eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
201 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌼🌹🌼🌺🌺 ... واسه ... ... ... ... ... ... ... و ... چی میشه منم یه برم یعنی اینقدر بدم که دیدار نیستم ... میگن اگه کسی بهتون بد کرد شما با جواب بدید آی ... من بدم من بد شما که همیشه ، اینبار هم کنید منو کنید بیام اونجا بکشم کم چیزی نیست که ... یه مثل شما روی اون خاک گذاشته کم چیزی نیست یه ، اونجا به نیمه شب پرداخته یه واسه دوری تازه به دنیا اومدش کرده ولی واسه خاطر امنیت منو و امثال من بر نگشته یه دست برده تو تا از دفاع کنه یه رعنا واسه خاطر و جون داده یه لب تشنه یه گرسنه به ترکش خرده و تنها یه اسیر شده چند که دستاشونو و به خاک سپردنشون یه بغض داره یه دلتنگه یه ... و در آخر یکی مثل من و امثال من هیچکدوم از اینا رو ندونست دلم واسه همه چیزایی که از اونجا تعریف میکنن و من حتی یه هم ندیدم دارم اینجا بال بال میزنم ولی انگار خبری نیست ... نمیرسه ... ... دارید .. شاید اومدم و شدم بازم میگید نه ؟؟ ! شاید دیگه شدم بازم میگید نه ؟؟ شاید اونجا به خدا شدم بازم میگید نه؟؟ الو ... ؟؟؟؟ خسته ام تاریک کدر شده هوا است بالا نمی آید وقتش رسیده کنید حرف است ... اما توان قصه نیست ... ... ... منتظر و متن های دیگر دوستان ، هستیم . 🌺🌼🌹🌼🌺🌼🌹🌼🌺 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت ✅👉 @shohadasafadasht97
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 می گفت: مدتها بعد از در رویایی او را دیدم. درون قطار با آسیه نشسته بودم. بیرون پنجره، بود که بر صورتش داشت. او مرا محو خود کرده است. کسی در ایستاده بود. به او افتاد. خدا می داند چقدر از دیدنش شدم. بود. به من اشاره کرد و با رسا گفت: نباش، من دارم . فردای آن روز بی منتظر خوابم بودم. ساعت نه صبح از تماس گرفتند و گفتند یک بسیجی به نام به منتقل شده که احتمال می دهیم متعلق به خانواده شما باشد. با خانواده برای راهی شدیم. گفته بودند باید او را کنم. باورش خیلی سخت بود. به طور کامل ، استخوان هایش در هم و متعددی بر نشسته بود. وقتی چشمم به ، که قبلا خورده بود افتاد پیدا کردم که خودش است. بعد از دیدن دیگه آرام و قرار نداشتم. بار دیگر در به آمد و گفت: چرا اینقدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن اذیت شدی ناراحتم! بعد با حالتی خاص گفت: باور کن قبل از تعداد زیادی را منهدم کردم و لحظه ی هیچ چیز نفهمیدم. چرا که در کنارم بود و بالای نشسته بودند!" 📚کتاب وصال، صفحه ۸۵ الی ۸۶ تعجیل در فرج و سلامتی و شادی روح و 🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🌴🥀💐🌼💐🥀🌴 می گفت: مدتها بعد از در رویایی او را دیدم. درون قطار با آسیه نشسته بودم. بیرون پنجره، بود که بر صورتش داشت. او مرا محو خود کرده است. کسی در ایستاده بود. به او افتاد. خدا می داند چقدر از دیدنش شدم. بود. به من اشاره کرد و با رسا گفت: نباش، من دارم . فردای آن روز بی منتظر خوابم بودم. ساعت نه صبح از تماس گرفتند و گفتند یک بسیجی به نام به منتقل شده که احتمال می دهیم متعلق به خانواده شما باشد. با خانواده برای راهی شدیم. گفته بودند باید او را کنم. باورش خیلی سخت بود. به طور کامل ، استخوان هایش در هم و متعددی بر نشسته بود. وقتی چشمم به ، که قبلا خورده بود افتاد پیدا کردم که خودش است. بعد از دیدن دیگه آرام و قرار نداشتم. بار دیگر در به آمد و گفت: چرا اینقدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن اذیت شدی ناراحتم! بعد با حالتی خاص گفت: باور کن قبل از تعداد زیادی را منهدم کردم و لحظه ی هیچ چیز نفهمیدم. چرا که در کنارم بود و بالای نشسته بودند!" 📚کتاب وصال، صفحه ۸۵ الی ۸۶ شادی روح کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht