eitaa logo
شهدای نیروی انسانی
313 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6هزار ویدیو
8 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadanirooensani ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊🌹🌴🌹🕊🌷 در عملیات رمضان، بچه‌ها پشت خاکریز زمین‌گیر شده بودند . پنجاه ، شصت نفر در انتهای سمت راست خاکریز نمی‌توانستند سرشان را بالا بیاورند . با ماشین رفتم جلو تا آخر خاکریز ، یک نفر که بغل دستم بود گفت « دیگه تکون نخور، اگه ماشین رو تکون بدی ، سوراخ سوراخش می‌کنن .» روبه‌رو را نگاه کردم . چند تانک عراقی داشتند به خاکریزمان نزدیک می‌شدند . فاصله‌شان هر لحظه کمتر می‌شد ، اولین تانک به سی ، چهل متریمان رسیده بود ، نفسم بند آمده بود ، احساس می‌کردیم چند دقیقه‌ دیگر اسیرمان می‌کنند . بدنم سُست شده بود ، با رنگ پریده منتظر رسیدن عراقی‌ها بودم . با نا امیدی سرم را به طرف انتهای خاکریز چرخاندم . یک مرتبه دیدم یک نفر ، سوار بر یک موتور تریل قرمز رنگ با سرعت زیاد ، گرد و خاک‌ کنان به طرف‌مان می‌آيد بود . از موتور پایین پرید و آرپی‌جی را از دست آرپی‌جی‌زن گرفت و رفت آن‌طرف خاکریز ، روبه‌روی تانک‌ها نشانه رفت ، چند ثانیه بعد گلوله آرپی‌جی روی برجک ، اولین تانک در حال حرکت نشست . تانک در دم آتش گرفت و دودش پیچید توی آسمان منطقه . بعد با فریادهای بلند به نیروها گفت که شروع کنند . بچه‌ها شروع کردند . سوار موتور شد و رفت تا بقیه جاها را سامان بدهد . راوی : شادی روح و کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌷🕊🌹🌴🌹🕊🌷 در عملیات رمضان، بچه‌ها پشت خاکریز زمین‌گیر شده بودند. پنجاه، شصت نفر در انتهای سمت راست خاکریز از شدت آتش دشمن، نمی‌توانستند سرشان را بالا بیاورند. با ماشین رفتم جلو تا آخر خاکریز، یک نفر که بغل دستم بود گفت «دیگه تکون نخور، اگه ماشین رو تکون بدی، سوراخ سوراخش می‌کنن». روبه‌رو را نگاه کردم، چند تانک عراقی داشتند به خاکریزمان نزدیک می‌شدند. فاصله‌شان هر لحظه کمتر می‌شد، اولین تانک به سی، چهل متریمان رسیده بود، نفسم بند آمده بود، احساس می‌کردم چند دقیقه‌ دیگر اسیرمان می‌کنند. بدنم سُست شده بود، با رنگ پریده، منتظر رسیدن عراقی‌ها بودم، با نا امیدی سرم را به طرف انتهای خاکریز چرخاندم. یک مرتبه دیدم یک نفر، سوار بر یک موتور تریل قرمز رنگ، با سرعت زیاد، گرد و خاک‌ کنان به طرف‌مان می‌آيد!، بود. از موتور پایین پرید و آرپی‌جی را از دست آرپی‌جی‌زن گرفت و رفت آن‌طرف خاکریز، روبه‌روی تانک‌ها نشست زمین و نشانه گرفت، چند ثانیه بعد گلوله آرپی‌جی روی برجک اولین تانک در حال حرکت نشست. تانک در دم آتش گرفت و دودش پیچید توی آسمان منطقه. بعد با فریادهای بلند به نیروها گفت که شروع کنند. بچه‌ها شروع کردند. سوار موتور شد و رفت تا بقیه جاها را سامان بدهد. راوی: شادی روح و کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌷🕊🌹🌴🌹🕊🌷 در عملیات رمضان، بچه‌ها پشت خاکریز زمین‌گیر شده بودند. پنجاه، شصت نفر در انتهای سمت راست خاکریز از شدت آتش دشمن، نمی‌توانستند سرشان را بالا بیاورند. با ماشین رفتم جلو تا آخر خاکریز، یک نفر که بغل دستم بود گفت «دیگه تکون نخور، اگه ماشین رو تکون بدی، سوراخ سوراخش می‌کنن». روبه‌رو را نگاه کردم، چند تانک عراقی داشتند به خاکریزمان نزدیک می‌شدند. فاصله‌شان هر لحظه کمتر می‌شد، اولین تانک به سی، چهل متریمان رسیده بود، نفسم بند آمده بود، احساس می‌کردم چند دقیقه‌ دیگر اسیرمان می‌کنند. بدنم سُست شده بود، با رنگ پریده، منتظر رسیدن عراقی‌ها بودم، با نا امیدی سرم را به طرف انتهای خاکریز چرخاندم. یک مرتبه دیدم یک نفر، سوار بر یک موتور تریل قرمز رنگ، با سرعت زیاد، گرد و خاک‌ کنان به طرف‌مان می‌آيد!، بود. از موتور پایین پرید و آرپی‌جی را از دست آرپی‌جی‌زن گرفت و رفت آن‌طرف خاکریز، روبه‌روی تانک‌ها نشست زمین و نشانه گرفت، چند ثانیه بعد گلوله آرپی‌جی روی برجک اولین تانک در حال حرکت نشست. تانک در دم آتش گرفت و دودش پیچید توی آسمان منطقه. بعد با فریادهای بلند به نیروها گفت که شروع کنند. بچه‌ها شروع کردند. سوار موتور شد و رفت تا بقیه جاها را سامان بدهد. راوی: شادی روح و کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani