_vamahdawiat
#شهید_رضا_قشقائی_از_زبان_همسرش
#صفحه_5⃣
- درجایی میخواندم که قبل از رفتن به سازمان انرژی اتمی، شغلهای دیگری را تجربه کرده بودند. شرایط کاری ایشان در این مدت چگونه بود؟
آن روزها در شرکت نفت مشغول به کار بود. بعد از مدتی ازآنجا بیرون آمد و به دلیل اینکه پدرش تاکسیران بود، مدتی نیز به شغل پدر مبادرت داشت و راننده تاکسی بود. همان روزها بود که با یک کابینت ساز آشنا شد. ازآنجاکه حرفهها و آموزشهای مختلف را بهسرعت یاد میگرفت، این حرفه را هم در مدت چند هفته فراگرفت. مدتی بعد نیز به دلایلی از این کار بیرون آمد و وارد سازمان انرژی اتمی شد. تمام تلاش او در این مدت برای آسایش خانواده بود.
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#شَهادَت... 🌷
حِکایت عاشِقانه آنانی ست که
دانِستَند دُنیا جای ماندَن نیست؛
بایَد پَرواز کرد...!
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة
#شهدایی
🌹🌹🍃🍃
#شهداء_ومهدویت
@hsohaba_vmahdawiat
Dua-Tawassul-Samavati.mp3
13.58M
#دعای_توسل......
دل چه صفا گیرد از دعای توسل
حالِ دعا گیرد از دعای توسل
قلب همه عاشقانِ آل محمد (ص)
نور خدا گیرد از دعای توسل
💐التماس دعا
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#روشنی_مهتاب
#صفحه_چهل_دو
مادر! چرا مردم اين قدر بى شرم شده اند؟ چرا چنين جنايت مى كنند؟
آتش زبانه مى كشد، تو پشت در ايستاده اى. تو براى يارى حق و حقيقت قيام كرده اى.
درِ خانه نيم سوخته مى شود، عُمَر جلو مى آيد، او مى داند كه تو پشت در ايستاده اى.
واى بر من! او لگد محكمى به در مى زند. تو بين در و ديوار قرار مى گيرى، صداى ناله ات بلند مى شود. عُمَر در را فشار مى دهد، صداى ناله تو بلندتر مى شود. ميخِ در كه از آتش داغ شده است در سينه تو فرو مى رود.
تو با صورت به روى زمين مى افتى، سريع از جا برمى خيزى، صورت تو خاك آلود شده است، رو به حرم پيامبر مى كنى، صداى تو در شهر طنين مى اندازد، پدر را صدا مى زنى: "بابا! يا رسول الله! ببين با دخترت چه مى كنند".
على(ع) صداى تو را مى شنود، اينجا ديگر جاى صبر نيست، او به سوى عُمَر مى رود، گريبان او را مى گيرد، عُمَر مى خواهد فرار كند، على(ع) او را محكم به زمين مى زند، مشتى به بينى و گردنِ او مى كوبد.
هيچ كس جرأت ندارد براى نجات عُمَر جلو بيايد، همه ترسيده اند، بعضى ها فكر مى كنند كه على(ع) ديگر عُمَر را رها نخواهد كرد و خون او را خواهد ريخت.
لحظاتى مى گذرد، على(ع) عُمَر را رها مى كند و مى گويد: "اى عُمَر! پيامبر از من پيمان گرفت كه در مثل چنين روزى، صبر كنم. اگر وصيّت پيامبر نبود، هرگز تو را رها نمى كردم".
به همسرت نگاه مى كنى، مى بينى كه مى خواهند او را به مسجد ببرند، امّا او هيچ يار و ياورى ندارد!
تو از جا برمى خيزى و در چارچوبه درِ خانه مى ايستى، با دستان خود راه را مى بندى تا آن ها نتوانند على(ع) را به مسجد ببرند.
عُمَر به قُنفُذ اشاره اى مى كند، با اشاره او، قنفذ با غلاف شمشير به تو حمله مى كند، خود عُمَر هم با تازيانه مى زند. بازوى تو از تازيانه ها كبود مى شود...
عُمَر مى داند تا زمانى كه تو هستى، نمى توان على(ع) را براى بيعت برد، براى همين لگد محكمى به تو مى زند، صداى تو بلند مى شود، تو خدمتكار خود را صدا مى زنى: "اى فِضّه مرا درياب! به خدا محسن مرا كشتند".
