eitaa logo
شهدای نیروی انسانی
295 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadanirooensani ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت : جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید ! از خواب بیدار شدم . هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه قرار بود فردا جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت . این بار فوراً اسمش رو پرسیدم . گفت : از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود . بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بوده اند ؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد. کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت : جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید ! از خواب بیدار شدم . هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه قرار بود فردا جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت . این بار فوراً اسمش رو پرسیدم . گفت : از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود . بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بوده اند ؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد. کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی‌شان آمد به خوابم و گفت: جنازه‌ی من رو فعلاً تحویل خانواده‌ام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر می کردم کدام‌یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن، خواب بوده دیگه. قرار بود فردا جنازه‌ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این بار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه‌ی یکی‌شان نوشته بود . بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده‌اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بوده‌اند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد. کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani