eitaa logo
شهدای نیروی انسانی
295 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadanirooensani ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🍃بیاد ساربانان کویر ، کویری که در ژرفای تاروپود آن، خنکای آسمان حس می‌شود، اگر بجوییمش♡ . 🍃همه کوی به کوی در جستجوی حیاتیم و قطره به قطره، عطش جانمان را می‌فرساید. جرعه به جرعه خراش بر می‌زنیم، در پی یافتن زلال آب. . 🍃جان به میان لب خزیده و آستر گلگونش را خزان‌زده کرده‌است. چِشم، تار میبیند اما، انگار درمیان این بیابان، هاله ای با در حال حرکت است❣️ . 🍃قدم به قدم، قامت دلربایش بر نیزه های آفتاب چیره میشود و پیش میرود. او ست🙂 . 🍃نمیدانم در میان این مسیر، آفتاب شیفته او شده یا توانش، قاتل گرما. هرچه که هست، گام هایش نمی لغزند. در هر قدمش ، نهفته است😌 . 🍃شنیده بودم خانه ای در این بنا کرده، خالی از . میگفتند هرچه را که رنگ و بوی نمی‌دهد، از خانه اش زدوده است. خانه ای بنا کرده با عطر . . 🍃در این صحرای ، تنها غبطه به اوست که از گلویمان گذر میکند. اویی که آن روز با شکوه اش، به دیدار معشوق می‌شتافت🌹 . 🍃ذره ذره ی وجودش را، نذر خشنودی سالار شهیدش کرده بود و سنگ مزارش را ، هدیه به . اویی که شتابان می‌رفت و مایی که جا ماندیم😔 ✍️نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۹ اسفند ۱۳۶۶ 📅تاریخ شهادت : ۲۳ آبان ۱۳۹۶.دیرالزور سوریه 🥀مزار شهید : بهشت زهرا کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
با رفتن ژنرال، لحظاتی را در اتاق تنها ماندم، به ساعتم نگاه کردم، وقت بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می‌توانستم را بخوانم. انتظارم برای آمدن طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نیست، همین جا را می‌خوانم. تا تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه‌ای از رفتم و را که همراه داشتم به انداختم و مشغول شدم. در حال خواندن بودم که متوجه شدم وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ را ادامه بدهم یا ؟ بالاخره گفتم، را ادامه می‌دهم، هر چه بخواهد همان خواهد شد. سرانجام را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می‌نشستم از معذرت ‌خواهی کردم. پس از چند لحظه نگاه به من کرد و گفت: چه می‌کردی؟ گفتم: می‌کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما بر این است که در ساعت‌های از باید با به بپردازیم و در این ساعات آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در استفاده کردم و این را انجام دادم. با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین‌طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از و من به و فرهنگ و نباختنم در برابر جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره‌ای خود نویس را از جیبش بیرون آورد و را کرد. سپس با حالتی از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما می‌گویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی دارم. من هم متقابلاً از او کردم. احترام گذاشتم و از خارج شدم. آن روز به اولین محل که رسیدم به پاس این بزرگی که به من کرده بود، دو رکعت خواندم . 🌹 🌹 🥀🍀🍃🕊🍃🍀🥀 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani