🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#مثل_شهدا
#شجاعت
#شهامت
#شهادت
#شهید_مدافع_حرم
#جبار_عراقی
#شهیدی که یه تنه 6 ساعت جلوی داعش ایستاد
#شهید_عراقی یکی از فرماندهان تیپ استان حماء بود. که در تاریخ سوم آبان سال 1394 در استان حماء به #شهادت رسید.
نزدیک ساعت 12/30 شب به آنها حمله میشود و پدرم به همراه دو نیروی ایرانی و حدود 400 نیروی سوری بودند که بعد از آن حمله تمام نیروهای سوری فرار میکنند.
همرزم پدرم همان ساعت اول زخمی میشود و تا ساعت 6 صبح بیهوش بود . وقتی به هوش میآید متوجه میشود که پدرم در تمام این مدت به تنهایی جنگیده است.
همرزم پدرم تعریف میکند که پدر، او را کول میکند تا از معرکه نجات دهد، در همین حین پدر را هم میزنند و به #شهادت می رسانند .
راوی :
#فرزند_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#آیت_الله_سعیدی
نخستین #روحانی_شهید
نهضت بزرگ روح الله
در زندان رژیم طاغوت پهلوی
یکی از شب ها که قرار بود پدرم به پارچین برود، اتومبیلی برای رفتن به آنجا پیدا نکرد.
او علاقه داشت حتماً به پارچین برود.
من یک موتور گازی داشتم.
پدرم از من خواست او را با موتور تا میدان خراسان برسانم تا از آنجا اتومبیلی پیدا کند و به پارچین برود.
بعداً گفت: تو با موتور به میدان خراسان برو، از آنجا به بعد من پشت سر تو سوار میشوم و از طریق جاده گرمسار به روستایی میرویم که قرار است در آنجا سخنرانی کنم.
من قبول کردم و با موتور به اول جاده مسگرآباد، نزدیک گورستانی که مرحوم #شهید_نواب_صفوی در آنجا مدفون است، رفتم و منتظر ایستادم.
بعد از مدتی پدرم رسید و بر ترک موتور گازی سوار شد و حرکت کردیم.
کمی که رفتیم، به یک جاده فرعی رسیدیم، در این موقع، شمع موتور جمع شد و موتور به پت پت کردن افتاد و یکمرتبه خاموش شد، شمع اضافی هم برای عوض کردن نداشتیم.
تا روستا راه زیادی مانده بود، اتفاقاً در آن شب، مهتابی در آسمان دیده نمیشد و هوا کاملاً تاریک بود.
پدرم عبایش را جمع کرد و روی دوشش انداخت، من هم موتور گازی خاموش را روی دستهایم گرفته بودم و همین طور میرفتیم.
مقداری که راه رفتیم، پدرم گفت: محمد! من یک #صلوات میفرستم، تو هم موتور را بگذار و یکی دو تا پا بزن، ان شاءالله روشن میشود.
من موتور را روی زمین گذاشتم، پدرم #صلواتی فرستاد، من پا زدم و موتور ناگهان روشن شد.
بار دیگر پدر بر ترک موتور سوار شد و خود را به روستا رساندیم.
ایشان آن شب به منبر رفت و سخنرانی کرد و فردایش هم با همان موتور به تهران بازگشتیم.
راوی :
#فرزند_شهید
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
12.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 پدرِ قهرمانِ من
🔷️ دقایقی همراه با فرزندان شهدا در مراسم سخنرانی نوروزی رهبر انقلاب در روز اول فروردین ۱۴۰۳ در حسینیه امام خمینی
#فرزند_شهید
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#آیت_الله_سعیدی
نخستین #روحانی_شهید
نهضت بزرگ روح الله
یکی از شب ها که قرار بود پدرم به پارچین برود، اتومبیلی برای رفتن به آنجا پیدا نکرد.
او علاقه داشت حتماً به پارچین برود.
من یک موتور گازی داشتم.
پدرم از من خواست او را با موتور تا میدان خراسان برسانم تا از آنجا اتومبیلی پیدا کند و به پارچین برود.
بعداً گفت: تو با موتور به میدان خراسان برو، از آنجا به بعد من پشت سر تو سوار میشوم و از طریق جاده گرمسار به روستایی میرویم که قرار است در آنجا سخنرانی کنم.
من قبول کردم و با موتور به اول جاده مسگرآباد، نزدیک گورستانی که مرحوم #شهید_نواب_صفوی در آنجا مدفون است، رفتم و منتظر ایستادم.
بعد از مدتی پدرم رسید و بر ترک موتور گازی سوار شد و حرکت کردیم.
کمی که رفتیم، به یک جاده فرعی رسیدیم، در این موقع، شمع موتور جمع شد و موتور به پت پت کردن افتاد و یکمرتبه خاموش شد، شمع اضافی هم برای عوض کردن نداشتیم.
تا روستا راه زیادی مانده بود، اتفاقاً در آن شب، مهتابی در آسمان دیده نمیشد و هوا کاملاً تاریک بود.
پدرم عبایش را جمع کرد و روی دوشش انداخت، من هم موتور گازی خاموش را روی دستهایم گرفته بودم و همین طور میرفتیم.
مقداری که راه رفتیم، پدرم گفت: محمد! من یک #صلوات میفرستم، تو هم موتور را بگذار و یکی دو تا پا بزن، ان شاءالله روشن میشود.
من موتور را روی زمین گذاشتم، پدرم #صلواتی فرستاد، من پا زدم و موتور ناگهان روشن شد.
بار دیگر پدر بر ترک موتور سوار شد و خود را به روستا رساندیم.
ایشان آن شب به منبر رفت و سخنرانی کرد و فردایش هم با همان موتور به تهران بازگشتیم.
راوی:
#فرزند_شهید
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🇮🇷🌴💐🇮🇷💐🌴🇮🇷
#مثل_شهدا
#سپهبد_شهید
#علی_صیاد_شیرازی
در یک جلسهای که ایشان با بنیصدر شرکت کرده بودند، پدر ما، همان اول جلسه بلند شده و رفته بودند، حرفشان هم این بود در آن جلسه، بنیصدر بدون اینکه بسمالله بگوید شروع به حرف زدن در مورد مسایل مختلف جنگ و کشور کرد، ایشان هم بلند شده و به بنیصدر و آن جلسه میگوید که جلسهای که در آن نام خدا برده نشود و با بسمالله شروع نمیشود، من در آن جلسه شرکت نمیکنم.
اینقدر مسئله معنویت و توجه در این زمینه برایش مهم بود.
راوی:
#فرزند_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
💐🕊🌸🌺🌸🕊💐
#بابا
#فرزند
#شهید
#فرزند_شهید
#شهید_شعبان_چگینی
از سختیهای سال 63 میگفت.
روایت میکرد: وقتی سراغ #بابا را از من گرفت بردمش بهشت زهرا (س) قبر #بابا را نشانش دادم و گفتم #بابا اینجاست و دیگر خانه نمیآید.
مات به سنگ قبر #بابای_شهیدش خیره شد و هیچ چیز نگفت .
برگشتیم خانه .
شب شده بود و سردی هوا خودش را در شب بهتر نشان میداد .
وقتی کمی سردش شد شروع کرد به بهانه آوردن و گفت :
مامان الان #بابا زیر آن سنگ توی این سرما #یخ میکند .
برویم #بابا را بیاوریم خانه تا #گرم شود .
حالا دیگر مانده بودم جواب این حرفش را چگونه بدهم.
گریه میکرد و پا میکوبید که #بابا الان #سردش شده برویم و بیاوریمش خانه.
کلافه شده بودم.
یک پسر چند ساله بیشتر از این نمیتواند نبودن #پدر را درک کند.
سختیهایی از این دست زیاد کشیدیم تا بچهها با #شهادت پدر کنار آمدند.
روای: همسر #شهید
سلامتی #همسران و #فرزندان_شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#وعجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#آیت_الله_سعیدی
نخستین #روحانی_شهید
نهضت بزرگ روح الله
یکی از شب ها که قرار بود پدرم به پارچین برود، اتومبیلی برای رفتن به آنجا پیدا نکرد.
او علاقه داشت حتماً به پارچین برود.
من یک موتور گازی داشتم.
پدرم از من خواست او را با موتور تا میدان خراسان برسانم تا از آنجا اتومبیلی پیدا کند و به پارچین برود.
بعداً گفت: تو با موتور به میدان خراسان برو، از آنجا به بعد من پشت سر تو سوار میشوم و از طریق جاده گرمسار به روستایی میرویم که قرار است در آنجا سخنرانی کنم.
من قبول کردم و با موتور به اول جاده مسگرآباد، نزدیک گورستانی که مرحوم #شهید_نواب_صفوی در آنجا مدفون است، رفتم و منتظر ایستادم.
بعد از مدتی پدرم رسید و بر ترک موتور گازی سوار شد و حرکت کردیم.
کمی که رفتیم، به یک جاده فرعی رسیدیم، در این موقع، شمع موتور جمع شد و موتور به پت پت کردن افتاد و یکمرتبه خاموش شد، شمع اضافی هم برای عوض کردن نداشتیم.
تا روستا راه زیادی مانده بود، اتفاقاً در آن شب، مهتابی در آسمان دیده نمیشد و هوا کاملاً تاریک بود.
پدرم عبایش را جمع کرد و روی دوشش انداخت، من هم موتور گازی خاموش را روی دستهایم گرفته بودم و همین طور میرفتیم.
مقداری که راه رفتیم، پدرم گفت: محمد! من یک #صلوات میفرستم، تو هم موتور را بگذار و یکی دو تا پا بزن، ان شاءالله روشن میشود.
من موتور را روی زمین گذاشتم، پدرم #صلواتی فرستاد، من پا زدم و موتور ناگهان روشن شد.
بار دیگر پدر بر ترک موتور سوار شد و خود را به روستا رساندیم.
ایشان آن شب به منبر رفت و سخنرانی کرد و فردایش هم با همان موتور به تهران بازگشتیم.
راوی:
#فرزند_شهید
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🇮🇷🌴💐🇮🇷💐🌴🇮🇷
#مثل_شهدا
#سپهبد_شهید
#علی_صیاد_شیرازی
در یک جلسهای که ایشان با بنیصدر شرکت کرده بودند، پدر ما، همان اول جلسه بلند شده و رفته بودند، حرفشان هم این بود در آن جلسه، بنیصدر بدون اینکه بسمالله بگوید شروع به حرف زدن در مورد مسایل مختلف جنگ و کشور کرد، ایشان هم بلند شده و به بنیصدر و آن جلسه میگوید که جلسهای که در آن نام خدا برده نشود و با بسمالله شروع نمیشود، من در آن جلسه شرکت نمیکنم.
اینقدر مسئله معنویت و توجه در این زمینه برایش مهم بود.
راوی:
#فرزند_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani