eitaa logo
شهدای شهرستان مبارکه
355 دنبال‌کننده
3هزار عکس
727 ویدیو
16 فایل
#این کانال جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت ومعرفی شهدای شهرستان مبارکه در تاریخ ۱۵شهریور ۱۳۹۵ درتلگرام،ایجاد شده است ⚘️ شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 مراسم یکمین سالگرد ارتحال ابا الشهداء مرحوم حاج محمد ضیایی زمان: روز جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،از ساعت ۱۵. الی ۱۷/۳۰ مکان:بهشت حضرت خدیجه کبری گلستان شهدای قهنویه @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
شیرودی در کنار هیلکوپتر جنگی‌اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند 🔹️خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی‌جنگیم ما برای اسلام می‌جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. 🔹️شیرودی آستین‌هایش را بالا زد. چند نفر به زبان‌های مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده! شیرودی همانطور که می‌رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می‌آید وقت نماز است. اردیبهشت ۱۳۶۰ سالروز شهادت خلبان شهید علی اکبر شیرودی گرامی باد شهدای شهرستان مبارکه
فرازی از وصیتنامه شهید ✍ با آگاهی تمام راه حق و حقیقت را انتخاب کرده و امیدوارم که به این نعمت بزرگِ شهادت که سعادت دو جهان در آن نهفته است برسم ✍ سعی کنید از امام امت خمینی کبیر پیروی کنید و یک فرد مکتبی با تمام ابعادش باشید که تمام افکار و اعمال خود را در مسیر الله قرار دهید شهید والامقام: اسماعیل کریمی فرزند علیداد ولادت: ۱۳۴۴/۳/۱ شهرستان مبارکه دیزیچه شهادت: ۱۰ ،ارديبهشت ۱۳۶۱ منطقه عملیاتی جنوب کشور آبادان ارواح مطهر شهدا صلوات @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
🌺 نهم اردیبهشت سالروز رویدادی بزرگ در نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است که بی تردید نشان از تعمیق مردم سالاری دینی در جامعه اسلامی ما و تحقق آیه شریفه «وَ أَمْرَهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ» دارد. نهاد شورا که شالوده آن ریشه در قرآن و مبانی دین مبین اسلامی دارد در واقع به فرایند واگذاری امور به مردم، عینیت بخشید و به برکت این اتفاق، نقش آفرینی مردم در تعیین سرنوشت خود و جامعه ای که در آن زندگی می کنند دو چندان گردید. ✅ نهم اردیبهشت ماه روز شوراها گرامی باد 💠 روابط عمومی بنیادشهید وامورایثارگران مبارکه
قسمت ۶۶ خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی به قلم اقدس نصوحی با خودم گفتم: «خوش به حال مردم حلبچه که خوابند، ما در این نیمه‌شب و تو این هوای سرد، تازه باید با دشمن درگیر شویم.» از ذبیح‌الله پیغام رسید که به جلوی ستون بروم. به پیغام اهمیّت ندادم. دوباره پیغام داد، به جلوی ستون رفتم. پاسگاهی که گروهان ما باید تصرّف میکرد، از آنجا به‌خوبی دیده میشد. ورودی آن چند پلّه میخورد که با گونی های خاک درست شده بود. دو نگهبان عراقی پشت به هم در سنگرشان نشسته بودند و دو طرفشان را دید میزدند. به ذبیح‌الله گفتم: «من این دو تا نگهبان را از پا در میارم، بعد شما وارد پاسگاه شوید و حساب بقیّة نیروهای عراقی را برسید.» به سمت پلّه های ورودی پاسگاه حرکت کردم. یک حلب خالی 17 کیلوئی سر راهم بود، آن را برداشتم و کناری گذاشتم تا ایجاد سر و صدا نکند. آهسته جلو رفتم. با خودم فکر میکردم که نگهبانها را با پرتاب نارنجک بکشم یا با رگبار گلوله از پا در آورم. روی پلّة چهارم بودم که ذبیح‌الله را پشت سرم دیدم. گفت: «پس چرا معطّل میکنی؟» گفتم: «صبر کن، الآن کارشان را تمام میکنم.» یکی از نیروهای گروهان حمزه به نام سعید کریمی پیش ما آمد. گفتم: «شما اینجا چکار میکنی؟» گفت: «اوّل پاسگاه شما را میگیریم و بعد سراغ پاسگاه خودمان میرویم.» ضامن نارنجک را کشیدم و روی زمین انداختم. از صدای برخورد آن با زمین، یکی از نگهبانان عراقی ما را دید. اسلحه اش را به طرفمان گرفت و ما را به رگبار بست. هر سه نفرمان تیر خوردیم. یک گلوله به زیر زانوی من خورد و روی پلّه ها افتادم. یک تیر به گردن سعید کریمی خورد و همان جا شهید شد. یک فشنگ هم به ران ذبیح‌الله خورد و مجروح روی زمین افتاد. نارنجک هم منفجر شد و دو نگهبان کشته شدند. همه این حوادث در چند ثانیه اتّفاق افتاد. با انفجار نارنجک و شلیک رگبار، درگیری شروع شد. بچّه ها از همه طرف وارد پاسگاه شدند. عراقیها با انداختن نارنجک و رگبار کلاش مقاومت می‌کردند. به‌زحمت خودم را از پلّه ها بالا کشیدم. یکی از اسلحه‌هایی که روی زمین افتاده بود را برداشتم و هر سربازی که از سنگرهای عراقی بیرون میآمد را با تیر میزدم. هم زمان امدادگر هم مشغول بستن زخم پایم بود. در تاریکی شب چیزی دیده نمیشد. تمام پایم از زانو به پائین پر از خون بود. امدادگر به‌جای اینکه زیر زانویم را ببندد، پایین پایم را میبست. چند بار به من گفت: «برادر، اینقدر تکان نخور. بگذار تا درست زخمت را ببندم.» گفتم: «اگر تیراندازی نکنم و سربازهای عراقی را که از سنگر بیرون میآیند، هدف نگیرم، تمام بچّه های ما را قتل‌عام میکنند.» در حال صحبت با امدادگر بودم و خشاب اسلحه ام را عوض میکردم که سر یک اسلحه درست روی گردنم قرار گرفت. اَشهَدَم را خواندم. نگاه کردم، دیدم اصغر شفیعی فرمانده گروهان حمزه است. به‌اشتباه من را به‌جای یک سرباز عراقی گرفته بود. گفتم: «اصغر، منم مؤمنی، اشتباه آمدی اینجا. تپّة شما جلوتره.» صدای من را شناخت. اصغر هم آمده بود کمک تا اوّل آن پاسگاه گرفته شود. بعد از اینکه درگیریها کمی فروکش کرد، آمدم کنار یک کانالی که عراقیها درست کرده بودند. مهرداد طاهری را دیدم. لب کانال نشسته بود. به یکی از چشم هایش تیر یا ترکش خورده بود. امدادگر هر دو چشمش را بسته بود. کنارش نشستم. یک‌مرتبه چند نفر عراقی را دیدم که داخل کانال افتاده اند و تکان نمی‌خورند. به مهرداد گفتم: «فکر کنم این عراقیها زنده باشند، خودشان را به مردن زدند. ما تو این کانال درگیری نداشتیم. پاشو ببین زنده اَند یا مرده.» مهرداد با همان لهجة غلیظ مبارکه ای گفت: «مِی من چِش دَرَم کو بِرَم سُراغِ عراقیا.» اسلحۀ مهرداد را گرفتم. چون نمیتوانستم درست راه بروم، به حالت چهار دست‌وپا کنارشان آمدم و با سر اسلحه به کمر یکی از آنها زدم. بلند شد و نشست. با یک تیر او را زدم. دو نفر عراقی دیگر بلند شدند و پا به فرار گذاشتند. ته‌ماندۀ خشاب را در کمر آنها خالی کردم. ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
به منظور تجلیل و تکريم از خانواده ایثارگران صورت گرفت ديدار با جانبازان گرامی سیف اله کرمی حبیب اله رضا زاده ،جانباز و آزاده سرافراز سعید مرادی در این دیدار ها که در راستای طرح سپاس و با حضور رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه انجام گرفت از مقام شامخ ایثارگران تجليل بعمل آمد. دوشنبه ۱۰ ،اردیبهشت ۱۴۰۳ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق با نهایت احترام و رعایت ادب و در کمال تواضع و ارادت بدینوسیله از زحمات مدیریت و کارکنان اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه در راستای ترویج فرهنگ ایثار وشهادت در نصب دیوار نویسی و زیبا سازی شهر انتهای خیابان شهدای ضیایی، ورودی مجتمع فولاد مبارکه تشکر وقدردانی مینمائیم. توفیق روز افزون شما را از درگاه خداوند متعال خواهانیم. و من الله توفیق تعدادی از خانواده شهدا و ایثارگران محله قهنویه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
خاطرات اسرای عراقی / ۱ "سرباز عراقی" محقق: مرتضی سرهنگ 🔸 روزهای اول جنگ واحد ما بطرف پاسگاه «زید» حمله کرد و پاسگاه را به تصرف خود در آورد. بعد از اشغال پاسگاه دستور آمد که به طرف میمک برویم. واحد ما در این منطقه مستقر شد و بعد از مدتی نیروهای شما حمله ای به این منطقه کردند و ما عقب نشینی کردیم. چند روز بعد از عقب نشینی صدام به منطقه آمد و فرمانده تیپ ما که نامش (محمد جواد شیخ احمد) بود را به باد فحش و ناسزا گرفت و گفت باید این منطقه را از دست ایرانی ها خارج کنید، اگر کسی از نیروها عقب نشینی کند نمی‌گذارم که آب دجله و فرات را بخورد. چند روز از این ماجرا گذشت تا اینکه فرمانده تیپ به بغداد احضار و به دستور صدام اعدام شد. خبر اعدام شدنش به تیپ ما رسید. در همان منطقه من به چشم خودم دیدم که ۱۱ نفر سرباز و یک سروان بنام "عبید" در برابر چشمان افراد تیپ اعدام شدند. درست بخاطر دارم که ساعت ده صبح بود که این افراد اعدام شدند درحالیکه ماسه روز در مقابل نیروهای شما مقاومت کرده بودیم در همان روز که صدام به منطقه آمد لباس کاملاً نظامی پوشیده بود و برای ما هم سخنرانی کرد. او گفت اگر نیروهای ایرانی خاک شما را بگیرند می‌دانید چه کار می‌کنند؟ و ما را تهدید کرد که باید بجنگیم. در این حمله ما تقریباً هزار و سیصد نفر کشته و زخمی و عده ای هم اسیر داديم. البته حمله ما برای باز پس گرفتن میمک بیست و پنج روز به تاخیر افتاد چون مصادف بود با برگزاری کنفرانس «طائف» در عربستان که بعضی از فرماندهان می‌گفتند شاید نتیجه ای از این کنفرانس گرفته شود و شاید هم صلح بشود. وقتی کنفرانس تمام شد و نتیجه ای در برنداشت ما آماده حمله شدیم. اما نیروهای شما در بالای ارتفاعات مستقر بودند و کاملاً به منطقه تسلط داشتند. حمله ساعت دو بعد از نیمه شب به تاریخ (۱۲/ ۶۵/۱۲) ۱۲۸۲/۲/۲ شروع شد همانطور که گفتم نیروهای شما مسلط بودند و هر کدام از نیروهای ما حرکتی می‌کرد کشته می‌شد. ما با چهار تیپ حمله کردیم که سه تیپ متلاشی شد، حمله ما بیش از دو ساعت طول نکشید و ما ساعت چهار صبح عقب نشینی کردیم. ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
خاطرات اسرای عراقی "سرباز عراقی" ۲ محقق: مرتضی سرهنگی 🔸 حادثه ای که در همان روزهای اول که پاسگاه زید را تصرف کرده بودیم اتفاق افتاد. البته همزمان با تصرف پاسگاه زید شهر مهران هم توسط دو تیپ چهارم و سی وششم با پشتیبانی گروههائی از تانک اشغال شده بود و من اخبار آنرا از رادیو کوچکی که داشتیم شنیدم. در همان روز عدنان شریف شهاب رئیس ستاد عام که قبلاً سفیر عراق در مراکش بود و مدتی هم یکی از مشاوران حسن البکر محسوب می شد، بعد از دیدار از نیروهای به اصطلاح پیروز جبهه مهران و تشویق آنان با هلی کوپتر به منطقه پاسگاه زید آمد. هنگامی که هلی کوپتر به نزدیک زمین رسید ناگهان آتش گرفت و در همان منطقه و در برابر دیدگان ما سقوط کرد. خود من هفده جنازه از هلی کوپتر بیرون کشیدم که یکی از آنان عدنان شریف شهاب بود، در میان کشته شدگان آنهائی را که من می شناختم ـ سرهنگ مدلول سرهنگ فوزی رئیس اطلاعات تیپ دوم ـــ و سرگرد ستاد علی بودند اخبار این حادثه در روزنامه ها و رادیو تلویزیون عراق اصلاً منعکس نشد. بله مطمئنم ! بعد از این حادثه شایعه ای در میان افراد پخش شد که می‌گفتند این حادثه از طرف صدام طرح ریزی شده بود زیرا عدنان شریف را که همدوره عدنان خیرالله بود برای خودش خطرناک احساس می‌کرد. عدنان شریف شهاب پسر برادر حمادی شهاب بود که مدتی وزیر بود و اینها از یک طایفه هستند که در عراق ثروت و نفوذ فراوانی دارند. ما جمعاً دوماه در منطقه پاسگاه زید بودیم. سرهنگ جواد اسعد شیتنه یک مرکز فرماندهی منظم در آن منطقه بوجود آورد و یک روز که صدام به منطقه آمده بود سرهنگ جواد را بخاطر این کار تشویق کرد و بعد از اینکه یک درجه به او داد او را به فرماندهی لشگر سوم که در جنوب بود منصوب کرد و همانطور که می‌دانید بعد از آزادی خرمشهر سرهنگ جواد به دستور صدام اعدام شد. بعد از دو ماه واحد ما را به نفت شهر فرستادند البته صدام نام این منطقه را تغییر داد و بنام "نفت صدام" در نقشه ها ثبت کرد. ما هر چه در این شهر بود غارت کردیم در این شهر فقط یک مسجد نیمه ویران به چشم میخورد البته از اهالی شهر من هیچکس را ندیدم. یک سال و نیم در این منطقه پدافند می‌کردیم. میدانستیم که از این شهر نفت به پالایشگاه خانقین و کرکوک می بردند و مسئول این کار یک مهندس بود که نامش را نمیدانم. البته به غیر از واحد ما یک تیپ هم از کشور اردن در این منطقه پدافند میکرد، نام این تیپ یرموک بود که با فاصله تقریباً زیادی پشت واحد ما قرار داشت. @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
قسمت ۶۷ خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی به قلم اقدس نصوحی عراقیها غافلگیر شدند. زیاد نتوانستند مقاومت کنند. در همان ساعت اوّل عملیات هر سه گروهان به اهدافشان رسیدند و بالامبو سقوط کرد. درگیریها تمام شد. مجروحین را جمع کردند و در یک سنگر اجتماعی عراقی جا دادند. یک چراغ والور (چراغ نفتی خوراک‌پزی) و یک فانوس داخل آن سنگر روشن بود. بساط چای به‌جامانده از عراقیها هم فراهم بود. امدادگر پایم را درست پانسمان کرد. یکی از مجروحین محمّد عموقنبری اهل نجف‌آباد بود. کنارم بدجور ناله میکرد. زخمش عمیق بود. دوام نیاورد و به شهادت رسید. محمّدعلی کیانی، حسن جوانمردی و عبدالمجید غلامی هم شهید شده بودند. تیر به قفسه سینة پرویز اکبری خورده بود و هنگام نفس کشیدن از پشت کمرش صدای خسخس میآمد. ذبیح‌الله را هم روی تختی خوابانده بودند. زخمش بد جا بود. امدادگرها نتوانستند جلوی خون‌ریزی سفید رانش را بگیرند. بعد از یکی دو ساعت به شهادت رسید. زیر تختی که ذبیح‌الله را خوابانده بودند، یک درجهدار عراقی از ترس قایم شده بود. متوجّه شدیم و با یک تیر کارش را تمام کردیم. به بچّه‌ها گفتم: «ببینید، روی تخت پیکر یک شهیده، زیر تخت جنازة یک مزدور عراقی.» با شهادت ذبیح‌الله، مجید نوری هدایت گروهان را به دست گرفت. درگیری ما با عراقیها زیاد طول نکشید. نیروهایشان یا کشته شدند و یا فرار کردند. کار بچّه ها تا صبح نگهبانی از مواضع تصرّف شده بود. صبح شد. احساس کردم پای مجروحم خیلی سنگین شده است. پوتینم را در آوردم به امید اینکه پایم سبکتر شود. عصب پایم آسیب دیده بود. هنگام حرکت کردن، پایم روی زمین کشیده میشد. تمام کشته های عراقی که روی بالامبو بودند، یا قبلاً مجروح شده بودند و دست یا پایشان را از دست داده بودند و یا سالخورده و مسن بودند. صدام روی این منطقه برای عملیات احتمالی ما حساب باز نکرده بود. نیروهای جوان و مبارز عراق در جبهه‌های جنوب بودند. یکی از دوستانم در میان کشته‌های عراقی، یک عصای قرمزرنگ آمریکایی پیدا کرد. عصا را به من داد. من با کمک عصا شروع به راه‌رفتن کردم. همة مجروحین منتظر وسیله ای بودیم تا با آن به عقب برگردیم. راهی را که شب قبل با چندین ساعت کوه‌پیمایی، پیموده بودیم را باید با تن مجروح برمی‌گشتیم. راه و جادّهای در کار نبود. بهترین و تنها وسیله‌ای که می توانست کمکمان کند، قاطرها بودند. ساعت یک و نیم بعدازظهر، چند نفر سرباز بار آذوقه و مهمّاتی را با سه قاطر به آنجا آوردند. بار را پیاده کردند و مجروحین را سوار کردند. پیکر شهدا را هم باید به پایین میبردند. پرویز اکبری را سوار کردند. مرا هم پشت پرویز نشاندند تا هوای او را داشته باشم. از دوستانم خداحافظی کردم. سربازی که همراه ما بود، افسار قاطر را به دست گرفت و به سمت پایین ارتفاع حرکت کردیم. هنوز از بالای قلّة بالامبو به پایین سرازیر نشده بودیم که هلیکوپترهای عراقی آمدند و موشکهایشان را شلیک کردند. به سرباز گفتم: «قاطر را نگه‌دار.» از روی قاطر پائین آمدم. سرباز علت پائین آمدنم را پرسید. به شوخی گفتم: «اگر یکی از این موشکها به ما بخورد، این قاطر زبان‌بسته و ما کشته شویم، دست و پاهایمان قطع شود و با هم قاطی شویم، پدرم تو تابوت یک پا از من و یک پا از قاطر ببیند، در بارة من چه فکری میکند؟» زدیم زیر خنده و حسابی خندیدیم. من از قاطر پیاده شدم و با مشقّت زیاد، با کمک عصا از کوه پائین آمدم. نزدیک غروب آفتاب بود که خسته‌وکوفته به رودخانة مرزی سیروان رسیدیم. قایقهای عبوری به محلّی که ما بودیم، دید نداشتند. در آن شب تاریک و هوای سرد، نمیتوانستیم آنجا بمانیم. برای اینکه قایق‌ران‌ها ما را بهتر ببینند، رفتم روی یک تخته‌سنگ، کنار رودخانه ایستادم و با صدای بلند فریاد زدم و تقاضای کمک کردم. سربازی به نام جلال عزیزی، اهل قهنویه، سکّاندار یکی از قایق‌ها بود. مرا دید و شناخت. ما را با قایقش به اسکلة لشکر رساند. نزدیک اسکله و ساحل خودی، یک بهداری موقتی برای پانسمان اوّلیه مجروحین زده بودند. عبدالرّسول میرزائی منشی گردان بود. اسامی ما را یادداشت کرد. هنوز ما وارد بهداری نشده بودیم که هواپیماهای عراقی، منطقة پشت بهداری را بمباران خوشه ای کردند. ساعتی گذشت. ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
به منظور تجلیل و تکريم از خانواده معظم شهدا و ایثارگران صورت گرفت دیدار با جانبازان گرامی اصغر توکلی، سید رسول زمانی،و خانواده محترم جانبازان متوفی مرحومین فریدون مومن زاده و سعید خلیلیان در اصفهان در این دیدار ها که در قالب طرح سپاس و با حضور معاونت بنياد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه انجام گرفت از مقام شامخ شهدا و ایثارگران تجليل بعمل آمد سه‌شنبه ۱۱، اردیبهشت ۱۴۰۳ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
خاطرات اسرای عراقی "سرباز عراقی" ۳ محقق: مرتضی سرهنگی 🔸 یک روز چهار نفر از افراد تیپ اردنی برای واحدشان غذا می آوردند که یک گلوله توپ دوربرد شما درست در نزدیکی این چهار نفر افتاد و منفجر شد که یک نفر از آنها کشته شد و سه نفر دیگر بشدت مجروح شدند. یکی از آنها دو پایش قطع شد، دیگری یک دستش و یکی دیگر هم یک پایش قطع شد. چند روز بعد از این حادثه تیپ یرموک را از آن منطقه بردند و ما دیگر آن تیپ را ندیدیم. ناگفته نماند که حقوق افراد این تیپ دو برابر نیروهای عراقی بود، البته از افراد مصری هم بودند که به استخدام جيش الشعبی درآمده و در پشت جبهه خدمت می‌کردند. ‌در یکی از حملاتی که نیروهای شما به خط مقدم ما داشتند، توانستند چند ارتفاع را تصرف کنند. بعد از این واقعه نیروهای زیادی به فرماندهی سرهنگ لطیف رستم به این منطقه اعزام شدند تا ارتفاعات را پس بگیرند. وقتی نیروهای شما متوجه شدند که نیروی زیادی آماده حمله است و این ارتفاع چندان مهم نیست به عقب برگشتند. بلافاصله سرهنگ لطیف رستم گزارشی از پیروزی نیروهایش به صدام داد و یک درجه ترفیع گرفت و سرتیپ شد، بعد از این ترفیع او را به تیپ چهارم مرزی منتقل کردند. انتقال او مصادف بود با حمله نیروهای شما به منطقه «زرباتیه» که منجر به شکست دره نیروهای سرتیپ لطیف شد و این سرتیپ بیچاره بدستور صدام دو درجه تنزل پیدا کرده و سرهنگ دوم شد. یک روز دستور آمد که تیپ ما بداخل عراق برود و به مدت شش ماه استراحت داشته باشد. تیپ ما به منطقه ای بنام منصوریه حبل آمد و مشغول استراحت شد. هنوز سه روز از استقرار ما نگذشته که دستور آمد همین امشب به منطقه پنجوین برویم زیرا نیروهای ایرانی حمله ای در پیش دارند. واحد ما با ناراحتی تمام به منطقه آمد و ساعت دوازده شب بود که به منطقه رسیدیم. ساعت دو بعد از نیمه شب نیروهای شما حمله کردند و تیپ ما خیلی زود از هم متلاشی شد ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه