#علمدار..
#کتاب_علمدار
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
#قصه_شهدا
#باشهداگم_نمیشویم
#یادشهداباصلوات...🦋
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
2_144215245298373844.mp3
زمان:
حجم:
11.35M
#حسینیه_واذان...🦋
#کتاب_علمدار
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
#قصه_شهدا
#باشهداگم_نمیشویم
#یادشهداباصلوات...🦋
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
2_144215245298020801.mp3
زمان:
حجم:
5.99M
#خوزستان_۱
#کتاب_علمدار
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
#قصه_شهدا
#باشهداگم_نمیشویم
#یادشهداباصلوات...🦋
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
2_144215245298021578.mp3
زمان:
حجم:
8.25M
#خوزستان_۲
#کتاب_علمدار
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
#قصه_شهدا
#باشهداگم_نمیشویم
#یادشهداباصلوات...🦋
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
2_144215245298373893.mp3
زمان:
حجم:
7.68M
#اخلاص_ذاکر...🦋
#کتاب_علمدار
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
#قصه_شهدا
#باشهداگم_نمیشویم
#یادشهداباصلوات...🦋
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
2_144215245298373942.mp3
زمان:
حجم:
7.39M
#زیارت...🦋
#کتاب_علمدار
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
#قصه_شهدا
#باشهداگم_نمیشویم
#یادشهداباصلوات...🦋
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
1.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀سخنان بسیار شنیدنی #شهیدسیدمجتبی_علمدار😢
#یادش_گرامی_راهش_پر_رهرو
#سالروزتولدوشهادت
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید
┏━━━━━━━━🌷🍃━┓
@shohadabarahin_amar
┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
#خاطرات_شهدا🌷🌷 قسمت اول 🍂زمانی که سید مجتبی تازه شهید شده بود، پدر یکی از شهدا آمده بود و دنبال ش
خاطرات #شهیدسیدمجتبی_علمدار
قسمت دوم
#شوخ_طبعی
🌷سید مجتبی در موقع کار بسیارجدی بود. اما انسان بسیار شوخ طبعی بود. مادرش می گفت: «در خانه نشسته بودم. صدای زنگ خانه آمد. در را باز کردم. پشت در پسر عموی سید بود. دیدم چهره اش درهم و ناراحت است. بعد از احوالپرسی گفت: زن عمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید.» دل تو دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: «چی شده؟» گفت یکی از برادرهای پاسدار با شما کار دارد.
🍃ترس عجیبی وجودم را فرا گرفت. نکند سید مجتبی... از منزل خارج شدم تا آن پاسدار را ببینم. در این چند لحظه چه فکرها که از سرم نگذشت. تا صورتم را برگرداندم صدای سلام شنیدم. چهره نورانی پسرم در مقابلم بود. گفتم: «مجتبی خدا خفه ات نکند این چه کاری بود که با من کردی تو که من را کشتی!»
🌷پسرم را در آغوش گرفتم. بعد در حالی که می خندیدیم به داخل خانه رفتیم. مجتبی رو به من کرد و بعد از معذرت خواهی گفت: «مادر جان خیلی شما را دوست دارم. اما می دانی جنگ است هر لحظه امکان دارد خبر شهادت مرا برای شما بیاورند. می خواستم آماده باشی.»
برگرفته کتاب علمدار، صفحه 30 الی 31
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید
┏━━━━━━━━🌷🍃━┓
@shohadabarahin_amar
┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا 🌷🌷خاطرات شهید سید #مجتبی_علمدار قسمت هفتم #جذب_جوانان
ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا
خاطرات شهید سید#مجتبی_علمدار
قسمت هفتم
#پول_بابت_مداحی
🌷سید اعتقاد عجیبی به ائمه(ع) داشت. به این خاندان عشق میورزید. مداحی که می کرد در ازایش مبلغ یا به قولی پاکت نمی گرفت. وضعیت مالیش آگاه بودم. حقوقی که از سپاه دریافت می کرد کافی نبود. از آن پول هم باید اجاره منزل را می داد و هم امورات خانواده را می گرداند و حتی از این پول انفاق هم می کرد. ولی با این حال بابت مداحی پول و پاکت نمی گرفت.
🌷یک روز به سید به شوخی گفتم: «راستی سید مداحی هم می کنی پاکت می گیری.» گفت: «من برای چیز دیگری می خوانم. من هیچ چیز را با خانم حضرت زهرا(س) عوض نمی کنم. من اگر برای مداحی پول بگیرم، دیگر نمی توانم در حضور مادرم حضرت زهرا (س) بگویم که من خالصانه برای شما مداحی می کردم؛ چون ایشان می توانند بگویند که اُجرت مداحی ات را گرفته ای.»
یکبار رفته بودیم مشهد بعد از مداحی، خانمی با اصرار به سید مقداری پول داد و گفت خرج خودت کن. سید برای اینکه آن زن ناراحت نشود پول را گرفت ولی بعدها خرج بیت الزهراء کرد.
کتاب علمدار، صفحه 125 الی 126
#کجایندمردان_بی_ادعا
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید
┏━━━━━━━━🌷🍃━┓
@shohadabarahin_amar
┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
🌷🌷آسیدمجتبی خیلی حضرتزهرا«س» رو دوست داشت؛ یه شب دیدم صدای ناله از اتاقش بلند شد با نگرانی رفتم سراغشو دیدم پاهاش رو تو شکمش جمع کرده،دستش هم به پهلوش گذاشته و از درد دور خودش میپیچه بلند بلند هم داد میزد...
آخ پهلوم...چند دقیقه بعد آروم شد؛
گفتم چته مادر!چی شده؟
گفت: مادر جان !از خدا خواستم دردی کھ حضرت زهرا«س» بین در و دیوار کشید رو بهِم بچشونه...
الان بهم نشونداد؛خیلیدردداشتمادر ...
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید
┏━━━━━━━━🌷🍃━┓
@shohadabarahin_amar
┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا خاطرات شهید سید #مجتبی_علمدار قسمت سیزدهم #زیارت_حضرت_ز
ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا
خاطرات شهید سید #مجتبی_علمدار
قسمت چهاردهم
#رسول_دل
🌷آقا سید مجتبی علمدار را اتفاقی از طریق خریدن نوار مداحی هایش شناختم. بعد برنامه روایت فتح را که مربوط به شهید علمدار بود را دیدم. فهمیدم که نوار از چه کسی است. اما از آن روز نوار و نام شهید علمدار در گوشه بایگانی ذهنم خاک می خورد. دلم با خدا بود. ولی نمی دانم کدام قدرت شیطانی مرا از رفتن به سوی خدا باز می داشت. در خواندن نماز کاهل بودم. یک روز می خواندم و دو روز قضا میشد. سرطانی دلم را احاطه کرده بود. سعی می کردم با گوش کردن نوارهای مذهبی و رفتن به مجالس دعا، هر طوری که می شد دلم را شفا بدهم، اما نشد.
🌷در تصادفی پایم شکست. درمانش طولانی شد. همان سال در کنکور هم قبول نشدم. و این ضربه روحی شدیدی بر من وارد کرد. ایمان ضعیفی داشتم و ضعیف تر شد. کاهل بودن در نمازم تبدیل شد به بی نمازی کامل. ماه رمضان آمد و من تنها دهانم را بستم. یک بار هم مسجد نرفتم حتی در شب های قدر.
🌷شبی در خوای دیدم مجله ای در مقابل من هست. تیتر روی آن نوشته بود: «آخرین وسایل به جا مانده از شهید علمدار به کسی که محتاج آن است به قید قرعه اهدا می شود.» مجله را خریدم و با تعجب دیدم، وسایل سید مجتبی به من رسیده است. شیشه عطر، تکه ای گوشت مرغ که نوشته بودند ته مانده ی آخرین غذای آقا سید است. به همراه چند قطعه عکس و دست نوشته.
تکه گوشت را خوردم و کمی عطر به لباس هایم زدم. با صدای مادرم از خواب بیدار شدم. وقت نماز صبح بود. ولی من که به بی نمازی عادت کرده بودم به اتاق دیگری رفتم تا بخوابم. حال عجیبی پیدا کرده بودم. اما هر طور بود خوابیدم. دوباره خواب دیدم، درست زیر عکس آقا سید نوشته بودند: «تو خواب نیستی، تو بیداری، این بیداری است.» از خواب پریدم و مشغول نماز شدم.
🌷نزدیک محرم بود. انگار نیرویی از درونم مرا به سمت خدا هل می داد. دلم عاشق نماز شد و نماز برایم طعم دیگری داشت. ایام فاطمیه دلم غریب شد. انگار تمام صحنه های مصیبت بی بی دو عالم جلوی چشمانم پدیدار می شد. گریه هایم برای اهل بیت (ع) به خصوص خانم
حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) حال و هوای عجیبی گرفته بود. تا اون روز اصلا نمی دانستم روزی به نام عرفه وجود دارد. به واسطه نوار آقا سید، روز عرفه و قداستش را شناختم. خدا سید را رسول دل من کرد و به واسطه او مرا از منجلاب گناه بیرون کشید.
کتاب علمدار، صفحه 214 الی 216
#سلامبـــَرشُهَـدآ
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید
┏━━━━━━━━🌷🍃━┓
@shohadabarahin_amar
┗━━🌷🍃━━━━━━━┛