تو بى هوش مى شوى، آنان اكنون مى توانند على(ع) را به مسجد ببرند...
اى مادر پهلو شكسته!
برخيز! برخيز كه على(ع) را بردند!
مولاى تو تنهاست، برخيز و او را يارى كن!
چشمان خود را باز كن! اين صداى گريه فرزندان توست كه به گوش مى رسد،
آيا صداى آنان را مى شنوى؟ فرشتگان از ديدن اشك چشمان حسن و حسين تو به گريه افتاده اند.
پيكر تو كبود و پهلوى تو شكسته است، امّا بايد برخيزى!
عُمَر دستور داده تا شمشير بالاى سر على(ع) بگيرند...
او در مسجد فرياد مى زند: "اى ابوبكر! آيا دستور مى دهى تا من گردن على(ع) را بزنم؟".
مادر! مادر مظلومم! برخيز! على در انتظار توست!
برخيز!
اگر على(ع) بيعت نكند، آن ها على را به شهادت خواهند رسانيد...
======👇======
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
======❤️======
💢دعا میکنی منم شهید بشم؟؟؟
🔹تصویر منتشرشده مربوط به دو روز قبل از شهادت شهید علیرضا شهمرادی میشد که در این گفت و گو از همسرش خواسته بود تا برای شهادتش دعا کند.
🔹شهید نوشته بود: «دعا میکنی من هم شهید شوم؟» همسرش در پاسخ نوشته بود: «نه خدا نکند»
شهید شهمرادی اینگونه پاسخ داده بود که: «شغلمه، باید ما هم در این راه بریم»
🔹تنها دو روز بعد از این التماس دعای شهادت شهید علیرضا شهمرادی از همسرش ایشان به آرزوی قلبیاش رسیده و آسمانی میشود.
🔹شهید علیرضا شهمرادی متولد ۱۴ خرداد ۱۳۷۴ و اهل فهرج- کرمان است که در ۱۳ آبان ۱۳۹۶در بم-براوات کرمان، پس از هفت سال حضور مستمر شجاعانه در مرزهای کشور در درگیری با اشرار مسلّح به شهادت رسید.
➥ @shohadanaja
➥ @shohada_vamahdawiat
💟﷽
🔸برای اینڪه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مڪان برویم:
①✨ بیمــــــــارستـان
②✨ زنـــــــــــــــــدان
③✨ قبـــــــــــرستـان
🔹در بیمارستان میفهمید ڪه هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
🔹در زندان میبینید ڪه آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
🔹در قبرستان درمییابید ڪه زندگی هیچ ارزشی ندارد.
🌸✨زمینی ڪه امروز روی آن قدم
🌸✨میزنیم فـردا سقفمان خواهد بود.
🌸✨پس بیایید برای همه چیــز فروتن
🌸✨ و سپــــاسگزار باشیـــم...
❣کانال شهداومهدویت❣👇
⬇️⬇️⬇️
🌹️ @shohada_vamahdawiat🌹
#تلنگرانہ‼️
👈كاری كنيم هر روز "شهيد" شويم ...
🌺آیت الله جاودان :
کسی از من خواست که برایش دعا کنم #شهید شود به او گفتم یک چیزهایی هست که شما اگر آن بشوی صد هزار مرتبه بالاتر از شهادت است ....🌹🍃
#شرح_درتصویر👆
➥ @shohada_vamahdawiat
#شهد__رضا_قشقائی_از_زبان_همسرش
#صفحه_6⃣
- چه مدت بعد از ازدواج، صاحب فرزند شدید؟
پسرم محمدحسین در سال 81 به دنیا آمد؛ یعنی حدوداً دو سال بعد از ازدواج.
- رفتار شهید قشقایی در منزل چگونه بود؟ آیا بهگونهای رفتار میکردند که هنگام نبودشان در منزل خلأ حضور ایشان را حس کنید؟
شاید این تعریفها حرفهایی کلیشهای باشد، اما واقعاً از همه لحاظ خوب بود و من بهعنوان همسرش از او رضایت کامل داشتم. هر وقت از سرکار برمیگشت خستگی را پشت در میگذاشت و وارد خانه میشد. در تمام این سالها من هیچگاه متوجه مشکلاتی که با آنها در بیرون از منزل درگیر بود، نشدم. با لبخند وارد خانه میشد و همیشه با رفتارش فضا را شاد نگه میداشت. همیشه لحظهشماری میکردیم که زودتر به خانه بیاید.
======👇======
@shohada_vamahdawiat
======🌹======